۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

تحلیلواره ای بر پتزه تینو (تکه کوچولو) (4)

لئو لیونی
میم حجری

• در پایان بخش پیشین، این پرسش مطرح شد که آیا واقعا قضیه از این قرار است که زورمند، غواص، کوهنورد، پرنده و غارنشین اندیشنده ادعا می کنند؟

• آیا شیخ شبستر حق دارد، وقتی می گوید :

حکم
(گلشن راز، فصل هشتم )
• اگر یک ذره را برگیری از جای
• خلل یابد همه عالم سراپای

• برای پاسخ به این پرسش چه باید کرد؟

• معیار و ملاک و محک مطمئن برای تعیین درجه حقیقت احکام کدام است؟

• پاسخ به این سؤال را در تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی
شناخت می یابیم:
• مطمئن ترین معیار، ملاک و محک برای کشف درجه حقیقت احکام، پراتیک نام دارد.

• مراجعه کنید به دیالک تیک تئوری و پراتیک

• حتی خواجه شیراز این معیار معیارها را برسمیت می شناسد، گیرم که فوکویاما و پیروان ایرانی اش به انکار آن کمر می بندند و مسخ و مخدوشش می کنند و به جای حقیقت عینی واحد، از «پلورالیسم حقایق» دم می زنند، تا تاریخ را بی سمت و سو و سیاست را میدان تصمیمگیری های دلبخواهی و تصادفی این و آن جا بزنند:

حافظ
• خوش بود گر محک تجربه آید به میان
• تا سیه روی شود، هر که در او، غش باشد

• در خلوص منت، ار هست شکی، تجربه کن

• کس عیار زر خالص، نشناسد چو محک


• معیار کشف درجه حقیقت احکام، پراتیک است.

• مفاهیم و مقوله ها هم، در تحلیل نهائی، زاده پراتیک اند:
• مفاهیم و مقوله های دیالک تیکی را، مثلا مقوله های جزء و کل را کسی اختراع نکرده است.

• این مقوله ها منشاء مادی، عینی و واقعی دارند.

• از این رو ست که ما از دیالک تیک عینی هستی طبیعی و اجتماعی سخن می گوییم.

• عینیت دیالک تیک، بدان معنی است که آن ـ مستقل از بود و نبود سوبژکت (مستقل از انسان، مستقل از خواست و نیاز و هوا و هوس و اراده انسانی) ـ وجود «در خود» (فی نفسه) دارد.

• از کوچکترین ذره تا بزرگترین کهکشان، عرصه فرمانفرمائی دیالک تیک عینی است، عرصه وحدت «ستیزمند » اضداد دیالک تیکی است.

• بی دلیل نیست، که انگلس کتابش را «دیالک تیک طبیعت» نام داده است.

• ما برای تعیین حقیقت ادعای زورمند، غواص، کوهنورد، پرنده، غارنشین اندیشنده و شیخ شبستر قبل از استفاده از شناخت افزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی به تجارب شخصی خود رجوع می کنیم.

• آیا اگر دانه ای (جزء) از خوشه ای (کل) کم شود، خوشه فرو می پاشد؟
• آیا اگر سربازی از لشکری فرار کند، لشکر تار و مار می شود؟

• پاسخ به این پرسش ها و هزاران پرسش مشابه منفی است.

• اگر قضیه از این قرار باشد، پس ادعای زورمند، غواص، کوهنورد، پرنده، غارنشین اندیشنده و شیخ شبستر باطل و نادرست بوده است.

• اما تجارب دیگری هم وجود دارند، که صحت ادعای آنها را اثبات می کنند:

• اگر ارگانی (جزء) را از ارگانیسم (کل) بیرون آورند، اگر قلب را از تن بدر کنند، ارگانیسم از انجام فونکسیون طبیعی خویش باز می ماند و ای تا حدودی و یا تا مدتی باز می ماند.
• اگر رهبری حزبی (جزء) را قلع و قمع کنند، اعضاء سرگردان می مانند و سازمان حزب (کل) فرو می پاشد.
• اگر سردار لشکر (جزء) را بکشند، لشکر (کل) بی سردار می ماند و چه بسا شکست می خورد و تار و مار می گردد.
• اگر الکترونی (جزء) را از اتمی دور کنند، تحول کیفی و ماهوی می دهد:
• اتم بی تاب و ملتهب سدیم، پس از اینکه یکی از الکترون هایش را از دست می دهد، کاتیون می شود، اهلی و رام و سر به زیر می شود، بر سر سفره انسان و حیوان و پرنده و حشره می نشیند و دست به دست می شود (مثلا در نمک طعام).

• اکنون می بینیم که کشف حقیقت قضایا به این آسانی ها نیست.
• عوام بی نصیب از شناخت افزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی خواهند گفت، که بعضی وقتها این و بعضی وقت ها آن درست است، همه چیز نسبی است.

• اولا همه چیز نسبی نیست، بلکه دیالک تیک نسبی و مطلق است.
• ثانیا با رلاتیویسم (نسبیت گرائی) نمی توان مسئله ای را حل کرد.

• اکنون می فهمیم که شناخت افزارهای دیالک تیکی ـ ماتریالیستی چه ارزش بی بدیلی دارند.

• فقط باید دست افزار معرفتی مناسب را از جعبه دست افزارها بیرون آورد و به خدمت گرفت، که مهارت عقلی و فنی می طلبد.

• ما دیالک تیک جزء و کل را مستقلا توضیح داده ایم.

• برای تعیین صحت و سقم ادعای زورمند، غواص، کوهنورد، پرنده، غارنشین اندیشنده بهتر است که بدان مراجعه کنیم، تا هم با این دست افزار معرفتی مهم آشنا شویم و بعدها در جای دیگر به خدمت گیریم و هم مناسب و یا نامناسب بودن آن را دریابیم:

• رابطه جزء و کل پیوند تنگاتنگی با دیالک تیک وحدت و کثرت، دیالک تیک وحدت و تنوع و دیالک تیک عنصر و ساختار و سیستم دارد.

• هر کلی کثرتی است، چون بلحاظ کمی، از مجموعه ای از اجزاء تشکیل می یابد.
• هر کلی وحدتی است، چون کل نسبت به تنوع کمی اجزای خود از رفتار مستقل نسبی برخوردار است.

• مکانیسیسم عناصر نهائی تجزیه ناپذیر ماده را، یعنی وجود چیزها را بمثابه اجزای صرف قبول دارد، اجزائی که کلیتی را تشکیل نمی دهند.
• ماتریالیسم دیالک تیکی، بر خلاف مکانیسیسم، دیالک تیک جزء و کل را فراگیر و یونیورسال و عام می داند.

• اجزاء بدلیل اینکه خود چیزهائی اند، هر کدام کلی محسوب می شوند و لذا هم وحدتی از عناصر متنوع اند و هم کثرتی از وحدت ها:
• مثلا اتم هم جزء است و هم کل.

• اتم جزء است در رابطه با مولکول، که اتم متعلق بدان است.

• اتم کل است در رابطه با عناصر متشکله خود:
• نویترون ها، پروتون ها، الکترون ها و غیره.

• هر چیز می تواند نسبت به سیستم معینی جزء محسوب شود:
• (x) جزئی از سیستم (S1) است.

• اشاره به سیستم مختصات همواره ضرورت دارد، زیرا هرچیز واحدی می تواند در آن واحد جزء سیستم های بیشماری باشد و خواص آن می توانند در سیستم های مختلف نه فقط از ساخت خود آن چیز، بلکه همچنین از خود قانونمندی سیستم مربوطه ناشی شوند:
• (x) در سیستم (S1) ببرکت خاصیت (a) خود عمل می کند، ولی در سیستم (S2) ببرکت خاصیت (b) خود و الی آخر.

• اما هر چیزی نمی تواند جزء هر کلی باشد، چون هر چیز به سبب خواص خاص خود، تنها در گروه معینی از کل ها می تواند بمثابه جزء متشکله آنها عمل کند:
• (x) می تواند به سبب خاصیت (c) خود با سیستم (S3) ناسازگار باشد.

• پس پرسش پتزه تینو از هر رهگذر در باره تعلق خود بدان، اشتباه آمیز بود.

• اینکه چیزها می توانند بمثابه اجزاء طبقات مختلفی از سیستم ها محسوب شوند و یا نشوند، نشان می دهد که آنها خود سیستم هائی از خواص اند، یعنی هر چیزی خود کلیتی را تشکیل می دهد.
• همانطور که هر جزء در رابطه با کل تعریف می شود، به همان سان نیز می توان هر کل را در رابطه با اجزای آن تعریف کرد:
• بنا بر مجموعه، نوع و تنظیم اجزای آن تعریف کرد.
• بنا بر روابط موجود میان اجزای آن، یعنی بنا بر ساختار آن تعریف کرد.

• از این رو ست، که کل بنا بر ماهیت خویش «بیشتر» از جمع ریاضی اجزای خویش است، زیرا ببرکت ساختار، کارآئی ها و شیوه های رفتاری امکان پذیر می گردند، که از کارآئی ها و شیوه های رفتاری اجزا قابل استخراج نیستند.

• اشتباه فلسفه کلیت و یا هولیسم ایدئالیستی در این است که برای توضیح رفتار کلی (که برمبنای مجموعه صرف اجزای منفرد قابل درک نیست) وابستگی متقابل اجزا را در نظر نمی گیرد، بلکه دست بدامن عوامل ماورای تجربی (عوامل فکری) می شود و آنها را بمثابه سازنده کل از اجزاء قلمداد می کند.

• هر چیزی را که به نحوی از انحاء در سیستمی قراردارد، نمی توان به این دلیل، بمثابه جزء آن سیستم محسوب داشت.

• فقط عناصر و زیرسیستم های هر سیستم کلی می توانند بمثابه اجزاء آن سیستم محسوب شوند:
• عناصر و زیرسیستم ها که از ترتیب و وابستگی متقابل شان رفتارخود ویژه سیستم نتیجه می شود.
• مثلا اتم ها اگرچه اجزاء مولکول ها هستند، ولی نمی توان آنها را بطور قطعی بمثابه اجزاء اعضا محسوب داشت.
• و یا سلول ها که اجزاء اعضاء هستند، نمی توانند اجزاء اندام (ارگانیسم) محسوب شوند.

• اشتباهات انواع مختلف مکانیسیسم از عدم توجه به نظام سلسله مراتبی جزء و کل ناشی می شود:
• مکانیسیسم، اتم (و یا کوچکترین واحد شناخته شده ماده) را جزء هر ساخت شیئی می داند و به این دلیل، کلیه عرصه های دیگر واقعیت را به قوانین وجود و حرکت این عرصه واقعیت تقلیل می دهد و مبتذل می کند و بدین طریق توضیح ماتریالیستی کلیت های واقعی را غیرممکن می سازد.

• خصلت کلیتی هر سیستم مادی پویا متناسب با عرصه ثبات آن رشد می یابد.

• با بغرنجی سیستم ها از سوئی، خصلت کلیتی آنها و استقلال نسبی شان در مقابل اجزای شان افزایش می یابد و از سوی دیگر اجزاء و زیرسیستم ها می توانند هرچه بیشتر مستقل از یکدیگر عمل کنند.

• مشخصه سیستم های مولتی ثابت عبارت است از این، که آنها در مقابل اختلالات وارده بر سیستم، بمثابه کل واکنش نشان نمی دهند، بلکه این وظیفه را به زیرسیستم های خود محول می کنند.

• استقلال نسبی کل و استقلال نسبی اجزای آن از صفت ممیزه کلیت ها ناشی می شودو
• به این امر ارسطو نیز واقف بوده است.

• کلیت ها، بر خلاف مجموعه ها و یا انبوهه های صرف، این صفت ممیزه را دارند که در صورت از دست دادن مجموعه معینی از اجزای خود (اجزائی که فقدان شان میدان عمل کلیت ها را از حد اقل مقرر، تنگتر نمی کنند) و یا با تکثیر اجزای خود (اجزائی که وجودشان میدان عمل کلیت ها را از حد اکثر مقرر فراختر نمی کنند) و یا اگر اجزای از دست رفته و یا بدست آمده برای کل بی اهمیت باشند، آنگاه دچار تغییر کیفی نمی شوند و متلاشی نمی گردند.

• مثلا با جراحی کردن (مجزا ساختن) اجزائی (بخش هائی) از مغز که وظایف روانی مشخصی را به عهده دارند، اگرچه بطور موقت وظایف یاد شده انجام نمی یابند، اما طولی نمی کشد که اجزای (بخش های) دیگر مغز وظایف یاد شده را تقبل می کنند و وضع سابق سیستم را (اگر هم با نارسائی هائی) بازتولید می کنند.

• اگرچه از دست دادن اجزائی به نابودی کلیت ها منجر نمی شود، اما قدرت ترمیم خسارات وارده، هم از نظر کمی (میزان اجزای جراحی شده نباید بیش از حد مقرر باشد) و هم از نظر کیفی (اجزائی وجود دارند که جبران ناپذیر اند)، حد و مرزی دارد.

از این رو هم ادعای شیخ شبستر و هم ادعای زورمند، غواص، کوهنورد، پرنده و غارنشین اندیشنده فقط تا حدودی و در مواردی معینی بسته به درجه بغرنجی سیستم درست است.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر