رضا مقصدی
درنگی
از
ربابه نون
۱
ما کُشته میشویم به یک آهِ آینه.
ما کُشته میشویم به یک بُغضِ آفتاب.
ما کُشته میشویم به داغِ بلندِ باغ.
اما
همواره زندهایم به یک آرزوی سبز.
همواره زندهایم به یک عشقِ سربلند.
همواره زندهایم به پیغامِ روز وُ رود.
رضا مقصدی
در این دو بند آغازین شعر،
دوئالیسم مرگ و زندگی
را
در مورد «ما»، پوئه تیزه کرده است:
زندگی «ما» (شاعر و امثال او)
منوط به چیزهای زیر است:
آرزوی سبز
عشق سربلند
پیغام روز و رود.
مرگ شان هم منوط به چیزهای زیر بود:
آه آینه
بغض آفتاب
داغ بلند باغ
سؤال این است که شاعر در «ما»
کدامین طبقه اجتماعی
را
تجرید کرده است
که
زندگی اش
منوط به آرزوی سبز و عشق سربلند و پیغام روز و رود
و
مرگش
منوط به آه آینه و بغض آفتاب و داغ بلند باغ
است؟
اگر شاعر، نه شاعر، بلکه شاطر می بود و قصد تبیین همین ایده و اندیشه را داشت،
مشخصا چه می گفت؟
۲
خورشید، بر کرانهی ما خیمه بسته است.
هرچند باغِ خانهی ما دلشکسته است
جامی به سربلندیِ مهتاب، میزنیم.
شاعر اکنون راجع به «ما»، توضیح بیشتری می دهد:
«ما»
ظاهرا
شباهت غریبی به رودخانه و یا دریا دارد.
چون پیش شرط داشتن کرانه
رودخانه و یا دریا بودن است.
اکنون با تکیه بر این شناخت از «ما» باید به زندگی و مرگ «ما» توجیه تجربی و یا منطقی و یا دستکم تخیلی پیدا کنیم:
ما باید رودخانه و دریایی
را
تصور کنیم
که
با
آه آینه
بغض آفتاب
داغ بلند باغ
کشته می شود
و
با
آرزوی سبز
عشق سربلند
پیغام روز و رود
زندگی می کند.
خورشیدی که بغضش موجب مرگ «ما» ست، بر کرانه «ما»، خیمه زده است.
این «ما» ی شاعر
فی نفسه،
عظمتی است
که
خورشید بر کرانه اش خیمه زده تا فیض ببرد.
شاملو کجا ست که بامداد اول و آخر بود و شرف کیهان بود و هابیل بود؟
۳
خورشید، بر کرانهی ما خیمه بسته است.
هرچند باغِ خانهی ما دلشکسته است
جامی به سربلندیِ مهتاب، میزنیم.
خورشید علیرغم اینکه دل باغ خانه «ما» شکسته، آمده و بر کرانه «ما» خیمه زده است.
عجب مفاهیمی!
عجب احکامی!
مفهوم باغ دلشکسته نزد جمارانیان است و بس.
سؤال این است که دل باغ چه ربطی به خیمه خورشید دارد؟
خورشید بدبخت در کرانه «ما» خیمه زده است و نه در دل باغ.
طرفه این است که «ما» که خورشید در کرانه اش خیمه زده،
به سربلندی مهتاب
جام بالا می برد و می نوشد.
می توان به قبر قمر بنی هاشم قسم خورد که شاعر حرف اندیشیده ای برای گفتن ندارد.
اگر همین شعر شاعر را که در مرگ نوید سروده است،
با
مرثیه سایه در سوگ طبری و یا با شعر شفیعی در سوگ شجریان مقایسه کنیم،
به
خودویژگی منحصر به فرد شعر رضا مقصدی می رسیم.
مرثیه سایه
را
ما
قبلا
تحلیل کرده ایم
که
مملو از اندیشه و فلسفه است.
شعر شفیعی
را
همین امروز منتشر کرده ایم
که
شعری رئالیستی است.
اگرچه ایراسیونالیستی است.
چون مفاهیم شفیعی کم و بیش حقیقی اند.
مثلا کویر و خزر و غیره.
۴
تا خاک را «نویدِ» خوشآهنگِ رنگها ست
زیباترین ترانهی ما شعرِبرگها ست.
شاعر در این جمله
نوید را به دو معنی به کار برده است:
هم
به
معنی نوید افکاری که توسط جانیان جماران اعدام شده و هم به معنی مژده.
تا زمانی نوید رنگ ها در خاک است، زیباترین ترانه «ما» هم ترانه برگ ها خواهد بود.
اگر منظور از ترانه برگ ها، صدایی باشد که با وزش باد و افتادن و اصطکاک متقابل برگ ها، پدید می آید،
آن را دیگر نمی توان به عنوان ترانه «ما» قلمداد کرد.
شاعر این شعر
نه
به دنبال محتوا و معنا، بلکه به دنبال فرم و قافیه واژه ها ست.
۵
شادا که رنج ما
فریاد را به خانهی بیداد، بُرده است.
خلایق این جمله شاعر را عنوانی برای تصنیف ترانه کرده اند.
سؤال اما معنی این جمله است:
شاعر شاد از ان است که رنج «ما» فریاد را به خانه بیداد برده است.
رنج
فونکسیون حمالی
را
کسب کرده
که
فریاد را به دوش کشیده و به خانه بیداد برده است
و
حتما
شق القمر کرده است.
معنا و محتوای سخن هیچ و فرم و قافیه آن همه چیز.
۶
ای آسمانِ صُبحدمِ روزگارِ سرد،
با ما بخوان، ترانهی خونینِ درد را.
ای ریسمانِ تَنگِ فروبسته بر گلو،
با ارغوانِ ما
از آخرین دقایقِ آن «پهلوان» بگو!
این بند پایانی این شعر بی معنی است.
آسمان باید با «ما» ترانه خونین درد را بخواند
و
ریسمان
با
ارغوان «ما» از دقایق آخر نوید پهلوان بگوید.
می توان شعر رضا مقصدی
را
شعر بی شعور
محسوب داشت.
این احتمالا مهم ترین مشخصه شعر مقصدی است که در مقیاس ملی و بین المللی بی نظیر است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر