مهدی اخوان ثالث
(منظومه بلند سواحلی و خوزیّات، ۱۳۹۲، تهران، نشر زمستان، ص ۱۷-۱۱)
اگر باری،
چنانچون حضرتِ غفران مآب، الحاج اشترخان،
و عالیشان والا، خان والا، گاو بن گاوِ بهادرخان،
تو را هم کام و لذت می دهد نشخوار
اگر چون حضرتِ اوشان تو را هم طبع نشخوار است
بچم، کت (که تو را) راه هموار است
بچر، کت خشک و تر هرچ آن که خواهی هست
و بسیار است.
ببین نعمت فراوان است و خوان الوان
بیا، بی فکرِ نعمت خوارگی، قید نمک گیری
بپرور با دلِ بی غم، تنِ بی دردِ خود، آری
به پیش هر سگی از بیش یا کم تکّه ستخوانی
می اندازند از این مطبخ پر دود و دم باری
ببر نان پاره ای زین سفره ی تاراج
تو هم بستان نصیب خویش، ای خواستار از خاک...
گرت (اگر تو را) باری نیازارد،
چنین ها و چنان کردن،
نرنجاند تو را سر در گریبانِ دلِ رنجور
فروبردن.
بد و بیراه و دشنام دغل دونان و بی دردان
عجین با طعن و تسخرهای نامردان
چو بارانهای نیسانها
ولی از تیر زهر آغشت پیکانها
توانی بر دلت، این داغ پوشاک، این پدر مرده
یتیمِ مادر و نامادر آزرده،
لتِ دشنام و لطمه یْ طعن و دق خورده
گر آن باران بر این خونمرده دل هموار،
توانی کردن و دم بر نیاوردن
اگر باری برآید از تو آزردن دلِ آزردگان و خود نیازردن
و قوت خورده را قی کردن و بار دگر خائیدن و خوردن
بیا کت راه و مرکب باز و رهوار است...
(خاییدن = فشار دادن دندان ها به هم از روی خشم و عصبانی)
***
اگر باری به کام تو،
زدن بر قندرون و مصطکی دندان،
چو نشخواری خوشایند است و رام تو،
بزن، نشخوار کن، خوش باش
که سخت آسان به چنگ آورده ای صید سعادت را...
(مصطک = صمغ زرد رنگی که از درختچه ای به نام پسته مصطکی گرفته می شود)
به خوشبختی بزن بر مصطکی چون قندرون دندان
بدان اما کزین پس راه خوشبختی
درین سامان و سربندان
همه هر دم دگر گردد
چو هر آیین و هر هنجار
به دلخواه خدایان و خداوندان
درین سامان ازین پس ره دگرسان است
گرت بسیار دشوار است این، یا سخت آسان است
نمی دانم که چون است این و آن چندان
ولی دانم که می باید به دلخواه کسان رقصی
و هم بدرود باید گفتنت با نغمه ی دلخواه و دلبندان
فرامش کرد باید یادها و یادگاران را
و بُرد از یاد باید هر بدآیند و خوشایندان
وگر نشخوار می خواهی، چو پیشین روز بر عادت
پی و شن ریزه را باید چنان خایی
که پنداری تو را چون آب دندان باب دندان است
و گویی قندرون و مصطکی خایی، خوش و خندان.
زهی خوشبختی شیرین که خواهی داشتن آن روز
همان روزی کز امروزت نباشد دور هم چندان....
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر