• عمری ـ در انتظار شیهه ی اسبی ـ
• از پشت پنجره اش رو به خیابان نگاه کرد،
• آن اسب سُرخ یال ـ مگر در خیال ـ نیامد.
• تنها، عبور زرهپوش ها و ُ دسته های مسلح
• فریاد زنده باد و ُ مرده باد، در وزش باد
• تابوت ها و ُ شیون صفوف سیه پوشان!
• او ـ پشت پنجره ـ مویش سپید شد.
• اکنون نشسته، رو به درون، شیهه می کشد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر