۱۳۹۹ اسفند ۵, سه‌شنبه

کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟ (۱۵)

تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

 

توله سگی به اسم قطره  

·    ئولی بچه کوچولوی لاغری بود با پاهای نحیف.

 

·    سگ او هم شباهت غریبی به او داشت.

 

·    سگ نشسته بود جلوی در و می لرزید.

 

·    نشسته بود جلوی در، با موهای کوتاه و سیاهرنگ و با پاهای عنکبوت آسا و با قطره ای آویزان از دماغ و می نگریست.

 

·    مادر و بابای ئولی سگ را به خانه راه دادند و اسمش را قطره گذاشتند.

 

·    هنگام ادونت بود.

 

·    ئولی همیشه دلش می خواست که یک سگ داشته باشد.

 

·    اکنون سگی داشت و خوشحال و خشنود بود.

 

·    ئولی با قطره بازی می کرد، با او به گردش می رفت، با او درد دل می کرد، با او می خورد و می خوابید.

 

·    قطره اما یک هفته بعد، ناگهان ناپدید شده بود.

 

·    «شاید مال کسی دیگر بود»، بابا گفت.

·    «و دوباره به خانه قبلی برگشته است.»

 

·    ئولی نظرش این بود که قطره گم شده است و گرنه او را هرگز تنها نمی گذاشت.

 

·    مادر و بابا به اداره پلیس و خانه حیوانات تلفن زدند.

 

·    در روزنامه آگهی ئی منتشر کردند، از همسایه ها پرسیدند و نوشته ای مبنی بر گم شدن قطره بر درخت ها چسباندند:

·    «سگ کوچولوئی گم شده است.

·    سیاه رنگ و لاغر.

·    به اسم قطره واکنش نشان می دهد.

·    به یابنده اجرتی تعلق خواهد داشت!» 

 

·    چیزی به کریسمس نمانده بود.

 

·    قطره پیدا نشد.

 

·    جهان بی صفا و تیره و تار جلوه می کرد و ئولی از مسیح بچه چیزی نمی خواست.

 

·    فقط سگ خود را می خواست.

 

·    شب ها، ئولی لب پنجره می ایستاد و به کوچه خفته در ظلمت می نگریست، چندان که چشم هایش به درد می آمدند و روحش هم به همین سان.

 

·    ئولی اندکی امید هنوز در دل داشت.

 

·    مگر می توان در کریسمس نومید بود!

 

·    کریسمس عید اعجاز است!

 

·    شب کریسمس، ئولی نیز در چشمان مادر و بابایش وقوع معجزه ای را می خواند.

 

·    او در اتاق بغلی نشسته بود، وقتی که مادر و بابا درخت کریسمس را تزئین می کردند.

 

·    از ورای خش خش کاغذهای کادو، پچ پچ و موسیقی کریسمس چیزی شبیه ناله سگ به گوش می رسید!

 

·    «قطره!»، ئولی اندیشید.

·    «قطره برگشته است!»

 

·    احساس خوشبختی تمام وجودش را فرا گرفت و به لرزه در افکند.

 

·    تا اینکه سرانجام دینگ دانگ ناقوسک برخاست.

 

·    در باز شد و سگی کوچولو پدیدار گشت:

·    کوچولو، سیاه رنگ و با پاهای عنکبوت آسا.

 

·    اما خود قطره نبود.

 

·    «نه!»، ئولی فریاد کرد.

·    «نه!»

 

·    و ناله سرداد و از حیوان کوچولو چشم برداشت، که اکنون می لرزید، مثل قطره در اولین شب.

 

·    انگار سگ کوچولو قطره را تقلید می کرد.

 

·    ئولی روی صندلی ئی نشست، پشت به قطره قلابی، پشت به مادر و بابا و پشت به کریسمس به طور کلی.

 

·    او حس می کرد که سگ کوچولو ـ به نحوی از انحاء ـ دنبال او بوده است.

 

·    بی شک از گوشه چشم نگاهش می کرد و می خواست که ئولی پا شود و به سویش رود.

 

·    شاید هم غمگین بود.

 

·    بیرون از خانه ناقوس کلیساها به صدا در آمده بودند.

 

·    سگ کوچولوی بیگانه در هراس انگیزی دنیا چه تقصیری داشت؟

 

·    شاید او هم دلش می خواست که خوشحال و خشنود باشد و ئولی آرزویش را نقش بر آب می کرد.

 

·    او در کریسمس زندگی را بر سگ کوچولو و حتی ـ چه بسا ـ بر خویشتن خویش حرام می کرد.

 

·    ئولی تحمل چنین کار فجیعی را نداشت.

 

·    او صبر کرد، تا مادر و بابا توجه شان به چیزی دیگر معطوف شد.

 

·    آنگاه برخاست.

 

·    سگ کوچولو واقعا هم نگاهش می کرد.

 

·    اکنون حتی برای او دم تکان می داد.

 

·    ئولی سگ کوچولو را بغل کرد و گریستن آغاز کرد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر