لئو لیونی
برگردان
میم حجری
· سینه سرخ گرسنه بود و دنبال غذا می گشت.
· چشمش به کرم سبز چرب و نرمی افتاد، که بر شاخه درختی نشسته بود.
· سینه سرخ به قصد شکار، بدان نزدیک شد.
· کرم سبز گفت:
· مرا هرگز نباید شکار کرد و خورد.
· سینه سرخ پرسید:
· چرا؟
· کرم سبز گفت:
· برای اینکه من کرم مفیدی ام.
· من می توانم درازای چیزها را اندازه بگیرم.
· سینه سرخ اسم کرم سبز را پرسید.
· کرم سبز گفت، که اسمش «وجب به وجب» است.
· سینه سرخ گفت:
· حالا که اینطور است، پس بیا و دم مرا هم اندازه بگیر.
· وجب به وجب گفت:
· چه کاری آسانتر از این.
· یک، دو، سه، چهار، پنج!
· پنج برابر درازای کرم، می شود پنج سانتیمتر!
· سینه سرخ، با خوشحالی و خشنودی گفت:
· فکرش را بکن!
· دم من پنج سانتیمتر است.
· و در حالی که وجب به وجب بر پشتش نشسته بود، به پرواز در آمد و رفتند آنجا که پرندگان دیگر منتظر اندازه گیری بودند.
· وجب به وجب، نخست گردن لک لک را با دقت و وسواس اندازه گرفت.
· بعد منقار توکان را
· پای بابا لولهنگ را
· دم قرقاول را
· و آخر از همه، سرتاپای کولیبری را.
· یک روز صبح، بلبل گذارش به آنجا افتاد.
· وجب به وجب را دید و از او خواست که آوازش را اندازه بگیرد.
· وجب به وجب گفت:
· آواز را نمی شود اندازه گرفت.
· چنین کاری محال است.
· فقط چیزها را می توان اندازه گرفت، نه آوازها را.
· بلبل دست به تهدید زد:
· اگر آوازم را اندازه نگیری، حسابت را می رسم.
· وجب به وجب به فکر فرو رفت.
· و آخر سر گفت:
· حالا که این طور است، من هم سعی می کنم که آوازت را اندازه بگیرم.
· تو فقط شروع کن به خواندن!
· بلبل شروع به خواندن کرد و وجب به وجب آواز او را وجب به وجب اندازه گرفت و وجب به وجب از او دور شد.
· وقتی بلبل به خود آمد، از وجب به وجب خبری نبود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر