جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
شبگرد کوچولو و آدمبرفی ها
· در زمستان، وقتی که اولین برف بر زمین نشست، مردم به برفجنگی با یکدیگر پرداختند.
· برفگلوله ها از بیخ گوش مردم زوزه کشان می گذشتند، تا اینکه یکی از آنها بر دماغ شاعر اصابت کرد.
· «دیگر بس است، برفجنگی!» زن گلفروش گفت.
· آنگاه، مردم آتش بس دادند، به یکدیگر شب به خیر گفتند و برای استراحت به خانه رفتند.
· شبگرد کوچولو، در گذر از کوچه های برفگرفته، با خود گفت:
· «چه کسی حاضر به برفجنگی با من است، حالا؟»
· اما چون کسی نبود، به ساختن آدمبرفی پرداخت.
· «ما دو تا با هم برفجنگی راه می اندازیم!»، خطاب به آدمبرفی گفت.
· آدمبرفی ساکت و ساکن ایستاده بود و نگاهش می کرد.
· شبگرد کوچولو گلوله های درشت و سفتی از برف ساخت و به آدمبرفی زد.
· اما طولی نکشید که از کار خودش شرمنده شد.
· «برفجنگی با آدمبرفی کار درستی نیست»، شبگرد کوچولو با خود اندیشید و پشت گوشش را خاراند.
· «آدمبرفی که نمی تواند از خودش دفاع کند!»، با خود گفت و دست به کار شد.
· می خواست آدمبرفی های بیشمار دیگری هم درست کند.
· آدمبرفی به تعداد آدم های ده.
· کار پر زحمتی بود و شبگرد کوچولو راست راستکی خسته شد.
· اما ـ آخر سر ـ چهار آدمبرفی بزرگ و زیبا ساخته شده بود.
· «آدمبرفی دیگری هم برای دخترک بادکنک فروش درست می کنم»، شبگرد کوچولو با خود اندیشید.
· اما قبل از اینکه دست به کار شود، از فرط خستگی، خوابش برد.
· شبگرد کوچولو خوابش برد و برف آرام آرام و بی امان بارید.
*****
· برف می بارید و شبگرد کوچولو ـ بی خبر از بارش برف ـ غرق رؤیا بود.
· شبگرد کوچولو خواب می دید که آدمبرفی ها ـ دست به کمر ـ کردی می رقصند.
· سپیده که زد، مردم پا شدند، ولی نتوانستند از خانه های شان بیرون آیند.
· چون شبگرد کوچولو ـ اشتباها ـ آدمبرفی هر کس را جلوی درش درست کرده بود.
· از این رو، مردم از پنجره ها بیرون پریدند و از دیدن آدمبرفی ها شاد شدند.
· «چه آدمبرفی های زیبائی!»، زیر لب گفتند.
· و دخترک بادکنک فروش با خود اندیشید که آدمبرفی اش زیباتر از بقیه آدمبرفی ها ست.
· آدمبرفی دخترک بادکنک فروش ناگهان عطسه کرد و خود را تکان داد.
· مردم ده ترس شان برداشت.
· اما بعد فهمیدند که آدمبرفی دخترک بادکنک فروش ـ در واقع ـ شبگرد کوچولو ست.
· از این رو ـ فوری ـ به خانه رفتند و برای او چای درست کردند.
· شبگرد کوچولو هم ـ به همین سبب ـ سرما نخورد و سر حال آمد.
· و پس از چندی، آدمبرفی دیگری هم برای دخترک بادکنک فروش درست کرد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر