۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

پرويز ثابتی و ادعاهای تر و تمیزش! (1)

دروغ هرچه چربتر، بهتر؟
خسرو شاکری (زند)
سرچشمه:
سایت روشنگری
http://www.roshangari.net/as/sitedata/20120308005303/20120308005303.html


1
پيرامون ادعاهای دروغين پرويز ثابتی
ـ سردارپاسدار سازمان جهنمی «امنيت» ـ در نفی
شکنجه در رژيم پهلوی

پرويز ثابتي، سرپاسدار سازمان جهنمی «امنيت» در مصاحبه اي، که به منظور تبليغ انتشار قريب الوقوع «خاطرات»اش با برنامه ی تلويزيونی «افق» صدای آمريکا» انجام داده، برخلاف تمام شواهد تاريخي، که بسياری از آن ها در غرب به چاپ رسيده اند، با بی آزرمی بيسابقه ای مدعی شده که پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در زمان حکومت دوم پهلوي، زندانيان سياسی شکنجه نمی شدند، بل، برعکس، زندانيان سياسی در عهد دکتر مصدق شکنجه می شدند.
• (بنگريد به مجموعه ی گزارش های سازمان های مدافع حقوق بشر، وکلای مدافع شرکت کننده در دادگاه های نظامي، و روزنامه های اروپايی درباره ی وضعيت حقوق بشر در ايران پس از 28 مرداد 1332، که به چهار زبان انگليسي، آلماني، فرانسه، و ايتاليايی در دو جلد توسط کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايران، اتحاديه ی ملی (CISNU) به مناسبت برگذاری جشن های 2500 ساله ی سلطنت در ايران زير نام رژيم ترور و اختناق پهلوی. گزارش های شاهدان عينی و مقالات مطبوعات منتشر شد:
The Pahavi Reign of Terror. Eyewitness Reports and Newspaper Articles (Dokumentation zur Gewaltherrschaft des Pahlavi Regimes im Iran. Augenzeugenberichte und Zeitungsartikeln), [ed. by Cosroe Chaqueri], Frankfurt/am Main, vol. I,1971; vol. II, 1978. و نيز: کميسيون پژوهش کنفدراسيون جهاني، درباره ی ساواک، فرانکفورت، 1969.)


• البته، شگفت انگيز هم نيست که نامردي، که طی سال ها آن خدمات بزرگ را به «شاهنشاهش» انجام می داد و مهمترين مهره در آشکاری بدسيرتی رژيم پهلوی در انظار جهانيان بود، يک چنين آبِ «پاکی» به روی اعمال خود و اربابش بريزد، چه از مستبدان و عمال فرومايه ی آنان هرگز انتظار اعتراف به «تقصير مراست» (mea culpa) نرفته است.


• (در کشورهای آمريکای لاتين، پس از سرنگونی ديکتاتوري، بسياری از مسؤولان قتل های سياسي، همپالگان ثابتي، دستگير، محاکمه، و حبس های درازمدت محکوم شدند)


• حکومت های استبدادی آنقدر به مردم ستم می کنند و مبارزان را آنقدر شکنجه و اعدام می کنند تا روزی کاسه ی صبر مردم لبريز می شود و آنان با خيزش خود آن دستگاه را واژگون می سازند.
• تاکنون چنين بوده است، زيرا، چنانکه قُدما آموخته اند:
• «هيچ ظلمی پايدار نماند!»

• گزارش جنايات ساواک به مديريت ثابتی و ديگر سران ساواک مثنوی هفتاد من است.
• برای يادآوری به نامردی که گويا به بيماری نسيان دچار آمده است، يکی دو نمونه از شکنجه های فرمانداری نظامی بختيار که در سال ۱۹۵۷ به ساواک تغيير نام داد و تحت نظر سيا و موساد گسترش يافت و تعليم گرفت و خود ثابتی در عصر ساواک اشاره می کنيم:

1

• يکی از جوانان توده ای آن دوران (که بعد ها از حزب توده بريد و به يک جريان انشعابی پيوست و پس از انقلاب، از نو به حزب توده پيوست و پس از يورش به آن حزب دستگير و اعدام شد) نقل می کند:
• «به هنگامی که در اثر شکنجه ی فرمانداری نظامی از لشکر زرهی به بيمارستان ارتش منتقل شده بود، با چهار توده ای ديگر هم اطاق بود:

الف
محسن علوی

• يکی از آنان محسن علوي ـ دبير رياضيات کالج البرز ـ بود، که در اثر شکنجه با دستبند قپانی بازويش شکسته بود و عاقبت معيوب ماند. »

ب
آرتوش

• ديگری جوانی ارمنی بود به نام آرتوش که همچنين در اثر شکنجه به بيمارستان فرستاده شده بود.

ت
سرهنگ سالاری از سازمان افسری حزب توده

• سومين سرهنگ سالاری از سازمان افسری حزب توده بود.

پ
ابوالفضل فرهی

• چهارمين ابوالفضل فرهي بود، که در اثر شکنجه در بيمارستان ارتش بستری شده بود.

• ماجرای شکنجه ها و اعدام های ديگر اعضای آن حزب را سال ها پيش نوشته اند.

• در دوران ساواک نيز، چنانکه در کتاب فوق الذکر کنفدراسيون آمده، شکنجه بسيار بود، اما موردی از شکنجه به دست شخص ثابتی را يادآور آن ناجوانمرد شويم:
• يکی از همبندان حسن ضياء ظريفی از گروه سياهکل نقل می کند که روزی ضياء ظريفی به او و ديگر همبندانش گفت:
• «روزی پرويز ثابتی مرا به اطاقی برد و به روی يک صندلی فلزی نشاند و گفت:
• «می خواهم با شما بحث کنم.»
• به او گفتم:
• «با شما بحثی ندارم.»

• در اين حين در نشيمنگاهم احساس سوزش کردم.
• از روی صندلی بلند شدم، اما او بار ديگر مرا به روی صندلی نشاند و دستور داد، دست های مرا به پشت صندلی ببندند و پاهايم را به پايه های صندلی.
• سوزش ادامه يافت و آن قدر شديد شد تا پوست و گوشت ران هايم سوخت و از حال رفتم.
• در بيمارستان به خود آمدم.
• سه هفته در بيمارستان بستری بودم تا اثرات سوختن ران هايم التيام يابد.»
• (گفتگوی حضوری درهفتم مارس 2012/16 اسفند 1390 در پاريس.)

• حسن ضياء ظريفی را، با هشت تن ديگر از فدائيان که در اثر کوشش های گسترده ی کنفدراسيون جهانی از حکم اعدام جان به در برده بودند، چندی بعد تيرباران کردند و به دروغ اعلام کردند که آنان قصد فرار داشته بودند و قتل شان در حال جلوگيری از فرار رخ داده بود.

• شاید اين يادآوری پرويز ثابتی را از خواب نسيان بيدار کند و اعتراف کند که شخصاً چه شکنجه ای به ضياء ظريفی وارد آورده بود تا از او اعتراف بگيرد!

2

• ثابتی همچنين مدعی می شود که شکنجه در زمان نخست وزيری مصدق اعمال می شد.
• اين تهمت دروغين کشتار و شکنجه ی توده ای ها امر تازه ای نيست.
• اين تهمت را حزب توده اختراع کرد و در روزنامه های آن دوران دار دار می کرد، تهمتی که حتی پس از کودتا يک توده ای- فرقه دموکراتي، که بعد از سقوط شوروی ايمان خود نسبت به آن کمونيسم را از دست داد، در کتابی راجع به مصدق آورده است.
• وی مصدق را به «قتل و جرح بيش از۱۵۰۰» نفر از فعالين سازمان های وابسته به حزب توده متهم می کند.

• (علی شميده، جنبش کارگری و سنديکاهای کارگری در ايران پس از جنگ جهانی دوم (به زبان روسی)، باکو، 1965، ص 183 )


• البته، همه می دانند که اين يکی از بزرگترين دروغ هايی است که درباره ی تاريخ معاصر ميهن ما اختراع شده، و امروز پرويز ثابتي، که خود مسئول مستقيم شکنجه و آزار صدها، ورنه هزاران توده ای و غير توده اي است، آن را از زرادخانه ی نورالدين کيانوری ورشکسته به استقراض می گيرد.
• در عهد مصدق، کيانوری مسئول انتشارات حزب توده بود و (به عنوان جانشين کامبخش وابسته ی کا ژ پ) سياست کلی را به هيئت اجرايی ديکته می کرد.

• اينک، بايد به اين نکته توجه داد که در دوران نخست وزيری مصدق تا انتصاب سرتيپ افشار طوس در اسفند ۱۳۳۱ به رياست شهربانی (که دو ماه بعد به دست کودتاچيان ربوده شد و به قتل رسيد)، رئيس شهربانی را شاه تعيين می کرد.
• نخستين آنان سرتيپ بقايی بود که بخاطر فاجعه ی ۲۳ تير ۱۳۳۱(سرکوب تظاهرات حزب توده به مناسبت سفر آورِل هريمن برای حل مسئله ی نفت) توسط مصدق برکنار شد و سپس شاه يکی ديگر از افسران نزديک به خود، سرتيپ کوپال، را بجای او نشاند.
• بنابر اين، آنچه در شهربانی و زندان های آن می گذشت خارج از کنترل مصدق بود.
• چون بايد توجه نسل جوانی را که از آن دوران آگاهی کاملی ندارد به چند سند جلب کرد.
• ما از يک گزارش سفارت فرانسه نقل می کنيم که بر اين نکته پرتوی می افکند:
• سفير فرانسه مسيو کوله (Coulet) پيرامون حبس نواب صفوی و همدستان او بخاطر همدستی در قتل رزم آرا و نيز تيراندازی به دکتر فاطمی وزير خارجه دولت مصدق می نویسد:
• «بنا بر گزارش يک ژورناليست نزديک به سفارت فرانسه در تهران، که با يکى از فدائيان اسلام در تماس بود، «مناسبات فرقه (فدائيان اسلام با شهربانى) به رياست سرتيپ کوپال منصوب و زير نفوذ دربار شاه، در حال حاضر "بسيار خوب" است.
• در ميان چندين تن از دستگيرشدگان، که پس از بيست و ششم بهمن ۱۳۳۱بازداشت شدند، هيچ يک از رهبران يا اعضاى فعال ديده نمى شدند، و با خود صفوى در زندان بسيار خوب رفتار مى شود.
• از شهربانى مداوماً براى او سبد ميوه فرستاده مى شود تا او را ترغيب به قطع اعتصاب غذا کنند.
• در دوم اسفند (۱۳۳۰) رئيس شهربانى هيئتى از فدائيان را دوستانه به حضور پذيرفت و به آنان گفت که مهدى رفيعى جوان [که به دکتر فاطمی تيراندازی کرده بود] هيچ اعترافى در باره ى منبع اسلحه ى مورد استفاده اش براى تير اندازی به حسين فاطمى نکرده، که اسباب دردسر بوده باشد.
• سپس سرتيپ کوپال به ملاقات کنندگان اش اطمينان داد که دستور (دادستانی برای) دستگيرى هايى را که مجبور شده بود صادر کند به اجرا نگذاشته بود.»
• افزون بر اين، چنانکه که شايعه اش شنيده مى شد، فدائيان اسلام کوپال را بخاطر [احتمال] تبعيد رهبرشان به بندر عباس تهديد به عواقب آن کردند.
• آنان به کوپال گفتند که جبهه ى ملى «بدترين دشمن ميهن شده است.»

• ايشان همچنین تصريح کردند که کاشاني، که با عدم کوشش براى آزادى نواب صفوى «ماهيت خود را نشان داده،» سزاوار اين بود که «يکى از قربانيان» آنان باشد.

• در باره ی دليل تيراندازی به فاطمي، فدائيان اسلام به سرتيپ کوپال گفتند که "خيانت" وى اين بود که گفته مى شد وى «به هنگام اقامت هيئت نمايندگى ايران در ايالات متحده، قول هاى "مساعدى به سود منافع بريتانيا" داده است!»
• شکايت دوم فدائيان از فاطمى اين بود که «پس از امضاى تعهد براى دفاع از [خليل] طهماسبى» بعداً به بهانه ى «احترام به روند عدالت» از قول خود تخطى کرده است.

• (Ambassadeur Francois Coulet Son Excellence Monsieur Robert Schuman, "de l'Organisation et des buts des Fadayan- Islam," le 26 fvrier 1952, Archives du Quai d'Orsay, Perse, E 30)1, Dossier 14.

می توان حدس زد که چه کسی اين «اطلاعات دقيق» را در اختيار آنان می گذاشت.)


• اين گزارش محرمانه آشکار مى سازد که فدائيان اسلام تا آنجا پيشرفته بودند که، نه تنها با رئيس شهربانى منصوب شاه روابط دوستانه داشتند، بلکه حتی روابط به گونه اى بود که رئيس شهربانی شاه برای آنان با سبد ميوه پذيرايی می کرد و آنان به کسى که مى بايستى از جان شهروندان حفاظت مى کرد و خاطيان را تحويل دستگاه عدالت مى داد، بصراحت مى گفتند که مى خواستند حتی کاشانى را هم ترور کنند.
• ياد آور شويم که سرتيپ کوپال رئيس شهربانى منصوب شاه، چند ماه بعد همچنان يکى از همکاران قوام در سرکوب مردم در سى ام تير بود و در کودتای 28 مرداد نيز شرکت داشت.

• افزون براين، حتی انگليسيان که بدترين تهمت ها را به مصدق وارد می آوردند هرگز مدعی نشدند که او دستور شکنجه ی زندانيان سياسی را داده است.
• حتی حزب توده که همچنان در مطبوعات خود، چون مردم، بسوی آينده، و رزم، کثيف ترين ناسزاها را به مصدق می داد، خود در آن زمان می دانست که اين تهمت های زشتی را که امروز ثابتی بيشرمانه به مصدق وارد می سازد، کاملاً ناجوانمردانه بودند.
• بر عکس، در باره ی رفتار با زندانيان حزب توده که در دوران های پيش از نخست وزيری مصدق زندانی شده بودند، سفارت بريتانيا در باره ی «زد و بند دولت دکتر مصدق با حزب توده» نوشت:
• «شواهد علنی» اين «زدوبند» با حزب توده به شرح زیر بوده اند:

الف

• آزادى با ضمانت فعالان حزب توده به نام های على اميد (فعال کارگرى)، سبحانى و يک تن ديگر، که پس از غير قانونى کردنِ (خلاف قانون) حزب توده در دادگاه هاى فوق العاده به حبس هاى پنج تا ده سال محکوم شده بودند، به شرط محاکمه ى مجدد در يک دادگاه عادى دادگستري

ب

• آزادى فعالان کارگرى حزب توده در آبادان و استخدام مجدد آنان

ت
• آزادى براى سازمان هاى پيشخوان حزب توده
پ
• «حمايت روزنامه هاى حزب توده و نئوتوده اى»

• (”Minutes“ on ”Collusion of Dr. Musaddiq�s Government with the Tudeh Party,“ 4 July 1951; FO248/1517.)


• علاوه بر اين، دکتر مصدق پس از سی ام تير از وزير دادگستری لطفی خواست به پرونده ي ۱۵بهمن ۱۳۲۷(راجع به «تيراندازی» ساختگی به شاه) رسيدگی شود و در صورت عدم صحت اتهام، حزب توده و سران آن مبرا از اتهام اعلام شوند.
• رسيدگی قضات به پرونده بيگناهی سران حزب توده را ثابت کرد.
• امری که موجب تحريکات هرچه بيشتر از جانب بريتانيا و آمريکا داير بر «زدوبند پنهانی» دولت مصدق با حزب توده ای شد که، برغم اقداماتی که مصدق برای آزادی آنان انجام می داد، همچنان به ايراد تهمت های رنگارنگ به دولت ملی ادامه می داد، تا اينکه در پلنوم چهارم خود «انتباه نامه»ی خود را صادر کرد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر