۱۳۹۹ بهمن ۳۰, پنجشنبه

کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟ (۱۰)

تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

بابا نوئل 

 

·    «بابا نوئل کی از راه می سد؟»، ملانی می پرسد.

 

·    مادر در وان حمام نشسته است.

 

·    «پنج روز دیگر!»، مادر می گوید و گوش هایش را صابون می زند.

 

·    روز بعد ملانی باید دوباره بپرسد.

 

·    «چهار روز دیگر!»، بابا می گوید و به پوست کندن پیاز ادامه می دهد.

 

·    «چرا اینقدر دیر؟»، ملانی می گوید.

 

·    ملانی دیگر نمی تواند صبر کند.

 

·    آدم از بابا نوئل سر در نمی آورد.

 

·    او شاید از دست ملانی عصبانی شده باشد.

 

·    برای اینکه مثلا او دو فنجان گرانبهای چینی را شکسته است.

 

·    ملانی جلوی آئینه می ایستد و خود را محققانه ورانداز می کند.

 

·    سطل آشغال را هم پائین نبرده است، اگر قول داده بود که این کار را بکند.

 

·    «بابا»، ملانی موقع شام از بابا می پرسد.

·    «فکر می کنی که بابا نوئل از همه چیز خبر دارد؟

·    مثلا از این هم که من دوست ندارم آش کلم بخورم؟»

 

·    «من به بابا نوئل چیزی در این مورد نخواهم گفت»، بابا می گوید.

 

·    مادر آش کلم را برمی دارد و فوری به آشپزخانه می برد.

 

·    ملانی روز بعد اتاقش را جمع و جور می کند.

 

·    بعضی چیزها را ـ البته ـ به زیر تخت خواب هل می دهد.

 

·    اما بابا نوئل پیرمردی است و بی تردید خم نخواهد شد و زیر تخت خواب ملانی نگاه نخواهد کرد.

 

·    ملانی روز بعد کفش هایش را تمیز می کند.

 

·    کفش های سیاه، قهوه ای و قرمز رنگش را.

 

·    «فردا بابا نوئل خواهد آمد»، مادر پسین فردا می گوید.

 

·    در تقویم هم می توان دید.

 

·    ملانی گوش هایش را می شوید و ناخن هایش را تمیز می کند.

 

·    بالاخره روز موعود فرا می رسد.

 

·    بعد از ظهر، خیلی زودتر هوا تیره می شود.

 

·    مادر شمعی روشن می کند.

 

·    «زنگ زدند»، ملانی داد می زند.

 

·    اما بابا بود که زنگ زد، نه بابا نوئل.

 

·    کمی بعد، بابا نوئل واقعا می آید.

 

·    صدای گام هایش را در راه پله می توان شنید.

 

·    ملانی از سوراخ کلید در نگاه می کند.

 

·    پشت در بابا نوئل ایستاده است، با پالتوی قرمز، با کلاه و با ریش سپید درازش.

 

·    مادر در را باز می کند.

 

·    «تو ملانی باید باشی»، بابا نوئل می گوید.

 

·    او چشم های شاد آبی رنگ دارد و چهره ای مهربار.

 

·    «من برای تو چیزهائی آورده ام.»

 

·    سیب و گردو را از کیسه ای بیرون می آورد.

 

·    شکلات، آب نبات، عروسکی کوچک با موهای بور را از کیسه دیگر بیرون می آورد و می رود.

 

·    برای اینکه او باید به بچه های زیادی سر بزند.

 

·    ملانی احساس آرامش و راحتی می کند.

 

·    ظاهرا بابا نوئل از فنجان های شکسته خبر نداشت و از چیزهای دیگر هم همینطور.

 

·    این بدان معنی است که مادر و بابا چغلی او را به بابا نوئل نکرده اند.

·    و این شادی بخش است.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر