تحلیل واره ای از
شین میم شین
• روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاستشین میم شین
• و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
• بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
• «امروز همه روی زمین زیر پر ما ست،
• بـر اوج فلک چون بپرم، از نظـر تــیز
• می بینم اگر ذره ای اندر ته دریا ست
• گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
• جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ما ست.»
• بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
• بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
• ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،
• تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
• بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
• وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
• بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
• و آنگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
• گفتا:
• «عجب است، این که ز چوب است و ز آهن!
• این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست!»
• چون نیک نظر کرد، پر خویش بر آن دید
• گفتا:
• «ز که نالیم که از ما ست که بر ما ست.»
تلاش در جهت تحلیل شعر «عقاب»
• شعر عقاب بلحاظ فرم، یکی از نیرومندترین و زیباترین اشعار مطروحه در کتب درسی ایران بوده و مثل اکثریت قریب به اتفاق اشعار و ضرب المثل ها و حکایات به میراث مانده از نسل های پیشین، مورد تحلیل قرار نگرفته است.
• ظاهرا در ایران، هر چه غذای معنوی کهنه و مانده سر سفره نهاده می شود، بی تأملی ـ حتی ـ صرف می شود.
• سر سفره نشینان ـ ظاهرا ـ به تنها چیزی که می اندیشند، طعم و رنگ و بوی آن است و بس.
• کسی حوصله و جرئت تأمل روی محتوای آنچه اطعام می کند، ندارد.
• در بهترین حالت، پندی از غذای معنوی کهنه استخراج و پذیرفته می شود.
• ما می کوشیم، این شعر زیبا را مورد تأمل قرار دهیم و از اینکه در ایام کودکی فراست لازم به این کار را نداشته ایم، شرم می کنیم.
• نداشتن مال و ملک شرم انگیز نیست، اما نداشتن فراست و فهم بشدت شرم انگیز است.
• برای اینکه با پرهیز از پراتیک و بکار انداختن مغز به نحوی از انحاء در پیوند است و به معنی تنبلی عملی و نظری است.
حکم اول
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
و اندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
• شاعر با تیزهوشی و تردستی هنرمندانه ای زندگی و بازتولید زندگی عقاب را تصور و تصویر می کند:
• خیزش عقاب از سر صخره و جست و جوی طعمه را!
• جست و جوی طعمه به معنی کردوکار عقاب است، به معنی صید و شکار عقاب است، به نحوی از انحاء به معنی تولید مایحتاج مادی است.
• عقاب بدین طریق میان خود و جماعت لاشخوار مرزبندی می کند.
• تشابه غریبی میان طبقات اجتماعی در جامعه بشری و جانوران در طبیعت اول وجود دارد:
• در جامعه طبقاتی نیز طبقه اجتماعی معینی به شیوه زیست انگلی روی می آورد و از قبل کار غیر ارتزاق می کند که آدمی را به یاد جانوران لاشخوار می اندازد.
• عقاب شباهت غریبی به طبقات مولد در جامعه بشری دارد:
•عقاب مایحتاج خود را تولید می کند!
حکم دوم
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
«امروز همه روی زمین زیر پر ما ست،
بـر اوج فلک چون بپرم، از نظـر تــیز
می بینم اگر ذره ای اندر ته دریا ست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ما ست.»
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
«امروز همه روی زمین زیر پر ما ست،
بـر اوج فلک چون بپرم، از نظـر تــیز
می بینم اگر ذره ای اندر ته دریا ست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ما ست.»
• شاعر در این حکم به توضیح «جهان بینی» عقاب مبادرت می ورزد:
• جهان بینی عقاب نیز دست در دست با خودشناسی می رود:
• شاعر هرچه در باره بنی بشر می داند به عالم جانوران منتقل می کند.
• عقاب زیر قلم شاعر، انسان واره می شود، شعورمند می گردد و در باره خویشتن خویش به داوری می نشیند:
• عقاب از سیطره خویش بر جهان و از تیزبینی خویش سخن می راند.
• بلندپروازی، تیزبینی و تیزچنگی عقاب، وسایل و فوت و فن «تولید مادی» او را تشکیل می دهند و همانقدر عادی و «طبیعی» اند که تجربه و دانش و بیل و کلنگ دهقانان و کارگران «طبیعی» اند.
• شاعر اما احتمالا علیرغم مولدیت خویش، جهان بینی طبقات انگل را از آن خود کرده و لذا بلندپروازی را و خودشناسی و یا حتی خودآگاهی را ننگ می داند.
• جهان بینی طبقات حاکم از توده های مولد و زحمتکش گله ای راضی و بی ادعا و جاهل و بیگانه با خویش (خویش به دو معنی: بیگانه با جایگاه خویش در تولید اجتماعی و بیگانه با پایگاه خویش در جامعه) می خواهد.
• توده های مولد و زحمتکش حق ندارند به بلندپروازی، خودشناسی، خودآگاهی و شعور طبقاتی دست یانبد.
• چون شعورمندی طبقاتی توده های مولد و زحمتکش همان و زیر علامت سؤال رفتن وضع موجود همان!
حکم سوم
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست:
• شاعر اکنون، جهان بینی عقاب را به تندباد انتقاد می بندد:
• او برای این مهم، مفاهیم زیر را به خدمت می گیرد:
• «منی کردن»، «تقدیر»، «چرخ جفاپیشه»
• او برای این مهم، مفاهیم زیر را به خدمت می گیرد:
• «منی کردن»، «تقدیر»، «چرخ جفاپیشه»
1
مفهوم «منی کردن»
مفهوم «منی کردن»
• شاعر ـ قبل از همه ـ خیمه گاه «منیت» عقاب را بمباران می کند:
• منیت عقاب در قاموس بشری، معنائی جز خوداندیشی، خود شناسی، خودآگاهی و خودمختاری ندارد.
• آنچه در جامعه طبقاتی فئودالی ـ بنده داری مذموم شناخته می شود، درست همان خصیصه ای است که به انسان واره گشتن انسان منجر می شود، درست همان خصیصه ای است که میان انسان و جانور مرزبندی می کند.
2
مفهوم «تقدیر»
مفهوم «تقدیر»
• شاعر با مفهوم «تقدیر» به تبلیغ فاتالیسم (تقدیرگرائی) می پردازد.
• مبلغین و مدافعین فاتالیسم، دیالک تیک جبر و اختیار را تخریب می کنند، جبر را مطلق می کنند و اختیار را منکر می شوند.
• می توان گفت که آنها، دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک همه کاره و هیچواره بسط و تعمیم می دهند و عملا فاتحه ای بلند بر دیالک تیک می خوانند.
• در قاموس فاتالیسم، تقدیر (جبر طبیعی و اجتماعی) همه کاره است و انسان اجتماعی هیچ واره.
3
مفهوم «چرخ جفاپیشه»
مفهوم «چرخ جفاپیشه»
• مفهوم «چرخ» یکی از مفاهیم دیرآشنا در فلسفه اجتماعی فلاسفه فاتالیست و طرفداران جزم «مشیت الهی» است.
• بار ایدئولوژیکی چندگونه و چندجانبه ای بر دوش چرخ کذائی نهاده شده است و با بدترین صفات و خصایل و فونکسیون ها مجهز گشته است:
• چرخ بازیگر، چرخ گردون، چرخ جفاپیشه و غیره.
• اگر فرزانه ای فرصت و علاقه داشت، می تواند آن را در دیوان حافظ و یا سعدی بجوید و بشناسد.
حکم چهارم
ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی،
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
• دروغگو همیشه و به نحوی از انحاء دست خود را رو می کند:
• تیراندازی (سخت کمانی) تیری بر عقاب می افکند.
• شاعر اما آن را به حساب قضا و قدر می گذارد تا تبلیغ فاتالیسم را تکمیل کند.
• بدین طریق، آگاهی و اراده سخت کمان واقعی نفی و انکار می شود و کردوکار موجود موهومی به نام قضا و قدر اثبات.
• قضا و قدر نیز از مقولات مهم فلسفه قرون وسطی است و در تحلیل آثار سعدی و حافظ مفصلا و مستقلا مورد بررسی قرار می گیرد.
حکم پنجم
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
و آنگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا:
«عجب است، این که ز چوب است و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست!»
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
و آنگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا:
«عجب است، این که ز چوب است و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست!»
• اکنون جهان بینی عقب مانده و ضد تجربی و علمی شاعر از زبان عقاب جاری می شود:
• عقاب بسان فئودالی خرفت و عقب مانده، دلیل بلندپروازی را در پر می داند:
• شاعر به پیروی از سعدی، دلیل امتیازات اجتماعی را در اصل و نسب، خون و تبار و ملک و مال اشراف می داند.
• وقتی توده ها زیر رهبری فوندامنتالیسم به عرش اعلی هجوم می بردند، محمد رضا شاه دنبال ورثه قاجار می گشت، که در صدد قبضه قدرت پیشین باید باشند.
• او هم بسان عقاب کذائی توده ها را نه لایق دموکراسی می دانست و نه قادر به براندازی.
• عقاب هم بسان شاهان، متعجب از این است که چرا تیری از چوب و آهن تیزپرواز و تندپرواز است.
• شاعر در این حکم، حماقت خود را به حساب عقاب می گذارد.
حکم ششم
چون نیک نظر کرد، پر خویش بر آن دید
گفتا:
«ز که نالیم که از ما ست که بر ما ست.»
چون نیک نظر کرد، پر خویش بر آن دید
گفتا:
«ز که نالیم که از ما ست که بر ما ست.»
• این واپسین کلام شاعر است و اندرز ایدئولوژیکی او همین جا ست:
• دلیل تیزپروازی و تندپروازی تیر، وجود پری از عقاب در آن بوده است.
• این ایده و اندیشه اصلی شاعر، امروزه از سوی راستگراهای وطنی با نقل قول هائی از «علمای» بین المللی وسیعا اشاعه داده می شود.
• فرح پهلوی فکر می کند که علت سقوط سلطنت، وجود مشتی خائن در صفوف ژنرال ها بوده است.
• این همان مقوله «پر عقاب در تیر» است و بس!
• این استدلال و ادعای شاعر بلحاظ علمی ـ طبیعی بکلی اشتباه و غلط است.
نیروی محرکه تیر نه در پر کذائی، بلکه در نیروی کشش کمان است:
منبع نیروی تیر و چند و چون برد و پرواز آن، در دیالک تیک تیر و کمان و کمانکش است.
سیاوش کسرائی از این حقیقت امر در منظومه بلند آرش پرده بر می دارد!
یادش به یاد باد!
یادش به یاد باد!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر