۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

پاسخ واره ای بر تحلیل فرزانه ای ـ در زمینه «سیری در شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی» (2)

سرچشمه:
صفحه فیسبوک گروه موسوم به
شعر وشعور و شعار
شیم میم شین

Add JN
ممنون از اینکه نوشتهٔ اینجانب را نیز به روش خودتان تحلیل کرده اید و نظرتان را به صورت مشخص پیرامون آن نوشته اید.
قطعا انتظار ندارید بنده بخواهم و بتوانم در این شکل از گفتگوی فلسفی وارد شوم.
وقتی شما می نویسید :
علاوه بر این در این شعر، .... عوامفریبی به اوج رسانده می شود؟
بدین معنی است که شاعر تلاش ندارد با امید دادن به مردم آن ها را به تلاشی دیگر در آینده ای که شرایط فراهم تر است برانگیزد، بلکه با عوامفریبی می خواهد آنان را از مبارزه دور کند.
یعنی انگار مخاطبان شاعر کسانی هستند که آمادهٔ مبارزهٔ جانانه اند و با شنیدن این شعر فعلا از مبارزه روی بر می گردانند.
تجربه به من می گوید شما علیرغم تسلطی که به تجزیه و تحلیل کلام دارید، اشتباه می کنید و با این اشتباه و بد فهمی تان بزرگان ادبی ما را تخریب می کنید
تفکیک فرم و محتوا و باور به اینکه می توان محتوا را از فرم با یک جراحی بیرون کشید و جداگانه دربارهٔ آن داوری کرد دیدگاه درستی نیست.
بویژه در هنر درهم تنیدگی های جدی وجود دارد.
به نظر من اینکه حرف هایی به ظاهر منطقی به نتیجه ای غلط می انجامد از جمله به همین دلیل است.
اینکه به این صراحت بگویید : سایه و شفیعی اصلا می دانند که ماتریالیسم چه رنگی است؟ سخت توهین آمیز است.
به روش خودتان باید گفت ماتریالیسم نه رنگی است و نه سیاه و سفید زیرا فلسفه است و نه شیء که رنگی به خود بگیرد.
نیازی به شاهد مثال آوردن از طرف من نیست
گوگل کار را ساده کرده است نام این شاعران را در کنار واژهٔ امید بگذارید چشم انداز روشنی می بینید.
وقتی می گویم ایده آلیسم منحط یعنی ایده آلیسمی که ما آن را منحط می شماریم، و ... البته من شخصا از خوانندگان نوشته های شما بوده و هستم.
چند باری هم نظر داده ام و اگر چیزی به نظرم برسد باز هم خواهم داد. و باز هم خواهم خواند و بیشتر فرا خواهم گرفت.
به نظر من اگر کسی نظری نمی دهد حتما اشکالی در کار وجود دارد.
روش تحلیل فلسفی شما فضایی از دیالوگ بوجود می آورد که اگر چه دقیق تر است ، اما کار را بر مخاطبان تان دشوار می کند.
آموختن آن نیز با خواندن نوشته های شما صورت نمی گیرد، سال ها مطالعهٔ فلسفه و تمرین ممارست لازم دارد که در این روزگار وانفسا نه وقتی برای آن است و نه همتی.
درود بر شما که چنین کار بزرگی را به تنهایی در دست گرفته اید.


• روزگار غریبی است.
• این احساس به آدمی دست می دهد که انگار به گنجینه ای در برهوتی برخورد کرده است!

• مائده ای شاید در عصر عسرت که حریفی نه تنها می اندیشد، بلکه اندیشه اش را با صراحت بر زبان می راند و مخاطب را به تأمل وامی دارد.


• ما چاره ای جز تحلیل جزء به جزء پاسخ دوست فرزانه و زحمتکش مان نداریم.

• اگر نظرات مان را با صراحت بیان می کنیم و تلخ می نماید، لطفا کسی آن را بی شرمی و یا بی احترامی نسبت به همنوعان دگراندیش تفسیر نکند!
• فارسی از سویی زبان مادری ما نیست و فرمولبندی های اشرافی ـ دیپلوماتیک را هم به دلیل وابستگی مان به «بی همه چیزان» مولد همه چیز، نیاموخته ایم و نمی خواهیم بیاموزیم و پیش گیریم.
• قلب ما از عشق و احترام به همه انسان ها ـ صرفنظر از تعلقات گوناگون شان ـ مملو است و کسی نیستیم که به دیگران بی احترام و بی اعتنا باشد.

• حقیقت این است که چالش فکری با کسی که به انتقاد کلی و انتزاعی اکتفا می کند، بسیار دشوار است.
• ولی همین است که هست و ظاهرا کاری اش هم نمی شود، کرد.

حکم اول
ممنون از اینکه نوشتهٔ اینجانب را نیز به روش خودتان تحلیل کرده اید و نظرتان را به صورت مشخص پیرامون آن نوشته اید.
قطعا انتظار ندارید بنده بخواهم و بتوانم در این شکل از گفتگوی فلسفی وارد شوم.

• پیشداوری دوست عزیزمان را نمی توان با چشم بسته هم ندید.
• اتفاقا برعکس پیشداوری ایشان، ما هر بنی بشری را ـ ایشان که بیشک جزو فرزانگان جامعه هستند، به جای خود ـ قادر به «خواستن و ورود به بحث فلسفی» می دانیم

• خرد به قول هگل، چیزی جز فلسفه نیست.

• و اگر انسان عصر جدید، خرد را بر پرچم رهائی بخش خود نگاشته، چاره ای جز تمکین بدان ندارد:
• انسان خودمختار خوداندیش با خرد است که می افتد و می خیزد!

• ما نه تنها انتظار افت و خیز مدام بنی بشر با خرد و یا فلسفه را داریم، بلکه از صمیم قلب آن را آرزو می کنیم.


حکم دوم
وقتی شما می نویسید :
علاوه بر این، در این شعر اشاعه امید قانونمند صورت می گیرد و یا عوامفریبی به اوج رسانده می شود؟
بدین معنی است که شاعر تلاش ندارد با امید دادن به مردم آن ها را به تلاشی دیگر در آینده ای که شرایط فراهم تر است برانگیزد، بلکه با عوامفریبی می خواهد آنان را از مبارزه دور کند.

• ما پرسش مورد نظر دوست مان را مرور می کنیم:
• «علاوه بر این، در این شعر، اشاعه امید قانونمند صورت می گیرد و یا عوامفریبی به اوج رسانده می شود؟»

• لب مطلب ما در این سؤال این است که برخلاف ادعای دوست مان، امید قانونمند، یعنی بطور علمی و تجربی اثبات شده در این شعر تبلیغ نمی شود، بلکه این ایده و اندیشه باطل رواج داده می شود که «همانطور که با بارش باران گیاه می روید، با ورود روح بهاران کذائی هم مردان راه از اقصا نقاط شهر می جوشند!»

• شاعر می تواند حسن نیت داشته باشد.

• او که حتما نباید آگاهانه به عوامفریبی دست بزند.


• راه دوزخ را هم می توان با حسن نیت مفروش ساخت و خیل جوانان بی خبر از خرد را با عزت و احترام تام و تمام به کام اژدهای عذاب و مرگ فرستاد!

• شعور اجتماعی انسان ها (در این مورد شعرا) در روند بغرنج و پیچیده ای فرم می گیرد و بر زبان می آید.

• ما بر آنیم که این شعور تبیین یافته در شعر و نثر و غیره را می توان تحلیل کرد و بطور دیالک تیکی نقد نمود.

• ما اشعار سایه و حتی سیاوش را هم بطور اوبژکتیف ـ البته به قدر بضاعت معرفتی ـ نظری خود ـ مورد تأمل و تحلیل قرار می دهیم و هرگاه به جنبه های ارتجاعی و عرفانی و ضد علمی برخورد کنیم به نقد می کشیم، ولی به سایه و سیاوش و امثالهم ارج و احترام و عشق و علاقه خارق العاده ای داریم.

• گفتن حقیقت که آسان نیست!


• حقیقتگو چه بسا در کوره شرم می سوزد، ولی چه می تواند کرد.


• تئوری رهائی بخش که برای پوز دادن و اتلاف وقت نیست!

• کلنجار پر وسواس مفهومی که هگل و لنین به تأکید توصیه می کنند، صرفنظرناپذیر است.
• سهل انگاری در تئوری می تواند به جاری شدن شطی از خون گرانبهای خلق منجر شود.


• شما پرسش ما را به شرح زیر معنی می کنید:

• این «بدین معنی است که شاعر تلاش ندارد با امید دادن به مردم آن ها را به تلاشی دیگر در آینده ای که شرایط فراهم تر است برانگیزد، بلکه با عوامفریبی می خواهد آنان را از مبارزه دور کند.»

• میان بالقوه و بالفعل، میان امکان و واقعیت، دیوار چین کشیده نشده است:
بالقوه و بالفعل، امکان و واقعیت پیوند دیالک تیکی ناگسستنی با هم دارند!

• حسن نیت شعرا و فلاسفه را به آسانی نمی توان تعیین کرد.

• تعیین آن هم مهم و تعیین کننده نیست!
• مهم و تعیین کننده شعوری است که اشاعه می یابد:
• مهم و تعیین کننده گذاردن علامت تساوی میان روندهای طبیعی و اجتماعی است!

• توینبی علیه السلام هزاران صفحه مطلب و سخنرانی و غیره در اثبات تئوری خود موسوم به «حرکت دایره وار» اشاعه داده است.

• او حتی ذره ای حسن نیت ندارد.
• او خادم روند انباشت سرمایه است.

• شاعری نیز می تواند ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ تئوری او را در کپسول شعر بسته بندی کند و به خورد خواننده خود بدهد و هلهله و هورا درو کند.

• شعر بهترین و مؤثرترین وسیله برای اشاعه شعور است.

• شعر می تواند بذر خرافی ترین و ضد علمی ترین تئوری ها را در مزرع ضمیر توده های مولد و زحمتکش بافشاند و سوبژکت تاریخ را به مدت مدیدی حتی فلج کند.

• شما به جای تأمل روی ایده ها، حسن نیت شعرا را به رخ ما می کشید.

حکم سوم
یعنی انگار مخاطبان شاعر کسانی هستند که آمادهٔ مبارزهٔ جانانه اند و با شنیدن این شعر فعلا از مبارزه روی بر می گردانند.


• شعور نه دفعتا تشکیل می شود و نه دفعتا مؤثر واقع می شود.

• شعور تدریجا جذب و هضم می شود.

• تئوری حقیقی و باطل هم از این قانون مستثنی نیست.

• تئوری توینبی و یا فوکویاما را توده های مولد و زحمتکش اصلا نمی خوانند.

• شعر سعدی و حافظ و سایه و غیره را اما با صدای شجریان بکرات و بکرات می شنوند.

• تخریب خانه شعور توده ها بدین طریق است که بتدریج صورت می گیرد.

• بعد همان شعرا و نویسندگان و غیره مصاحبات مفصل تحویل مردم می دهند و از اشاعه آسان جهل و ظهور اجنه عهد عتیق شکوه ها سر می دهند.
• کسی نمی گوید که هموار کنندگان معنوی و فکری راه آن و این، روشنفکران ـ به مثابه معماران روح جامعه ـ بوده اند.

• شما مسائل را ساده می کنید و نه تحلیل.

حکم چهارم
تجربه به من می گوید شما علیرغم تسلطی که به تجزیه و تحلیل کلام دارید، اشتباه می کنید و با این اشتباه و بد فهمی تان بزرگان ادبی ما را تخریب می کنید

1
تجربه به من می گوید شما علیرغم تسلطی که به تجزیه و تحلیل کلام دارید، اشتباه می کنید!

• ادعا پشت ادعا!
• و همه با حسن نیت!
• کدام تسلط بر کدام «تجزیه و تحلیل کلام»؟

• ما تنها کاری که از دست مان برمی آید، تمرین تفکر مفهومی است.

• تمرین چیزی را که نمی توان «تسلط » بدان، جا زد!
• اگر کسانی حسن نیت دارند، می توانند مثل شما وارد گود شوند و احیانا به تمرین مشترک خطر کنند.

2
و با اشتباه و بد فهمی تان

• اگر شما اشتباهات و بدفهمی های ما را با استدلال علمی نشان دهید، بی تردید آنها را تصحیح خواهیم کرد.
• فقط لطف کنید و تجارب و دلایل خود را بر زبان رانید تا ما منظورتان را درک کنیم.
• با طناب ادعاهای انتزاعی و کلی نمی توان به چاه اندر شد و سلامت و سالم بیرون آمد.

• شما می توانید، جا به جا نشان دهید که چرا ما در توضیح مثلا اشعار سعدی و یا سایه و غیره ـ علیرغم اینکه به قول شما به فن « تجزیه و تحلیل تسلط» داریم ـ دچار اشتباه شده ایم و بد فهمیده ایم.

• ما از خدا چنین چیزی را می خواهیم.

• اعلام صریح نظر از سوی ما که به معنی یقین مطلق به دانش خود نیست!

• این نوعی چالش ایدئولوژیکی است و هر کس می تواند و باید مورد انتقاد قرار دهد و اجر معنوی و طبقاتی ببرد!

3
با این اشتباه و بد فهمی تان بزرگان ادبی ما را تخریب می کنید.

• اگر منظورتان از بزرگان ادبی سایه و سیاوش و زهری و فروغ و غیره باشد، اشتباه می کنید و بد فهمیده اید.
• شما تحلیل های ما را از آثار آنها بدقت مورد تأمل قرار دهید و عشق پر شور ما را نسبت به آنها جا به جا ببینید.

• فکر نکنید که کسی خرده حساب با کسی و یا قصد حمله شخصی به شاعری را در سر دارد!


• اینجا پای مصاف حقیقت با باطل در میان است و نه ضرب و شتم مثلا براهنی با نصرت رحمانی!

• آنچه مورد نقد و یا ستایش قرار می گیرد، درو هله اول خود اندیشه است.
• اندیشه اما با سوبژکت مبلغ و مدافع اندیشه پیوند ارگانیک دارد.
• از این رو این توهم پیش می آید که کسی شاعری را بی اعتبار می کند.

حکم پنجم
تفکیک فرم و محتوا و باور به اینکه می توان محتوا را از فرم با یک جراحی بیرون کشید و جداگانه دربارهٔ آن داوری کرد دیدگاه درستی نیست.

• حق مطلقا با شما ست.
• ما هرگز یاوه ای از این دست بر زبان نرانده ایم.
• شما ظاهرا منظور ما را بد فهمیده اید.

• منظور ما عبارت است از این که چیزها ـ مثلا شعر ـ باید در داربست دیالک تیکی شان مورد بررسی قرار گیرند.

• دیالک تیک فرم و محتوا یکی از این داربست ها ست و نقش تعیین کننده در این دیالک تیک از آن محتوا ست.

• در هر دیالک تیکی، قطبی نقش تعیین کننده را به عهده دارد.


• منظور ما این بود که ما به جای غرق شدن در منجلاب فرم شعر و فراموش کردن محتوای آن، به محتوا نقش تعیین کننده قائل می شویم و در کشف و افشای آن تلاش به خرج می دهیم.


• و گرنه حق مطلقا با شما ست.
• چنین متدی که شما به ما نسبت می دهید، متدی ضد دیالک تیکی (متافیزیکی) است.

حکم ششم
بویژه در هنر درهم تنیدگی های جدی وجود دارد.

• با این جور فرمولبندی ها مسئله روشن نمی شود.
• ایکاش با مثالی توضیح می دادید.

• ولی حق در مجموع، با شما ست:

• واقعیت عینی (ماده) در کلیت خود بغرنج و پیچیده و درهم تنیده است و انعکاس معنوی آن در فرم شعر و یا نقاشی و غیره هم می تواند قاعدتا چنین باشد.
• این البته به شاعر و سطح توسعه تئوریکی او بستگی دارد.
• شاید یکصدم شعرها چنین کیفیتی را داشته باشند.
• چندتا شعر ارزشمند در آثار مثلا شفیعی می توان پیدا کرد؟

حکم هفتم
به نظر من اینکه حرف هایی به ظاهر منطقی به نتیجه ای غلط می انجامد از جمله به همین دلیل است.

1
به نظر من اینکه حرف هایی به ظاهر منطقی

• این ادعای شما ـ البته اگر آن را درست فهمیده باشیم ـ حاکی از آن است که واقعیت عینی و انعکاس معنوی آن (مثلا در فرم شعر) قابل شناخت نیست.
• یعنی هستی اجتماعی و طبیعی کلاف در هم تنیده بغرنج غیرقابل شناختی است و هر تحلیل «بظاهر علمی» یاوه ای بیش نیست.

• این موضعگیری معرفتی ـ نظری شما ـ در بهترین حالت ـ بوی اسکپتیسیسم (مکتب اصالت تردید و شک) می دهد و در بدترین حال بوی اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)


• ما ـ در بی ادعائی تام و تمام ـ قابل شناخت بودن چیزها، پدیده ها و سیستم ها و روندهای هستی طبیعی و اجتماعی را به تجربه اثبات کرده ایم و هزاران بار آزموده خود را آزموده ایم.

• خیلی دل مان می خواست که نظر شما را تأیید کنیم.

• ایمان ما اما به صحت جهان بینی پرولتاریا و تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی فرم صخره و خارا به خود گرفته است و دست مان در این زمینه بسته است.

2
به نظر من اینکه حرف هایی به ظاهر منطقی به نتیجه ای غلط می انجامد.

• داوری در زمینه صحت و سقم نتیجه ی تحلیل اندیشه ها و تئوری ها ـ خواه و ناخواه ـ از فیلتر طبقاتی می گذرد:
• نتیجه حاصل از تحلیل شعری می تواند در قاموس طبقه اجتماعی ئی حقیقی جلوه کند و در قاموس طبقات اجتماعی دیگر مطلقا غلط.
• ما عادت به نقل قول برای اثبات نظر خود نداریم، ولی یادآوری نظر لنین را زیانبار نمی دانیم:
• «اگر قوانین ریاضی حتی با منافع طبقاتی طبقه اجتماعی ئی در تضاد قرار گیرند، می توانند از سوی ایدئولوگ های آن طبقه اجتماعی مهر باطل بخورند!» (نقل به مضمون)

• شما نگران تخریب «بزرگان ما» هستید و این حق شما ست که «حرف های بظاهر منطقی ما را» غلط ارزیابی کنید.
• ما از این بابت شرم می کنیم، ولی پشیمان نیستیم.
• چون چاره ای دیگر نداریم.

• تحلیل شعر برای ما همانقدر جبری و اوبژکتیف است که سرایش شعر برای شاعر!


• امتحانش ضرری ندارد.

• بردارید و همین شعر شفیعی را به شیوه خود تحلیل کنید و در گروه فیس بوک موسوم به «شعر و شعور و شعار» به اشتراک و چالش بگذارید.

• تحلیل شعر کار آسانی نیست.

• برای تحلیل مثلا شعر برزین آذرمهر دو هفته کار شده است.

• ضمنا نتیجه کارهای مادی و معنوی را، مثلا نتیجه تحلیل ها را هنوز و هرگز نمی توان به آسانی تخمین زد!

• تحلیل هم مثل خود شعر و ایده و اندیشه عمری طولانی دارد و می تواند در درازمدت مفید و یا مضر باشد.

حکم هشتم
اینکه به این صراحت بگویید :
سایه و شفیعی اصلا می دانند که ماتریالیسم چه رنگی است؟
سخت توهین آمیز است.

• بیان حقیقت ـ حقیقتی که کسی بدان رسیده ـ به چه دلیل باید توهین باشد؟
• سایه و شفیعی با فلسفه بیگانه اند.

• کشف و تبیین این حقیقت امر که نباید توهین به کسی باشد:

• ندانستن که عیب نیست، نیاموختن عیب است، بی اعتنائی به فلسفه و خردعیب است!

• شما ظاهرا فکر می کنید که هر کس که شاعر شد، بطور اوتوماتیک باید شعورمند باشد.

• اما به تجربه می توان دید و به تحلیل می توان اثبات کرد که از این خبرها نیست.

• شاعر هم باید مثل شاطر،
خرد (فلسفه) را بیاموزد، اگر قصد خودفریبی و عوامفریبی ندارد.


حکم نهم
به روش خودتان باید گفت ماتریالیسم نه رنگی است و نه سیاه و سفید زیرا فلسفه است و نه شیء که رنگی به خود بگیرد.

• حالا که نوبت به خودتان رسید، حرف دیگران را تحت اللفظی معنی می کنید و فراموش می کنید که تحلیل آنها را تنثیر (نثر واره بازنویسی) نامیده اید.

حکم دهم
نیازی به شاهد مثال آوردن از طرف من نیست:
گوگل کار را ساده کرده است نام این شاعران را در کنار واژهٔ امید بگذارید چشم انداز روشنی می بینید.

• امید مقوله قابل تأمل و قابل بحثی است!

• اگر منظور از امید، امید منفعل باشد، امید ماهیتا سرشته به انتظار باشد، مثلا امید به ظهور مهدی موعود باشد، حق با شما ست.

• ولی اگر منظور از امید، امید بطور علمی مستدل باشد، امید قانونمند باشد، تعداد شعرای مدافع امید حتی به اندازه تعداد انگشتان دست کسی نیست.

• شما بهتر است، اشعار امیدمند مورد نظرتان را به عنوان نمونه در همین صفحه فیس بوک یکی پس از دیگری به اشتراک و به چالش فکری و تحلیلی بگذارید تا به اثبات ادعای خود موفق شوید و ما به تصحیح نظر خود نایل آییم.


حکم یازدهم
وقتی می گویم ایدئالیسم منحط یعنی ایدئالیسمی که ما آن را منحط می شماریم!

• ما اخیرا در بحثی با عزیزی پیرامون انواع ماتریالیسم به این ایده رسیدیم که عناوین مکاتب فلسفی ـ به عنوان مثال ـ به میل کسی تعیین نمی شوند، بلکه دلیل قوی دارند.

• البته این حق شما ست که ایدئالیسم را منحط بنامید، ولی منظورتان را کسی نمی تواند دریابد.


• مثال:

• آیا ایدئالیسم کانت و فیشته و هگل جزو ایدئالیسم منحط اند و یا نه؟

• از این رو بهتر است که عناوین چیزها جامع و مانع باشند تا سوء تفاهم پیش نیاید.


حکم دوازدهم
البته من شخصا از خوانندگان نوشته های شما بوده و هستم.

• آنچه ما ترجمه می کنیم، حاصل کار عرقریز فرزانگان جهان است و آنچه به نام خود می نویسیم، آموخته های دست و پا شکسته مان از آموزه های دیگران.
• «نوشته های ما» در حقیقت بلحاظ فرم «منسوب به مای کذائی» اند و نه بلحاظ محتوا.

• ولی خوانده شدن اندیشه ها در هر صورت شادی بخش است.

• عمرتان دراز باد!

حکم سیزدهم
به نظر من اگر کسی نظری نمی دهد حتما اشکالی در کار وجود دارد.
روش تحلیل فلسفی شما فضایی از دیالوگ بوجود می آورد که اگر چه دقیق تر است ، اما کار را بر مخاطبان تان دشوار می کند.

• آموزش روش تحلیل مارکس که ما بطور دست و پا شکسته تمرین می کنیم، کار بسیار آسانی است.

• فقط باید با مواد و مصالح اولیه لازم آشنا شد، بعد کار به خودی خود به راه می افتد.


• کسی هم که برای مثال، می خواهد کیمیاگر (شیمیست) شود، نخست باید رنج آموزش مفاهیم و مقولات علم شیمی را به جان بخرد:

• تعریف دقیق و درست اتم، پروتون، الکترون، اکسیداسیون و غیره را.

• بعد درک احکام شیمی به آسانی خوردن آب خواهد بود.

• چرا؟


• چون احکام یادشده از همین مفاهیم و مقولات تشکیل شده اند.


• مارکسیسم ـ لنینیسم هم جز این نیست.

• آموزش مارکسیسم ـ لنینیسم کار بسیار سهلی است.
• در عرض یک سال می توان به قول شما «تسلط» بدان کسب کرد.

حکم چهاردهم
آموختن آن نیز با خواندن نوشته های شما صورت نمی گیرد، سال ها مطالعهٔ فلسفه و تمرین ممارست لازم دارد که در این روزگار وانفسا نه وقتی برای آن است و نه همتی.

• آموزش امری دفعتی و لحظه ای نیست که با خواندن مطالب ما صورت گیرد.
• آموزش روندی تدریجی و درازمدت است.

• ایده و اندیشه ذره ذره در ضمیر بشری نفوذ می کند، تا روزی در هیئت آتشفشانی عرض اندام کند.


مارکسیست ها به خوش بینی قانونمند و یا اوپتیمیسم انقلابی ایمانی از جنس صخره و خارا دارند!
آنان که به تئوری رهائی نهائی ـ به مثابه ابزار صرفنظرناپذیر تغییر جامعه و جهان ـ نیاز دارند، هم آماده ممارست و تمرین اند و هم دارنده همتی بلند ـ به قول شیخ شیراز!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر