۱۳۹۹ اسفند ۲, شنبه

کریسمس بالاخره کی از راه می رسد؟ (۱۲)

تاریخ کریسمس ۲۰۲۰ چه روزی است؟ + تاریخچه 

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

 

برگردان

میم حجری

 

تک و تنها در زمستان چی می کنی؟

  

·    کریستیان بعد از ظهر سر میز می نشیند و عکس دوستانش را روی کاغذ سپید بزرگی نقاشی می کند.

 

·    او عکس خاله ژوزفین را می کشد، عکس گربه نره را که اسمش ماوتس است، می کشد، عکس پسرک روزنامه فروش را، زن گلفروش را، شیرفروش را و پاسبان سر چهار راه را می کشد.

 

·    «نگاه کن!»، کریستیان عکس هایش را نشان می دهد و می گوید.

 

·    «خیلی خوب کشیده ای»، خاله ژوزفین می گوید.

 

·    «کسی یادت نرفته؟»

 

·    کریستیان می اندیشد.

 

·    «نه!»، بعد از تفکر زیاد می گوید.

 

·    «تابستان گفتی که بستنی فروش دوست تو ست!»، خاله ژوزفین به یادش می آورد.

 

·    «آره!»، کریستیان می گوید.

·    «بستنی فروش ـ اما ـ فقط در تابستان دوست من است.»

 

·    خاله ژوزفین لبخند می زند.

 

·    «چنین چیزی وجود ندارد»، خاله ژوزفین می گوید.

·    «اگر کسی دوست کسی باشد، برای همیشه است!»

 

·    «بستنی فروش ـ اما ـ همیشه وجود ندارد»، کریستیان به اعتراض می گوید.

 

·    «منظور تو این است که او در گوشه خیابان نیست»، خاله ژوزفین می گوید.

·    «او اما در جائی دیگر باید او باشد.»

 

·    کریستیان چین بر پیشانی می اندازد و می اندیشد.

 

·    «حق با تو ست»، بعد از تفکری طولانی می گوید.

·    «اما بستنی فروش در زمستان کجا ست؟»

 

·    خاله ژوزفین نمی داند.

 

·    کریستیان پالتوی خود را می پوشد و از خانه بیرون می رود تا از دیگران بپرسد.

 

·    «بستنی فروش در زمستان کجا ست؟»، کریستیان می پرسد.

 

·    پسرک روزنامه فروش هم نمی داند.

 

·    زن گلفروش هم نمی داند، شیرفروش هم نمی داند.

 

·    «من خواهم پرسید و به تو خواهم گفت»، پاسبان به کریستیان قول می دهد.

 

·    روز بعد نوشته ای به کریستیان می دهد.

 

·    «فریدولین سینگر»، خاله ژوزفین نوشته را می خواند.

·    «کوچه صلیب شماره ۱۰»

 

·    «نمی دانستم که بستنی فروش اسم هم دارد»، کریستیان حیرت زده می گوید.

 

·    «آنهم چه اسم زیبائی!»، خاله ژوزفین اضافه می کند.

 

·    «ما باید به دیدن او برویم»، کریستیان می گوید.

 

·    آندو لباس آخر هفته خود را می پوشند، موی گربه نره ـ ماوتس ـ را شانه می کنند و راه می افتند.

 

·    کریستیان بستنی فروش را در عالم خیال تصور می کند که با کت و کلاه سفیدش وسط اتاق ایستاده و بستنی هم می زند، تا برای زمستان ذخیره کند.

 

·    کوچه صلیب کوچک و تنگ است.

 

·    نمره ۱۰ خانه کوچکی است.

 

·    خاله ژوزفین، کریستیان و ماوتس از پله های زیادی بالا می روند.

 

·    «سینگر»، روی در خانه می خوانند.

 

·    زنگ در را به صدا در می آورند و بستنی فروش باز می کند.

 

·    او به نظر کریستیان پیرتر از قبل می رسد، کت سفیدش را هم در بر ندارد.

 

·    «بفرمائید!»، بستنی فروش می گوید.

 

·    «مسئله از این قرار است»، کریستیان با لکنت زبان می گوید.

·    «یادت می آید که ما در تابستان دوست بودیم؟

 

·    اگر کسی با کسی در تابستان دوست باشد در زمستان هم باید دوست باشد.»

 

·    بستنی فروش می خندد و دوباره جوانتر به نظر می رسد.

 

·    او خاله ژوزفین، کریستیان و ماوتس را به خانه دعوت می کند و قدری با هم گپ می زنند.

 

·    «در زمستان چی می کنی؟»، کریستیان می پرسد.

 

·    «من به تابستان گذشته می اندیشم»، بستنی فروش می گوید.

·    «و منتظر تابستان دیگرم.»

 

·    «همیشه تک و تنهائی؟»، کریستیان می پرسد.

 

·    بستنی فروش با تکان سر می گوید که او همیشه تک و تنها ست.

 

·    «از این به بعد»، کریستیان قول می دهد.

·    «دیگر تنها نخواهی ماند.»

 

·    روز بعد کریستیان با پسرک روزنامه فروش صحبت می کند و او به بچه های دیگر می گوید که بستنی فروش همیشه تنها ست و آدرس خانه او را هم به آنها می دهد.

 

·    از این به بعد، فریدولین سینگر هر روز مهمان دارد.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر