آلمان
یوسف صدیق (گیلراد)
سرچشمه
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
سرچشمه
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
آلمان (۱)
(فوریه ۱۹۹۵)
• نمبار بامدادی،(فوریه ۱۹۹۵)
• مسافران سحرخیز
• و ایستگاهی آشنا.
• ساعت:
• شش و هیجده دقیقه ی بامداد.
*****
• اتوبوس
با شیشه های خیس
• از گرگ و میش سحر می آید
• و بی هیچ تأخیری
• به بیداری ام میرسد...
• انتظاری کوتاه،
• حجمی در راه
• و مسافرانی
• که در جیب هاشان
• مه کز کرده است.
• پشت شیشه ها،
• روزی دیگر
• پلک نیمگشوده ی خیابان ها را می بوسد
• و شهر
• با نظم ساعتی خویش،
• در چرخه های کار تکرار میشود.
• گویی،
• دقت
• بار هستی را بر دوش میکشد.
• آن سان که،
• ملتی
• بار سنگین بی دقتی هایش را.
• میدان کوچک کتابفروشی
• در آستانه ی تابستان
• و آسمانی خندان
• که چین خوردگی هایش را صاف می کند.
*****
• دخترک• روی نیمکت نشسته، کتاب میخواند،
• چندان عمیق که گویی
• نقشه ی گنجینه ای را.
• شاید
• همراه با آلیس
• در سرزمین عجایب
• رؤیایی رنگین را پی می گیرد.
• شاید ...
*****
• آرام،• در نیمروز بنفشه،
• کنارش مینشینم:
• «هی، فرشتهی کوچک!
• چشم هایت درد می گیرند.
• سر از کتاب برگیر!
• برخیز!
• دوری بزن!»
*****
• مجسمه ی برنزی• روی نیمکت برنزی
سر از کتاب برنزی برنمی گیرد.
مجسمه ی برنزی دختر کتابخوان، واقع در مرکز شهر آخن- آلمان
پایان
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر