۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (12)

سرچشمه:
فیسبوک پرنده آبی

شاد بودن، تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت!
راز زیبایی
ارنستو چه گوارا

• دختر دانش آموزی صورتی زشت، دندان های نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره داشت.
• روز اول که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند.
• نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت.

• او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:

• «می دانی که تو زشت ترین دختر این کلاسی؟»

• یک دفعه کلاس از خنده ترکید.
• بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند.

• اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند:
• «اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذابی!»

• او با همین یک جمله نشان داد که فرد قابل اعتمادی است!
• و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند، که با او هم گروه باشند.


• او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود:

• به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ...
• به یکی از دبیران، لقب «خوش اخلاق ترین معلم دنیا» را و به مستخدم مدرسه هم لقب «محبوب ترین یاور دانش آموزان» را داده بود.

• آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجیدهای دقیقش از دیگران بود.
• او واقعاً هم به حرف های خود ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد:
• مثلاً به من می گفت:
• «بزرگترین نویسنده دنیا» و به خواهرم می گفت:
• «بهترین آشپز دنیا!»

• و در این زمینه حق هم داشت.
• چون آشپزی خواهرم حرف نداشت و من
تعجبم از این بود که او در عرض هفته اول چگونه این را فهمیده است.

• سال ها بعد، وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود، به دیدنش رفتم و بی اعتنا به صورت ظاهری اش، احساس کردم که شدیداً به او علاقه مندم.


• پنج سال پیش، وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش می گفت:

• «برای کشف جذابیت هر چیز، باید قبل از آن، جذاب بود!»

• در حال حاضر، من از او یک دختر سه ساله دارم.
• دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند.

• روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟

• همسرم جواب داد:
• «من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم.»

• و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.

شاد بودن، تنها انتقامی است که می توان از زندگی گرفت!
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر