۱۳۹۹ اسفند ۹, شنبه

کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟ (۱۹)

تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

شب عید


·    شب عید کریسمس بود.

 

·    هوا ابری بود و بارش باران نمی بایستی زیاد طول بکشد.

 

·    میزها و صندلی ها در جلوی قهوه خانه در پیاده رو قرار داشتند.

 

·    اکنون مردم با خریدهای خود رهسپار خانه خویش بودند.

 

·    لوتس به کریسمس و به هدایا می اندیشید.

 

·    او می بایستی فقط اندکی صبر کند.

 

·    حرکت مردم در نقطه ای سد شد.

 

·    مردم در جلوی نیمکت سبز رنگ  مجبور به توقف شدند.

 

·    لوتس به راه افتاد.

 

·    روی نیمکت مردی جوان سال نشسته بود.

 

·    لباسش کثیف بود و موهایش به صورتش ریخته بود.

 

·    او گیتاری در دست داشت، ولی نمی نواخت.

 

·    او نه گیتار می زد و نه به کسی نگاه می کرد.

 

·    در کنارش روی نیمکت، دستمال چهارگوشی قرار داشت که هر چهار گوشه اش گره خورده بود.

 

·    مردم ایستاده بودند و نگاهش می کردند.

 

·    آنها اجناس خود را با یک دست نگاه می داشتند و با دست دیگر سکه در دستمال می انداختند.

 

·    لوتس فکر کرد که مرد بیمار است.

 

·    اما نمی دانست که بیماری اش چیست.

 

·    مردم ناراحت شدند.

 

·    «اس کی اس»، یکی گفت.

 

·    لوتس این کلمه را یکبار شنیده بود.

 

·    در باغ وحش هم این کلمه را بر زبان می راندند، تا توجه حیوانات را به خود جلب کنند.

 

·    حیوانات در قفس بودند و آدم ها در بیرون از قفس.

 

·    مرد بی آنکه نگاهی به کسی و یا جائی بکند، شروع به نواختن گیتار کرد.

 

·    او چیزی را می نواخت و زیر لب زمزمه می کرد.

 

·    لوتس دلش می خواست که مردم بروند.

 

·    برخی از آدم ها نیز رفتند.

 

·    اما آدم های تازه ای آمدند.

 

·    مرد یکبار لحظه ای کوتاه به چشمان لوتس نگریست.

 

·    نگاهی که درون لوتس را به درد آورد.

 

·    لوتس به تهیدستی مرد اندیشید:

·    نه همسری دارد، نه اتاقی، نه خانه ای با نرده ای دور و برش، نه کریسمسی و نه حتی سگی.

 

·    لوتس دلش می خواست که چیزی به مرد بگوید.

 

·    حرفی که شاید او توان شنیدنش را دارد.

 

·    اما او حرفی پیدا نکرد.

 

·    مرد ناگهان دست از نواختن برداشت.

 

·    مرد در وسط آهنگ از نواختن دست برداشت.

 

·    مردم خندیدند و رفتند.

 

·    مرد دستمال و سکه ها را برداشت و در جیب کتش گذاشت.

 

·    چند سکه افتاد زمین.

 

·    ولی او توجهی بدان نکرد.

 

·    مرد رفت، نه برای خرید شمع و نه برای خرید شیرینی.

 

·    شب عید کریسمس بود.

 

·    مغازه ها بستند و لوتس می بایستی به خانه رود.

 

·    او مرد گیتارزن را فراموش نکرد.

 

·    اما نمی دانست که او را کجا می تواند تصور کند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر