۱۳۹۸ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

رمان طایفه توئی (طایفه روشنفکر) (۱۱)



برتولت برشت
برگردان 
میم حجری


چهارسفر
 
۱
·    پنج مرد از استان های شمالی به جنوب سرازیر می شوند. 

۲
·    روزها می خوابیدند و شب ها راه می رفتند و از رفتن به مناطق معینی اجتناب می ورزیدند.

۳
·    تا زمانی که مناطق موجود در مسیر آنها، کم جمعیت بودند، می توانستند چنین کنند.
·    اما همه استان های شمالی کم جمعیت نبودند.

۴
·    در این استان ها قحطی و گرسنگی شدیدی حکمفرما بود.
·    و به علت قلت جمعیت در این مناطق، هر بیگانه ای به آسانی جلب نظر می کرد.

۵
·    علاوه بر این، به سبب قحطی و گرسنگی، ژاندارم های بیشماری در گشت و گذار بودند و هر بیگانه ای می توانست جلب نظر آنها را نیز بکند.

۶
·    پنج مرد یاد شده اما نمی خواستند، که کسی متوجه وجود آنها شود.

۷
·    زیرا آنها جزو کسانی نبودند که باعث و بانی قحطی و گرسنگی بودند.

۸
·    دو تن از رهپویان، قیافتا (به لحاظ قیافه)، به طبقات دارا تعلق داشتند و یا روزی روزگاری تعلق داشته بودند.

۹
·    سه تن دیگر ظاهرا (به ظاهر) از خانواده های تهیدست بودند.
·    این سه تن ـ به غیر از یکی از آنها که نوجوانی بود ـ کمتر اعتمادانگیز و بیشتر سوء ظن انگیز به نظر می رسیدند.
·    برای اینکه آنها به لحاظ اخلاقی به بالائی ها شباهت نداشتند.

۱۰
·    جلوتر از همه ـ معمولا ـ باربری می رفت که رهشناس بود.
·    بابر اندام بزرگ و پهناوری داشت.
·    اسم او در این سفر، فنگ بود.

۱۱
·    پشت سر فنگ، یکی از بزرگزاده ها می رفت، که قد متوسطی داشت و نسبتا چاق و قوی بود.
·    او ریش بزی داشت و در واقع رهبر این گروه بود.

۱۲
·    او به لی تسه معروف بود که روی جلد خیلی از جزوه ها و در بسیاری از لیست های پلیس قرار داشت.
·    رفقای او اما او را لن صدا می کردند.

۱۳
·    آنها با رسیدن به مناطق پر جمعیت، دیگر هر پنج تا با هم نمی رفتند.
·    بلکه به دو دسته تقسیم می شدند و در نقطه معینی از شهرهای بزرگ دوباره به هم می پیوستند.
·    باربر تنومند و ریش بزی معمولا هر کدام رهبر و سردسته یکی از دو دسته  می شدند.

۱۴
·    نوجوان، لباس مندرسی در بر داشت.
·    او می بایستی در دهات در حوالی عصر مواد غذائی بخرد و یا معاوضه کند.

۱۵
·    زنبیلی پر از مواد ارزان قیمت بر گردنش می آویختند و وقتی هوا سرد بود، موقع رفتن به ده، پتو و شالش را برمی داشتند، تا مردم ببینند که او چگونه از سرما می لرزد.

۱۶
·    وقتی برمی گشت، دقیقا حساب پس می داد، ین به ین.
·    آنها در رابطه با پول خیلی دقیق بودند.

۱۷
·    در حین پیشروی سکوت می کردند.

۱۸
·    اما وقتی که به هنگام ظهر بیدار می شدند، در غار و یا در هر مخفیگاه دیگر، در زمینه امکاناتی سخن می گفتند که چگونه می توانند با پول اندکی که دارند، در سفر طولانی خویش سر کنند.

۱۹
·    اما بیشتر از آن، راجع به مسائلی صحبت می کردند که به کل کشور مربوط می شد.

۲۰
·    انگار مردان قدرتمندی بودند و وظایف غول آسائی به عهده داشتند.

۲۱
·    اغلب با همدیگر دعوا می کردند.
·    موضوع اختلاف شان این بود که آیا منچوری می تواند پشم خود را در مناطق جنگ زده کره بفروشد و یا نه.

۲۲
·    اما در زمینه بیرون کشیدن پول تا سکه آخر توسط قیصر همنظر بودند و آن را جنایتی تلقی می کردند و شادی خود را از این بابت پنهان نمی کردند.

۲۳
·    در این زمینه نیز که قیصر کماکان به شورای دویست نفره خود که مشتی پتیاره و بیسواد محسوب می شدند، وفادار می ماند، ریش بزی پوزخندزنان دستان کوچک چاق و چله اش را به هم می مالید.

۲۴
·    ظاهرا هر چیزی که بر امپراطوی صدمه می زد، باعث شادی آنها می شد و هر چه که به نفع امپراطوی بود، مخالفت شان را برمی انگیخت.

۲۵
·    آنها چنان غرق سیاست بودند که وقتی دو تن از آنها ضمن تهیه چای، به هنگام عصر بر سر موضوعی دعوا می کردند، یکی دیگر که خوابیده بود، می توانست از زیر پتوی مندرسش با ادای کلمه ای به مرافعه پایان دهد.
·    چرا که او تحصیلکرده خارق العاده ای بود.

۲۶
·    همانطور که گفته شد، موضوع مورد مرافعه از اهمیت خارق العاده ای برخوردار بود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر