۱۳۹۳ بهمن ۲۸, سه‌شنبه

نا سپاس



محمد زهری
نا سپاس
(شهسوار ـ نوروز ۱۳۳۳)

برای خویشم
جواد نیکنام

در به در، منزل به منزل صحبت نا مردمی بود
چون زبان مردمم بود، اینچنین کردند، خوارم
 آمدم، ای آشنا،
سر خوردم از نا آشنایان
ای، کجایی،
ای، کجایی،

تا به پایت سر گذارم.
خنده زد، هر کس شنید افسانه ی یار و دیارم





من ز شرم عشق
پیش پای خویش را گم کرده بودم
روسپی خواندندم و
کردند، آنگه سنگسارم


در به در، منزل به منزل، صحبت نا مردمی بود
چون زبان مردمم بود، اینچنین کردند خوارم

اینک از کوی غریبان می رسم، آزرده خاطر
ای دیار آشنا، بنشان ـ به حرمت ـ  در کنارم

هر چه هستم، باز فرزند تو هستم،
دست گیرم (از من حمایت کن)

ناسپاسی کردم، اکنون
شرمسارم!
شرمسارم!

پایان


۲ نظر:

  1. من نفهمیدم سرمساری این آشنای هم راه وهموطنم را از دیار عربت برگشتن ویا ازشرم عشق راه راگم کردن ناسباسی میداند و اظهار شرمساری میکند احتیاج بروشن سدن دارم

    پاسخحذف