سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 128 )
چه خوش گفت،
شاگرد منسوج باف
چو عنقا بر آورد
و پیل و زراف:
«مرا صورتی بر نیاید ز دست
که نقشش معلم ز
بالا نبست»
1
·
سعدی در این حکم، از سوئی دیالک
تیک ماده و شعور را به شکل دیالک تیک اشیاء و تصاویر بسط و تعمیم می دهد و
نقش تعیین کننده را به درستی از آن ماده (اشیاء) می داند.
·
ماده، در فرم های حرکتی مختلفش در آئینه ضمیر انسانی منعکس
می شود و به پیدایش تصاویر معنوی، به تشکیل شعور انسانی (تصورات، ادراکات، مفاهیم،
احکام، تئوری ها، قوانین و غیره) منجر می گردد.
2
·
سعدی در این حکم، از سوی دیگر، دیالک
تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نقاش و
نقش، دیالک تیک شاگرد منسوج باف ـ صورت عنقا و پیل و زراف توسعه و تعمیم می
دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن اوبژکت می داند:
·
اگر اوبژکت وجود نداتشه بادش، تصویر ان نیز وجود نخواهد
داشت.
·
سعدی از قول شاگرد منسوج باف می گوید که او تنها صورتی را
می تواند نقش زند که در عالم واقع وجود دارد.
·
به عبارت دیگر سوبژکت، کاری جز باز تولید آنچه که واقعا
هست، انجام نمی دهد.
3
·
به خیال سعدی، شاگرد منسوج باف با عکاس فرقی ندارد:
·
او آنچه را که هست، مو به مو کپی می کند.
·
تابلوی نقاشی با عکس تفاوتی ندارد.
4
·
این ادعای غلط و نادرستی نیست.
·
این حتی دروغ بی شرمانه ای است.
·
چون از دهن هنرمند خلاقی مثل سعدی بیرون می آید.
·
ایراد بینشی سعدی اما کجا ست؟
5
·
ایراد سعدی آنجا ست که او دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را که
به شکل دیالک تیک عنقا و فیل زراف ـ شاگرد
منسوج باف بسط و تعمیم داده بود، به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ تخریب می کند.
·
آن سان که برای سوبژکت (شاگرد منسوج باف) هیچ نقشی نمی
ماند.
·
ولی در هیچ دیالک تیکی، قطب هیچ واره و هیچکاره وجود ندارد
و نمی تواند وجود داشته باشد.
6
·
برای روشن شدن موضوع، برای درک نقش سوبژکت در دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، کافی است، که به جای نقاش،
معمار (بنا) را بگذاریم.
·
سعدی بدرستی خواهد گفت که بنا خانه ای را می سازد که قبلا
خدا ساخته است و کار بنا باز تولید خانه های یکسان است و بس.
·
زنبور عسل میلیون ها سال است که سلول های مومی یکسان می
سازد، ولی انسان در عمر کوتاه خویش هرگز دو خانه مطلقا همانند نساخته است.
·
خانه دیروز تفاوت جدی با خانه امروز دارد و خانه فردا از هر
نظر بهتر و کاملتر از خانه های دیروزی و امروزی خواهد بود.
·
سوبژکت انسانی (بر خلاف زنبور) خانه را قبل از اینکه در
عالم واقع بسازد، در ذهن خود می سازد و سپس ذهنیت خود را مادیت می بخشد و در روند
این گذار از ذهنی به عینی، در جریان این گذار از فکری به مادی داد وستد بی وقفه
میان سوبژکت و اوبژکت به کار می افتد.
·
سوبژکت در روند کار نه تنها اوبژکت را می شناسد و تغییر می
دهد، بلکه همزمان خود را می شناسد و تغییر می دهد.
·
راز تکامل خانه ها و انسانها در طول زمان همین جا ست.
7
·
به عبارت دیگر، راز تکامل انسان و جامعه و جهان در همین دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت است.
·
در این دیالک تیک در عرصه جامعه، یعنی اگر اوبژکت جامعه باشد،
نقش تعیین کننده از آن سوبژکت تاریخ ساز (توده
های مولد و زحمتکش) است.
8
·
اما در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت
در تئوری شناخت قضیه از قراری دیگر است.
·
در این دیالک تیک، در عرصه تئوری شناخت، یعنی وقتی که اوبژکت، موضوع شناخت باشد، نقش تعیین کننده از
آن اوبژکت (موضوع شناخت) خواهد بود.
·
یعنی اوبژکت شناخت (ماده) باید در ضمیر انسانی منعکس شود و شناخته شود.
·
اوبژکت شناخت حاوی محتوای شناخت است.
·
خریت خر در خود خر است و نه در شناسنده خر.
·
شعور انسانی انعکاس ماده عینی است.
9
·
به عبارت دیگر در دیالک تیک
اوبژکتیف ـ سوبژکتیف (دیالک تیک ماده و شعور، مادی
و روحی) محتوای شناخت را اوبژکت تشکیل می دهد و لذا نقش تعیین کننده از آن
اوبژکت شناخت است، نه سوبژکت شناخت.
·
شعور انسانی هر آنچه را که در عالم واقع وجود دارد، منعکس
می کند، اما خلق نمی کند و نمی تواند خلق کند.
·
این انعکاس می تواند حقیقی، یعنی منطبق با واقعیت عینی باشد
و یا مخدوش و نادرست باشد.
10
·
نکته دیگر این است که شاگرد منسوج باف می تواند با توجه به
پرندگان واقعی، پرنده ای غیر واقعی و تخیلی به نام عنقا و یا سیمرغ سرهم بندی کند
که در عالم واقع بطور مستقل وجود ندارد.
·
بنایرین سوبژکت از استقلال نسبی برخوردار است و به فراورده
هنری خود مهر انسانی خاص خود را می زند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر