۱۳۹۹ اسفند ۴, دوشنبه

درنگی در شعری از دکتر صدیقه وسمقی (۱۲) (بخش آخر)

 


  دکتر صدیقه وسمقی

(۱۳۴۰)

درنگی
از
ربابه نون
 
۱
اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و 

ما 

زنده،
زیر آوارهای آن می مانیم.


هان!
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند.

این بند اخر شعر صدیقه فقیهه 
است.
 
در این بند شعر
«ما» و آخر و عاقبت «ما»
تصور و تصویر می شود:
 
مشخصه مهم «ما» 
چه خرد و چه کلان
سکونت در خیمه ای با ستون نازکی
است
که
به بادی بر باد می رود و بر سر سکنه اش آوار می شود و آنها زنده زنده زیر آوار مدفون می شوند.
 
جامعه
در قاموس صدیقه فقیهه
خیمه گاهی بیش نیست
و
اساس جامعه
تیرکی چسکی است
و
اعضای جامعه
مشتی علیل و منفعل و ذلیلند.
 
هنر سکنه خیمه جنقوری
آرزو پروری است:
آرزو های سبز و جوان
 
اگر به بند اول همین شعر صدیقه
برگردیم:
 
این پول نان ما ست،
که در ویرانه های دمشق

در کنار آرزوهای گزاف یک قمارباز،
دفن می شود
 
به
حقیقت امر حیرت انگیزی می رسیم:
هم
طبقه حاکمه
اهل اوتوپی و رؤیا و آرزو ست
و
هم
«ما» و توله های «ما»

این تصور و تصویر صدیقه از طویله
تصور و تصویری رئالیستی از آن است.

سکنه جنقوری عهد بوقی
واقعا
هم
اهل اوتوپی و حسرت و آرزو و رؤیا هستند.

در  این سامان بی سامان از علم خبری نیست.
جای خالی علم
را
اوتوپی
گرفته است.

مدعیان سوسیالیسم
حتی
طرفداران سوسیالیسم اوتوپیکی اند
و
کمترین خبری از سوسیالیسم علمی و کمترین باور و اعتنایی به سوسیالیسم علمی ندارند.

سؤال این است
که
چگونه صدیقه فقیهه
در نهایت بی سوادی
 به تصور و تصویر رئالیستی جامعه
 قادر می شود؟

مشخصه بارز بی نظیر هنر همین است:
واقعیت عینی
به
طور عینی
(یعنی بی اعتنا به هوش و وقوف هنرمند)
در
آیینه ذهن او منعکس می شود و جامه شعر می پوشد.

هنرمند
جامعه
را
چه بسا به طور خودپو (ناآگاهانه) منعکس می کند.

اهمیت آثار هنری و تحلیل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی آثار هنری
به همین دلیل است.

۲
 اکنون
ما مانده ایم و فرزندانی،
با آرزو های سبز و جوان
و خانه ای با تیرک نازک
آنقدر نازک
که به لرزیدنی فرو می ریزد
و 

ما 

زنده،
زیر آوارهای آن می مانیم.


هان!
فردا که از خواب برخیزیم ،
ما را
و فرزندان ما را
و خانه ما را نیز
باخته اند.

 
در این بند واپسین شعر
اما
ضمنا
حواس پرتی شاعر جنقوری
آشکار می گردد:
خیمه های «ما» و«ما» و توله های «ما»
که 
فروپاشیده و همه از دم زیر آوار مانده و زنده به گور شده اند،
توسط قماربازان
باخته می شوند.
 
انگار
قماربازان
مخروبه ها و مرده های مدفون شده
را
به قمار می زنند.
 
اینجا ست
که
شاعری می گوید:
به کجای این طویله می توان آویخت پالان را؟!
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر