ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· در کلاس درس سکوت حکمفرما ست.
· جلوی هرکس، صفحه کاغذی خالی قرار دارد و در عرض یک ساعت باید تصویری روی آن رسم شود.
· نه تصویری ساده و پیش پا افتاده، بلکه تصویری برای مسابقه نقاشی.
· موضوع نقاشی عبارت است از «دو سال صلح!»
· در ۵ ماه مه جایزه اعطا خواهد شد و تا ۵ ماه مه، دو هفته مانده است.
· من دلم می خواهد که تصویر شادی بکشم.
· چیزی که با رهایش در پیوند باشد.
· پرچم ها، پلاکات ها، گل های نارنجی رنگ، آدم های هوراکش، که در خیابان ها می دوند و به تماشاچی ها دستمال تکان می دهند، نان سفید که از آسمان می بارد و تانک هائی که قایق می برند.
· چه باید نقاشی کنم؟
· صدای اصطکاک مداد همکلاسی هایم بر کاغذ از هر طرف به گوش می رسد.
· صفحه کاغذ من ـ اما ـ همچنان خالی است.
· بالاخره، دست به کار می شوم.
· عکس خیابانی را می کشم که مثل دریائی از آدم موج می زند، آدم های لاغر در لباس های کهنه، سربازان تفنگ به دست.
· عکس موفی (آلمانی فلان فلان شده ای) را بدان اضافه می کنم که بر دوچرخه سواری شلیک می کند.
· عکس اسب لاغر اسکلتواره ای را می کشم که ارابه ای پر از چغندر می برد.
· بر شیشه ای ستاره ای را نقاشی می کنم.
· ویترین مغازه ها در نقاشی من خالی اند.
· چنین تصویری را، بلافاصله پس از جنگ، برای پدرم نقاشی کرده بودم.
· عکس خود او ـ اما ـ در آن تصویر نبود.
· اکنون عکس او را در وسط نقاشی ام می کشم.
· پدرم بار سنگینی از هیزم به دوش می برد و خمیده راه می رود و زیر بار سنگین، به نوک کفش هایش چشم دوخته است.
· نوک کفش های پدرم بالا آمده اند.
· برای اینکه انگشتان پای پدرم هوراکش اند.
· انگشتان پای او قبل از جنگ هم هوراکش بوده اند و اکنون، پس از جنگ، همچنان و هنوز هوراکش اند.
· انگشتان پاهای او سال های سال است که سر بلند کرده اند و فریاد می زنند که «صلح خواهد شد!»
*****
· فقط کلاس های پنجم، ششم و هفتم و کلاس های تربیتی عالی در مسابقه نقاشی شرکت می کنند.
· کمیسیونی از معلمه ها و معلمین زیر ریاست آقای ولترز تشکیل خواهد شد.
· ولترز گفت که اسم این جمع هیئت داوری است.
· بعد واژه «هیئت داوری» را بر تخته سیاه نوشت.
· هیئت داوری، از نقاشی های هر کلاس، سه نقاشی را انتخاب خواهد کرد، یعنی در مجموع ۱۵ نقاشی را.
· بعد از میان آنها بهترین نقاشی انتخاب خواهد شد.
· در سالن ورزش، صحنه ای تشکیل خواهد یافت، همانطور که برای مراسم جشن کریسمس تشکیل می شود و ولترز جایزه را اعطا خواهد کرد.
· فقط یک برنده وجود خواهد داشت.
· بعد از اعطای جایزه، همه می توانند به سالن کار دستی بروند.
· پانزده نقاشی بهتر به دیوارهای آنجا نصب خواهد شد و به همه ما در آنجا لیموناد خواهند داد.
· نقاشی من تقریبا تمام شده است، اما هنوز نه کامل به معنی واقعی کلمه.
· کشف انگشتان هوراکش پدرم در نقاشی من، کار ساده ای نیست و دقت مشقت بار می طلبد.
· من برای حل این مشکل، دلم می خواهد که کفش او را رنگ روشن توجه ربائی بزنم و یا اینکه عکس تیری را بر روی آن رسم کنم.
· این اما کار خوبی نیست.
· برای اینکه این کار کل نقاشی را خراب خواهد کرد.
· پس بهتر است که پشت سر پدرم، عکس دختری را بکشم که شاخه خشکیده ای در دست دارد، چکمه های غول آسای مردانه پوشیده است و نوک کفش هایش کج و معوج سر بلند کرده اند و به پدرم اشاره می کنند.
· حالا همه می توانند انگشتان پای هوراکش پدرم را ببینند.
· هورا!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر