۱۴۰۰ مهر ۴, یکشنبه

درنگی در سخنرانی عمران صلاحى (۲)

«عمران صلاحی» که بود و چه کرد

عمران صلاحى 
میم حجری
 

 از شيراز تا چين

 
تقريبا هشتصد سال پيش در يكي از درياهاي چين 

 اميرزاده‌‏اي چيني در دو كشتي تفريحي بزمي برپا كرد. 

در يكي از كشتي‌‏ها اميرزاده بود و مطربان و موسيقي‌‏دانان كه به چيني و عربي و فارسي آواز مي خواندند 

و 

در كشتي ديگر   

ابن بطوطه ،جهانگرد معروف مراكشي و مهمانان ديگر اميرزاده که به آوازهاي فارسي خيلي علاقه داشت 

خوانندگان نيز شعري به فارسي مي‌‏خواندند كه به فرمان اميرزاده تكرار مي‌‏شد 

ابن بطوطه فارسي نمي‌‏دانسته و آن شعر را همان‌‏طور كه شنيده در سفر نامه‌‏اش آورده است:


تا دل به مهرت داده ام، در بحر فكر افتاده‌‏ام
چون در نماز استاده‌‏ام، گويي به محراب اندري

ما از جهان بینی عمران صلاحی

خبری نداریم.

ولی 

عمران

از روشنفکران (اهل قلم) چپگرا بوده است

و

بیشتر از بقیه مدعیان چپگرایی،

سواد و صداقت و اصالت داشته است.

سیاوش کسرایی هم در انجمن اهل قلم هندوستان،

سخنرانی کرده است که در دفتری از دفاتر شورای نویسندگان و هنرمندان ایران منتشر شده است.

ولی این کجا و آن کجا.

 

 
ابن بطوطه با اين كه در شيراز آرامگاه سعدي را زيارت كرده و او را سرآمد شاعران فارسي زبان زمان خود دانسته   نمي‌‏دانسته شعري كه در آن دريا كشتي نشينان چيني را به طرب واداشته‌‏

از سعدي شيرازي است‌‏

 شعري كه به قول ابن‌‏بطوطه آهنگ عجيبي داشته. 

ابن‌‏بطوطه چون گوشش با وزن شعر عربي مانوس بوده 

وزن شعر فارسي به گوشش عجيب آمده است.
 

هشتصد سال پيش كه نه راديو وجود داشته‌، نه تلويزيون، نه روزنامه و نه اينترنت 

 شعر سعدي از شيراز سفر كرده و به چين آمده است . 

شعر يعني اين! 

حالا كه خوشتان آمده 

 دو بيت ديگر از اين غزل يازده بيتي را مي‌‏خوانم:


هرگز نبود اندر ختن، در صورتي چندين فتن
هرگز نباشد در چمن، سروي بدين خوش منظري


صورتگر ديباي چين، گو صورت رويش ببين
يا صورتي بركش چنين، يا توبه كن صورتگري

ولی این کجا و آن کجا.

ما برای آشنایی با این شعر سعدی

کل شعر را منتشر می کنیم:

 

آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری

یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری؟

 

هرگز نبود اندر ختن، بر صورتی چندین فتن

هرگز نباشد در چمن، سروی بدین خوش منظری

 

صورتگر دیبای چین، گو: 

«صورت رویش ببین

یا صورتی برکش چنین، یا توبه کن صورتگری.»

 

ز ابروی زنگارین کمان، گر پرده برداری عیان

تا قوس باشد در جهان، دیگر نبیند مشتری

 

بالای سرو بوستان، رویی ندارد دلستان

خورشید با رویی چنان، مویی ندارد عنبری

 

تا نقش می‌بندد فلک، کس را نبوده‌ است این نمک

ماهی ندانم یا ملک، فرزند آدم یا پری

 

تا دل به مهرت داده‌ام، در بحر فکر افتاده‌ام

چون در نماز استاده‌ام، گویی به محرابم دری

 

دیگر نمی‌دانم طریق، از دست رفتم چون غریق

آنک دهانت چون عقیق، از بس که خونم می‌خوری

 

گر رفته باشم زین جهان، بازآیدم رفته روان

گر همچنین دامن کشان، بالای خاکم بگذری

 

از نعلش آتش می‌جهد، نعلم در آتش می‌نهد

گر دیگری جان می‌دهد، سعدی تو جان می‌پروری

 

هر کس که دعوی می‌کند کاو با تو انسی می‌کند

در عهد موسی می‌کند آواز گاو سامری

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر