۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

چاله ها و چالش ها ( ۵۰۹ )


به سرو گفت کسی:
«میوه ای نمی آری؟»
جواب داد که آزادگان تهی دست اند
سعدی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
فرهاد


فرهاد


حکیم طوس با آن همه آلاف و اولوف، زن را هجو می کند.
مولوی که بعضی ها او را هگل شرق می دانند، پدیده های اجتماعی را تحت شرایط جبری و اجتماعی نمی دواند و به اختیار معتقد است.
 از دیدگاه خردگرایی قابل تحلیله

میم

۱
 حکیم طوس با آن همه آلاف و اولوف، زن را هجو می کند.

فردوسی بسان اکثریت قریب به اتفاق حکما، شعرا ، علما و فقهای کشور  علیرغم شهرت بظاهر تمام اجتماعی اش، حکیمی ناشناخته است و باید از نو شناخته شود.

۲
برای شناخت فردوسی باید میراث او مورد بررسی رئالیستی قرار گیرد.
ما چند بیت از مقدمه شاهنامه را تحلیل و منتشر کرده ایم و باید آن را ادامه دهیم.

۳
کسانی که اتهامات معینی را به نیات متنوع منفی و مثبت به فردوسی می زنند، به احتمال قوی، ابیاتی را از بافت کلی قصه های شاهنامه بطور سوبژکتیو (یعنی بنا بر منافع خود و دلبخواهی) می برند و بعد به عنوان سند به خورد خلایق بی خبر می دهند.
بدین طریق، حکیم انقلابی و هومانیست و خردگرا به عنوان لاشخوری فاشیست، راسیست، زن ستیز، خرافی و خردستیز قلمداد می شود.

۴
ما حاضریم با شما مشترکا تحلیل مقدمه شاهنامه را ادامه دهیم تا ببینیم که ماست عوامفریبان دست اندر کار ،چند من کره دارد.

۵

ما برای مقابله با این تحریفات و جعلیات، «حماسه داد» ـ اثر جوانشیر ـ را ویرایش و منتشر کرده ایم.
می توانید مطالعه کنید.
جوانشیر در حد توان تئوریکی اش، به این اتهامات پاسخ علمی و مستند داده و عکس اینها را اثبات کرده است.

فرهاد
مولوی که بعضی ها او را هگل شرق می دانند، پدیده های اجتماعی را تحت شرایط جبری و اجتماعی نمی داند و به اختیار معتقد است.
 از دیدگاه خردگرایی قابل تحلیله


۱
هگل شرق نامیدن مولوی نشانه بارز بی خبری ریشه ای از  فلسفه هگل و عرفان مولوی است.
چون هگل مؤسس و پاسدار سرسخت فلسفه، دیالک تیک و خرد اندیشنده  بوده است.
در حالیکه مولوی پای استدلالیون را یعنی قبل از هر کس، هگل را «چوبین» می داند.
و بسان سایر عرفای ملی و جهانی خردستیز است.

۲
البته در فلسفه هگل گرایشات کمرنگ عرفانی هم وجود دارد.
اتفاقا در زمینه همین مقولات سوبژکت و اوبژکت.
این جنبه منفی در فلسفه هگل توسط کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم به چالش کشیده و رد شده اند.

۳
هگل مؤسس دیالک تیک ایدئالیستی است که یکی از منابع و سرچشمه های بسیار مهم مارکسیسم است.
در حالیکه عرفان، دشمن عملی و نظری سرسخت دیالک تیک است.


عرفان دیالک تیک عینی را تخریب می کند.
بخش مربوط به تضاد اقطاب دیالک تیکی  را دور می اندازد و بخش مربوط به وحدت اقطاب دیالک تیکی را مطلق می کند.
بدین ترفند تئوری وحدت وجود را سرهم بندی می کند.

۴
به همین دلیل است که عرفان از دیرباز خصلتی دوگانه داشته است.
سعدی و حافظ هم بخش اجتماعی ـ انقلابی عرفان را می کوبند 

و بخش خردستیز آن را می ستایند و حتی توسعه می دهند.

دیری است که امپریالیسم هم عرفان را مد روز کرده و وسیعا تبلیغ می کند.

۵
مولوی عرفان را نمایندگی می کند.
عرفان خردستیز است.
بینش او ایرادات جدی دارد.

مولوی ولی طرفدار طبقه حاکمه نبوده است.
مولوی در تحلیل نهائی طرفدار انقلاب اجتماعی بوده است.
البته به شیوه و به زعم خود.

۶
فردوسی حکیم سلحشور از سر تا پا سرخی است.

۷
ایرادات فکری راجع به این چیز و آن چیز در شاهنامه، تازه اگر وارد باشند، ربطی به موضع انقلابی او ندارند.

۸
فردوسی آنتی تز خیام و سعدی و حافظ است.

۹
بحث ما ضمنا بر سر خردگرائی و یا خردستیزی مولوی نبوده است.
بحث ما بر سر دعاوی شما بوده، مبنی بر اینکه 

«تمامی شعرا ی کلاسیک ادبیات ما همگی جهان بینی شان یا مدیحه سرا حاکمان زمان بوده اند ویا به فقرا گفته اند صبر وتحمل داشته باشید....»

از موضوع بحث خارج شدن کمکی به حاصلخیزی بحث نمی کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر