زندگی درچشم من خوابِ پریشان دیدن است
راحت من ، با امــــــیِدِ نیستی خوابیدن است
شیوه ی آزادگان دراین چمــن ، مانندِ سرو
در بهار و در خزان با چشم عبرت دیدن است
شور محشر، خفتــگان خاک را بیــدارکرد
پای خواب آلوده ی ما غافل ازجنبیدن است
روز اوّل تیــــشه با فــــرهادِ آتشدست گفت:
«سرنوشتِ عاشقان درخاک وخون غلتیدن است!»
نیست دلگیری مرا ازرنجش بیجای دوست
شیوه ی نازکدلان، ازدوستان رنجیدن است
ریشــه ی پیوند من با آب وخاک این چمن
همــچو نخــــل آرزو هرروز دربالیدن است
ای صبا، غافل مباش ازغنچه ی دلتنگ ما
گرهمه درطالع او، یک دهن خندیدن است
برگِ بیــدم، کزنسیمی نـــرم از جا می روم
کار من شب تا سحر، برجان خود لرزیدن است
گــــردبادِ دشت و گردابِ محیطم، کاین چنین
کارم ازسرگشتگی، برگردِ خود گردیدن است
خون نــاحق نیستــــم، امّــــا در این آشوبگاه
آنچه در خاطرنمی گردد مرا، خوابیدن است
این جوابِ آن که می گوید «غنی»، ازقول شمع
«سربریدن پیش این سنگین دلان، گل چیدن است!»
(ازمجموعه ی حاصل عمر)
(1359/10/16)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
روی جاده ابریشم شعر استاد محمد قهرمان
شین میم شین
شیوه ی آزادگان دراین چمــن ، مانندِ سرو
در بهار و در خزان با چشم عبرت دیدن است
شور محشر، خفتــگان خاک را بیــدارکرد
پای خواب آلوده ی ما غافل ازجنبیدن است
روز اوّل تیــــشه با فــــرهادِ آتشدست گفت:
«سرنوشتِ عاشقان درخاک وخون غلتیدن است!»
نیست دلگیری مرا ازرنجش بیجای دوست
شیوه ی نازکدلان، ازدوستان رنجیدن است
ریشــه ی پیوند من با آب وخاک این چمن
همــچو نخــــل آرزو هرروز دربالیدن است
ای صبا، غافل مباش ازغنچه ی دلتنگ ما
گرهمه درطالع او، یک دهن خندیدن است
برگِ بیــدم، کزنسیمی نـــرم از جا می روم
کار من شب تا سحر، برجان خود لرزیدن است
گــــردبادِ دشت و گردابِ محیطم، کاین چنین
کارم ازسرگشتگی، برگردِ خود گردیدن است
خون نــاحق نیستــــم، امّــــا در این آشوبگاه
آنچه در خاطرنمی گردد مرا، خوابیدن است
این جوابِ آن که می گوید «غنی»، ازقول شمع
«سربریدن پیش این سنگین دلان، گل چیدن است!»
(ازمجموعه ی حاصل عمر)
(1359/10/16)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
روی جاده ابریشم شعر استاد محمد قهرمان
شین میم شین
1
شور محشر، خفتــگان خاک را بیــدارکرد
شور محشر، خفتــگان خاک را بیــدارکرد
پای خواب آلوده ی ما غافل ازجنبیدن است
• این بیت فی نفسه محشر است.
• ولی در عین حال، محتاج تأمل و ریشه یابی است:
• حتما علت و یا حتی عللی در کار است که «پای خواب آلود ما» (به قول حافظ، بخت خواب آلود ما) غافل از جنببیدن (بیدار گشتن) است.
2
روز اوّل تیــــشه با فــــرهادِ آتشدست گفت:
«سرنوشتِ عاشقان درخاک وخون غلتیدن است!»
روز اوّل تیــــشه با فــــرهادِ آتشدست گفت:
«سرنوشتِ عاشقان درخاک وخون غلتیدن است!»
• اصطلاح «فــــرهادِ آتشدست» خیلی بکر و بدیع و زیبا ست.
• اگرچه درک منظور شاعر آسان نیست:
• ظاهرا دست فرهاد به آتش تشبیه شده است.
• چرا و به چه دلیل؟
• شاید به این دلیل که در کشاکش بی امان پتک با صخره کف دستان فرهاد تاول زده اند و در آتش سوزان کار سوخته اند.
3
ریشــه ی پیوند من با آب وخاک این چمن
همــچو نخــــل آرزو هرروز دربالیدن است
ریشــه ی پیوند من با آب وخاک این چمن
همــچو نخــــل آرزو هرروز دربالیدن است
• خوش به حال استاد!
• خیلی ها را نه ریشه ای از پیوند با این آب و خاک مانده و نه حتی شاخه ای از پیوندواره ای!
• در عالم خواب حتی چه بسا در چنگ کابوس اند، کابوسی که رهائی از آن ظاهرا محال است.
4
گــــردبادِ دشت و گردابِ محیطم، کاین چنین
کارم ازسرگشتگی برگردِ خود گردیدن است
گــــردبادِ دشت و گردابِ محیطم، کاین چنین
کارم ازسرگشتگی برگردِ خود گردیدن است
• حرف مکرر «گاف» به مضمون غنی این بیت، زیبائی فرمال (صوری) خاصی افزوده است که صدبار نیرومندتر از «خ» در «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است» است.
• تصاویر زیبای این بیت فوق العاده اند.
5
این جوابِ آن که می گوید «غنی»، ازقول شمع
«سربریدن پیش این سنگین دلان، گل چیدن است!»
این جوابِ آن که می گوید «غنی»، ازقول شمع
«سربریدن پیش این سنگین دلان، گل چیدن است!»
• وقتی کسی هنری ندارد، چه چاره جز هنرسازی از هر چیزی برایش می ماند؟
و گرنه به زندگی توخالی و بی معنای خویش چگونه می تواند محتوا و معنا ببخشد؟
پایان
توضیح مفهوم «آتشدست» از سوی استاد محمد قهرمان:
پاسخحذف„من نتوانستم نظر خود را در مورد نکته ای در تحلیل غزلم وارد کنم:
آتشدست به معنی چالاک و جَلد و چُست در کاراست“