ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· مادر با خاله لیدی قرار گذاشته است.
· خاله لیدی در شهر بیلتهوفن زندگی می کند.
· خاله و دائی باب با انکه هفته دیگر به خانه ما می آیند.
· انکه همکلاسی بئاتریکس است.
· من خوشحالم که انکه هم می آید.
· برای اینکه من می توانم سؤال مهمی از او بکنم.
· سؤالی که مدت ها ست که در ذهنم پرسه می زند:
· اگر در کلاس آنها هم مسابقه نقاشی برگزار شود و بئاتیکس نقاشی بلد نباشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
· چه خواهد کرد؟
· آیا در مسابقه اصلا شرکت نخواهد کرد و یا نقاشی بدی خواهد کشید و هیئت داوری از دریافت جایزه محرومش خواهد ساخت؟
· آیا چنین کاری مجاز است؟
· آیا هیئت داوری مورد خشم شاهزاده خانم جولیانا و علیاحضرت قرار نخواهد گرفت؟
· علیاحضرت هلمنتینا خودش نقاشی بلد است.
· شاید به نوه اش هم یاد داده.
· اگر بئاتریکس ببرکت تدریس خصوصی مادر بزرگش در مسابقه نقاشی کلاس مقام سوم را بیاورد، چی؟
· احراز مقام سوم در مسابقه برای او فخر است و یا ننگ؟
· من جواب سؤالم را در واقع می دانم.
· شاهزاده ها بهتر است که در مسابقه شرکت نکنند.
· بویژه وقتی که بعدها قرار باشد که علیاحضرت بشوند.
· چون برای علیاحضرت خوب نیست، اگر ملت بداند که کاری را بلد نیست.
*****
· بالای میز مادر، عکسی از به اصطلاح «زنی» آویزان است که روی به اصطلاح «صندلی ئی» نشسته است.
· او دست هایش را در یکدیگر چفت کرده است.
· دست های او چنان بزرگ اند که آدم یاد دستکش های بوکس می افتد.
· اندام او از گوشه و کناره پر است.
· ولی در مقایسه با صورت او، اینها همه، هنوز چیزی نیست.
· صورت او را ـ همزمان ـ از جلو و کنار می توان دید.
· یک چشمش را از جلو و چشم دیگرش را از کنار.
· دهنش را از جلو و دماغش را از کنار.
· و نه فقط دماغی را، بلکه بینی غول آسائی را که از سمت چپ صورتش بیرون می زند.
· این امر کار نقاش را تسهیل کرده است.
· چگونه می توان تصویر زن گنده دماغی را از جلو نقاشی کرد؟
· نقاش نمی داند.
· بنابرین، نه از جلو، بلکه از کنار می کشد و در یک چشم به هم زدن، کار به پایان می رسد.
· درست مثل بچه های کوچک که این کار را با پاها می کنند.
· نقاش برای اینکه نظر تماشاچی را از صورت بد از کار در آمده منحرف کند، ماهی ئی را روی سرش گذاشته است.
· ماهی ئی که همزمان، بشقابی است، با کارد و چنگال در آن، به اضافه نیمه یک لیمو.
· من از مادر می پرسم که این به چه معنی است؟
· «این تصویر، پارسال در نمایشگاهی در موزه شهر آمستردام عرضه شده بود»، مادر می گوید و نام نقاش را هم بر زبان می راند:
· پیکاسو.
· مادر می گوید که پیکاسو در بچگی به طرز دیگری نقاشی کرده است، به طرزی عادی و معمولی.
· او اما به اندازه کافی شجاع بوده است، تا راه نوئی را در پیش گیرد.
· «به نظر من سیم های او قاطی اند»، می گویم.
*****
· چطور می تواند کسی مجسمه دخترک مرا با پرنده مرده زشت بداند، ولی عکس چنین زنی را با کلاهی از ماهی زیبا؟
· چگونه می توان چنین عکس هائی را به دیوار موزه آویزان کرد، ولی از جلوی خانه بابا بزرگ استوت بی خیال و فارغ گذشت و زنگ درش را به صدا در نیاورد و نپرسید که آیا او تعدادی از مجسمه هایش را می فروشد و یا نه؟
· مجسمه های بابا بزرگ از بیرون دیده می شوند و آدم های بیشماری از جلوی خانه می گذرند.
· اگر اختیار امور دست من بود، برگزاری نمایشگاهی از آثار بابا بزرگ استوت رهایم (اسم فامیل بابا بزرگ چنین است) را در موزه ترتیب می دادم و به پیکاسو می گفتم که عکس هایش را بردارد و ببرد و از دیوار خانه خودش آویزان کند.
· اما فکر نمی کنم که زن پیکاسو حاضر باشد که در تمام طول روز، این عکس های مسخره ابلهانه را تماشا کند.
· او خواهد گفت که آنها باید در کاراژ خانه و یا در پستوی طبقه بالا گذاشته شوند.
· آویزان کردن عکس های پیکاسو در موزه برای زن پیکاسو بهتر است تا آویزان کردن آنها به دیوار خانه.
· اما برای مادر بزرگ فاجعه ای خواهد بود، اگر همه مجسمه های بابا بزرگ از خانه به موزه برده شوند.
· آنگاه او دیگر چیز زیبائی برای تماشا و گردگیری نخواهد داشت.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر