۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

مکثی و بحثی روی کلمات قصار این و آن (10)

سرچشمه:
فیسبوک پرنده آبی
گاف سنگزاد

• مفهوم «عشق یعنی ترس از دست دادن معشوق» قابل تأمل است.

• چرا؟
1
عشق = ترس

• بر طبق این شعار، کسی که مدعی عشق به کسی دیگر است، ظاهرا از اینکه او را از دست بدهد، هراس دارد و این هراس را عشق می نامد.

2
ترس به مثابه مفهومی عامتر از عشق

• ترس بدین طریق به مفهومی عامتر از عشق ارتقا می یابد.
• چون ترس انواع و اقسام و علل و دلایل متنوع و گوناگونی دارد:
• بنی بشر به دلایل مختلف می تواند دچار ترس شود.

• ترس یکی از سپرهای تدافعی غریزه حفظ نفس است، یعنی بیشتر غریزی است تا آگاهانه.

• ترس سبب می شود که بنی بشر به کنام پلنگان نزدیک نشود و طعمه ددان نگردد و نتیجتا به حفظ نفس خود نایل آید.

3
معشوق = مملوک

• اما کسی که ترس از دست دادن معشوق کذائی را دارد و بدان نام عشق می دهد، عملا میان عاشق و معشوق رابطه واره یکطرفه برقرار می کند:
• رابطه مالک و مملوک!
• رابطه برده دار و برده!
• رابطه سوبژکت و اوبژکت!
• رابطه انسان و چیز!
4
معشوق = چیز بی همه چیز

• بدین طریق، معشوق کذائی سلب انسانیت و هویت می شود و تا درجه اشیاء بی شعور و بی اراده تنزل می یابد.
• همان طور که خواجه ای ترس از دست دادن غلام خود را دارد و یا
تاجری ترس از دست دادن کیسه پول خود را و یا متاع خود را، به همان سان هم عاشق کذائی ترس دست دادن معشوق خود را دارد و بدان نام عشق می دهد

5
نیاز غریزی = عشق

• بدین طریق، عاشق معشوق را فقط برای خود می خواهد و چهار دست و پا بدان می چسبد تا از دستش ندهد.
• این یکی از خصایص غریزی جانوران است که بر سر جفت خود به دوئل حتی برمی خیزند و چه بسا از جان می گذرند.
• این خصیصه اما غریزی و طبیعی است!
• یعنی آگاهانه و اجتماعی نیست!
6
اگوئیسم

• این اما قبل از همه، به معنی آن است که عاشق کذائی در واقع عاشق خویشتن خویش است.
• یعنی نیازهای مادی و روحی خود را بر نیازهای مادی و روحی معشوق و بقیه انسان ها مقدم می داند.
• این را می گویند، اگوئیسم، خودپرستی، خودخواهی!

• چون اگر او واقعا معشوق کذائی را دوست می داشت، می بایستی قبل از همه به نیازها و علایق او بیاندیشد و در صورتی که او بخواهد از منافع و علایق خود صرفنظر کند.


7
عشق = دریوزگی

• چنین کسی به گدا بیشتر شباهت پیدا می کند تا به مولد.
• چون جماعت گدا فقط ستد می شناسند و نه داد، فقط می گیرند و به ازای ستد خویش چیزی نمی دهند.

8

• چنین رابطه ای هرگز نمی تواند رابطه مبتنی بر عشق نامیده شود.

• رابطه مبتنی بر عشق همیشه باید دیالک تیکی باشد.

• یعنی میان عاشق و معشوق رابطه متقابل و دو جانبه و ضمنا و طبیعتا تضادمند وجود داشته باشد.

• فقط چنین رابطه ای حقیقی است و نه جعلی!

• فقط چنین رابطه ای بر هومانیسم مبتنی است!

• یعنی عاشق و معشوق انسانیت زدائی و هویت زدائی نمی شوند.


• فقط در این صورت است که دو نفر همدیگر را دوست می دارند و ضمنا خویشتن خویش را نیز.

• فقط در این صورت است که هیچکس عرض و اعتبار و ارج و ارزش انسانی و اجتماعی خود را فدا نمی کند و به تفاله بی ارج و ارزش بدل نمی شود.

• فقط در این صورت است که برابری و برابرحقوقی میان عاشق و معشوق برقرار است.

• فقط در این صورت است که هم عاشق و هم معشوق فی نفسه دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت است، دیالک تیک عاشق و معشوق است، دیالک تیک حبیب و محبوب است!

9

• این تئوری فئودالی ـ عرفانی عشق به تخریب معیارهای ارزشی ایدئال عاشق و معشوق منجر می شود.

• این تئوری عشق سبب می شود که عاشق و معشوق ارزش خود را بسان کالائی بسته به تعداد مشتری و میزان ثروت و جاه مشتری ارزیابی کنند و نه بنا بر دارائی مادی و معنوی خویشتن خویش!


• این به کالاواره گشتن
عاشق و معشوق کذائی در درون و برون منجر می شود.
• بدین طریق است که
عاشق و معشوق بی مشتری به بی معنائی زندگی خویش حتی می رسند و دست به انتحار می زنند.

10

• کوینر اندیشنده قصه ای در این زمینه دارد که شنیدنی است:

عشق به کی؟
برتولت برشت
برگردان میم حجری


• به آقای کوینر خیر دادند که خانم هنرپیشه ای به نام «زد» (Z) از درد عشق به «ایکس» (X) دست به خودکشی زده است.

• آقای کوینر گفت:
• «او نه از درد عشق به کسی، بلکه از درد خودشیفتگی دست به خودکشی زده است.
• او در هر صورت نمی تواند عاشق «ایکس» بوده باشد.
• اگر عاشق او می بود، این ستم را بر او روا نمی داشت.

• عشق عبارت است از تولید چیزی با توانائی های دیگری.
• برای این کار به احترام و علاقه دیگری نیاز هست.
• احترام و علاقه ای که همواره می توان به دست آورد.

• اشتیاق بی پایان به دوست داشته شدن بیش از حد کوچکترین ربطی به عشق اصیل ندارد.


خودشیفتگی همواره عناصری از خودکشی در بطن خود نهفته دارد!»
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر