هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
(تیر1391) (شیراز)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
کارگاه شعر پارسی
تحلیل واره ای از شین میم شین
1
کاوه روحانی
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
(تیر1391) (شیراز)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
کارگاه شعر پارسی
تحلیل واره ای از شین میم شین
1
کاوه روحانی
• درود شهناز عزیز!
• سروده بسیار زیبایی است.
• تنها یک نکته قابل یادآوری است و آن، اینکه «رؤیایی از نبودنت»، بهتر است که «رؤیای حضور تو» باشد و تو در « تو کی می آیی» زاید است.
پیشنهاد کاوه
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از حضورت، هر شب مشق می کند!
کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از حضورت، هر شب مشق می کند!
کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
• با عرض پوزش
• شاد و پیروز باشید
2
دکتر ربیع
دکتر ربیع
• صد ها درود - پر امید و دلگشا- آری باید که رؤیا ها را به حرف کشاند.
• مسیر همین است که می گوئی.
• تو کی می آئی که رؤیا هایم را به حرف بگشائی - واقعا شیرین است.
3
میم
میم
• با نظرات کاوه نمی توان موافق نبود، ولی شاعر بیشک منظور دیگری دارند.
• منظور شاعر از مفهوم «گشودن رؤیا» چیست؟
• به عبارت دقیقتر، «گشودن رؤیا به حرف» به چه معنی است؟
4
دکتر ربیع
دکتر ربیع
• تصور می کنم، منظور از "گشودن رؤیا"، به حرف کشاندن یا باز کردن به مفهوم و عینیت بخشیدن بدان، یعنی تخقق یافتن رؤیا باشد.
5
شاعر
شاعر
• تحقق یافتن رؤیایی که مملو از سکوت است را به حقیقت کلام درآوردن.
6
شین میم شین
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
شین میم شین
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
• معنی تحت اللفظی:
• دلم با رؤیائی از غیاب تو، هنگامه سکوت را شب به شب مشق می کند.
• کی می آیی که رؤیاهایم را به حرف بگشائی؟
• شعر بسیار تأمل انگیز و به عبارت دقیقتر تأمل طلبی است.
• چرا و به چه دلیل؟
1
• اولا از آن رو که واژه «رؤیا» با دو محتوای بکلی متفاوت پر می شود:
الف
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
هنگامه سکوت را
دلم
با رؤیایی از نبودنت، هر شب مشق می کند!
• رؤیای اول «رؤیای غیاب دوست» است.
ب
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
تو کی می آیی
که رؤیا هایم را
به حرف بگشایی!؟
• رؤیای دوم در این بند شعر، اما نه مفرد، بلکه جمع است.
• اینجا سخن از رؤیاها ست که دوست باید با حضور خویش آنها را به جادوی حرف بگشاید.
• صرفنظر از توضیح فلسفی ـ منطقی و درست دکتر ربیع، رؤیا به طلسمی می ماند که جادوگری به نام دوست باید بیاید و با تلاوت اورادی باطل سازد و در قلعه طلسم را بگشاید.
• اما منظور از «مشق کردن دل با غیاب دوست» چیست؟
• با چیزی که نیست، چگونه می توان رژه رفت و یا تمرین نظامی کرد و یا بحث تئوریک کرد؟
• ایراسیونالیته (خردستیزی) این شعر در همین نکته است.
• توضیح شاعر در این میان ـ به قول دکتر ربیع در چالش بر سر شعر مهری رحمانی ـ مشکلساز است تا مشکلگشا:
• «تحقق یافتن رؤیایی که مملو از سکوت است را به حقیقت کلام درآوردن.»
• مفاهیم شاعر حداقل برای ما، غریب و بیگانه اند:
• مثلا مفهوم «رؤیای مملو از سکوت» و مبهمتر از آن، مفهوم «به حقیقت کلام در آوردن تحقق رؤیا»
• اما منظور از رؤیای غیاب دوست چیست؟
• برداشت ما این است که شاعر در عالم خواب (رؤیا) حتی غیاب دوست را حس می کند.
• اما احساس غیاب دوست در رؤیا به چه معنی است؟
1
• ظاهرا و روی هم رفته، رؤیا رئال (واقعی) نیست.
• به عبارت دقیقتر، رؤیا ضد دیالک تیکی رئال است.
• از این رو ست که می توان از دیالک تیک رئال و رؤیا سخن گفت:
• رئال (real) در عالم رؤیا قاعدتا به ایرئال (irreal) (غیر واقعی) بدل می شود.
• در عالم رؤیا، قاعدتا فاتحه ای بلند بر واقعیت (رئالیته) رئال خوانده می شود.
• به عنوان مثال، پاها در عالم خواب از انجام فونکسیون عادی خویش باز می مانند.
• مثلا غیاب دوست بی اعتنا به همه قید و بندهای رئال، به حضور دوست بدل می شود.
• درست به همین دلیل منطقی ـ تجربی است که کاوه روحانی تبدیل «رؤیای نبودنت» را به «رؤیای حضور تو» پیشنهاد می کنند.
• ولی دل (ضمیر) شاعر از کیفیت خاصی برخوردار است.
• به عبارت دقیقتر، خود شاعر به دستگاه شعور خارائین خاصی مجهز است.
• آن سان که حتی در عالم رؤیا (خواب) منطقی می اندیشد و به سبب بیداری مغز اندیشنده (ضمیر بیدار) حتی در عالم خواب (رؤیا) از غیاب دوست غافل نیست.
• و به همین دلیل «دلش هنگامه سکوت را با رؤیائی از نبودن دوست، مشق می کند» و نه با رؤیائی از حضور دوست.
• پارادوکس قضیه درست همین جا ست:
• دلی که با چیزی که نیست (غیاب دوست) مشق می کند، همان دلی است که حتی در عالم رؤیا منطقی می اندیشد.
نازی حبیبی
ادامه دارد
• سپاس از اینهمه دقت نظر استادان ارجمندم.
• واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شود و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کند.
• و تفاسیر ذکر شده شما عزیزان برایم بسیار شنودنی است.
• با سپاس
• خیلی ممنون نازی عزیز
• القاب استاد و امثالهم در شأن خود شما ست و نه ما که حتی اسم مان را مادرمان هم گاهی فراموش می کند.
• به قول سعدی:
• دوستی واقعی میان انسان ها بنظر ما بر انتقاد متقابل آنها استوار می شود، به محک می خورد و تحکیم می یابد:
• انتقاد بزعم ما که سر تا پای مان پشیزی نمی ارزد، تشخیص جوانب و جنبه های مثبت و بالنده و حفظ و توسعه آنها از سوئی و نقد و نفی حتی الامکان مستدل جوانب و جنبه های مرده و میرنده و عقیم است.
• حکم (جمله) زیبای شما ما را به فکر واداشت:
• «واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شوند و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کنند.»
• از چندی قبل، در تارنمای دایرة المعارف روشنگری، سلسله مقالاتی راجع به توضیح تئوری شناخت منتشر می شود.
• اگر فرزانه ای بسان شما نظری بدان بافکنند، شاد خواهیم شد.
• به احتمال قوی، مفهوم «هجوم واژه به فکر بشری» دقیق نیست.
• البته از کامنت شتابزده نباید انتظار دقت داشت.
• ولی بی اعتنا بدان، ذکرش حداقل برای خود ما مفید است:
• چون نظر خام ما به محک دیگران می خورد و اگر بخت، یار باشد، تصحیح و یا حتی رد می شود.
• نظر ما این است که میان واژه و مفهوم رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا (قالب و درونمایه) برقرار است.
• مفهوم «درخت» نتیجه عمل فکری تجرید (انتزاع) است.
• درخت انتزاعی فقط در ذهن تجریدگر وجود دارد و نه در خارج از آن.
• مفهوم «درخت» که از انتزاع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره تشکیل شده، برای محسوس شدن جامه مادی کلام می پوشد و در قالب واژه ریخته می شود:
• واژه های درخت، آغاج، شجر، تری، باوم و غیره به مثابه فرم و یا قالب اند که حاوی محتوای واحدی به نام مفهوم درخت اند.
• از این رو نمی توان میان واژه و مفهوم دیوار کشید و از هجوم واژه به فکر سخن گفت.
• اندیشه فقط در قالب واژه وجود دارد.
• اندیشه عاری از واژه به محتوای بی فرم می ماند.
• ارسطو هم از ماده بی فرم سخن می گفت که پس از دخول فرم در آن به چیزی بدل می شود و عالی ترین فرم را خدا می نامید.
• فرم و محتوا، واژه و اندیشه پیوند دیالک تیکی با هم دارند، یعنی در وحدت و تضاد با یکدیگر قرار دارند و یکی بدون دیگر وجود ندارد.
• پیوند دیالک تیکی فرم و محتوا (واژه و مفهوم) را با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد.
• البته شاید شما منظور و دلیل دیگری دارید.
• مفهوم «ناخودآگاه» احتمالا از مفاهیم روانشناسی و روانکاوی و غیره است و متأسفانه ما همانقدر از آن خبر داریم که از علم نجوم.
• ایده مورد نظر شما را ما چنین فرمولبندی می کنیم:
• شعر در داربست دیالک تیک آگاهی و خودپوئی سروده می شود:
• شعر بخشا و قسما از آگاهی شاعر سرچشمه می گیرد و بخشا و قسما خودپو ست که بازهم به آگاهی و دانش تجربی و حسی و عاطفی و غیره او در روند زندگی اش سرشته است.
• شعر اگر شعر باشد، تقطیر روح دستخوش آشوب است.
• حریفی در نقد شعری از آقای سعید سلطانی طارمی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری در این زمینه ایده هائی زیبا ابراز کرده است.
• منظور از روح مقوله فلسفی است که ضد ماده است:
• دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور)
• هنر بطور کلی فرم تبیین مبتنی بر دیالک تیک آگاهی و خودپوئی است.
• حق به نحوی از انحاء با شما ست:
• شاعر چه بسا خود به چند و چون محصول کار فکری خود وقوف مطلق و کامل ندارد.
• حتی خواننده بسته به پارامترهای زمانی و مکانی، روحی و عاطفی و غیره می تواند توشه ای از اثر هنری برگیرد.
• حریفی می گفت که فیلم «غریبه و مه» را زمانی فهمیده که خرد و خراب از تحقیر و توهین، دست و چشم بسته وارد شکنجه گاه ساواک کرده اندش.
• سالها قبل «غریبه و مه» را دیده بود.
با سپاس مجدد• واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شود و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کند.
• و تفاسیر ذکر شده شما عزیزان برایم بسیار شنودنی است.
• با سپاس
شین میم شین
• خیلی ممنون نازی عزیز
• القاب استاد و امثالهم در شأن خود شما ست و نه ما که حتی اسم مان را مادرمان هم گاهی فراموش می کند.
• به قول سعدی:
به بازی نگفت این سخن بایزید:
«من از منکر، ایمن ترم تا مرید!»
«من از منکر، ایمن ترم تا مرید!»
• دوستی واقعی میان انسان ها بنظر ما بر انتقاد متقابل آنها استوار می شود، به محک می خورد و تحکیم می یابد:
• انتقاد بزعم ما که سر تا پای مان پشیزی نمی ارزد، تشخیص جوانب و جنبه های مثبت و بالنده و حفظ و توسعه آنها از سوئی و نقد و نفی حتی الامکان مستدل جوانب و جنبه های مرده و میرنده و عقیم است.
• حکم (جمله) زیبای شما ما را به فکر واداشت:
• «واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شوند و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کنند.»
• از چندی قبل، در تارنمای دایرة المعارف روشنگری، سلسله مقالاتی راجع به توضیح تئوری شناخت منتشر می شود.
• اگر فرزانه ای بسان شما نظری بدان بافکنند، شاد خواهیم شد.
• به احتمال قوی، مفهوم «هجوم واژه به فکر بشری» دقیق نیست.
• البته از کامنت شتابزده نباید انتظار دقت داشت.
• ولی بی اعتنا بدان، ذکرش حداقل برای خود ما مفید است:
• چون نظر خام ما به محک دیگران می خورد و اگر بخت، یار باشد، تصحیح و یا حتی رد می شود.
• نظر ما این است که میان واژه و مفهوم رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا (قالب و درونمایه) برقرار است.
• مفهوم «درخت» نتیجه عمل فکری تجرید (انتزاع) است.
• درخت انتزاعی فقط در ذهن تجریدگر وجود دارد و نه در خارج از آن.
• مفهوم «درخت» که از انتزاع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره تشکیل شده، برای محسوس شدن جامه مادی کلام می پوشد و در قالب واژه ریخته می شود:
• واژه های درخت، آغاج، شجر، تری، باوم و غیره به مثابه فرم و یا قالب اند که حاوی محتوای واحدی به نام مفهوم درخت اند.
• از این رو نمی توان میان واژه و مفهوم دیوار کشید و از هجوم واژه به فکر سخن گفت.
• اندیشه فقط در قالب واژه وجود دارد.
• اندیشه عاری از واژه به محتوای بی فرم می ماند.
• ارسطو هم از ماده بی فرم سخن می گفت که پس از دخول فرم در آن به چیزی بدل می شود و عالی ترین فرم را خدا می نامید.
• فرم و محتوا، واژه و اندیشه پیوند دیالک تیکی با هم دارند، یعنی در وحدت و تضاد با یکدیگر قرار دارند و یکی بدون دیگر وجود ندارد.
• پیوند دیالک تیکی فرم و محتوا (واژه و مفهوم) را با بمب اتم هم نمی توان پاره کرد.
• البته شاید شما منظور و دلیل دیگری دارید.
نازی حبیبی
«واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شوند و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کنند.»
«واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده از ناخودآگاه او سر ریز می شوند و خود را بر صفحه کاغذ ثبت می کنند.»
• مفهوم «ناخودآگاه» احتمالا از مفاهیم روانشناسی و روانکاوی و غیره است و متأسفانه ما همانقدر از آن خبر داریم که از علم نجوم.
• ایده مورد نظر شما را ما چنین فرمولبندی می کنیم:
• شعر در داربست دیالک تیک آگاهی و خودپوئی سروده می شود:
• شعر بخشا و قسما از آگاهی شاعر سرچشمه می گیرد و بخشا و قسما خودپو ست که بازهم به آگاهی و دانش تجربی و حسی و عاطفی و غیره او در روند زندگی اش سرشته است.
• شعر اگر شعر باشد، تقطیر روح دستخوش آشوب است.
• حریفی در نقد شعری از آقای سعید سلطانی طارمی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری در این زمینه ایده هائی زیبا ابراز کرده است.
• منظور از روح مقوله فلسفی است که ضد ماده است:
• دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور)
• هنر بطور کلی فرم تبیین مبتنی بر دیالک تیک آگاهی و خودپوئی است.
• حق به نحوی از انحاء با شما ست:
• شاعر چه بسا خود به چند و چون محصول کار فکری خود وقوف مطلق و کامل ندارد.
• حتی خواننده بسته به پارامترهای زمانی و مکانی، روحی و عاطفی و غیره می تواند توشه ای از اثر هنری برگیرد.
• حریفی می گفت که فیلم «غریبه و مه» را زمانی فهمیده که خرد و خراب از تحقیر و توهین، دست و چشم بسته وارد شکنجه گاه ساواک کرده اندش.
• سالها قبل «غریبه و مه» را دیده بود.
شناخت همیشه خصلت روندین (پروسه ای) دارد.
شناخت برق آسا وجود ندارد.
شناخت برق آسا وجود ندارد.
ادامه دارد
سپاس از اینهمه دقت نظر استادان ارجمندم.....واژه ها هنگام هجوم به افکار سراینده...از ناخودآگاه او سر ریز میشود و خود را بر صفحه کاغذ ثبت میکند....و تفاسیرذکر شده شما عزیزان برایم بسیار شنودنی است ....با سپاس
پاسخحذف