تحلیلی از
مسعود بهبودی
سؤال این بود
که
چرا
طبقه حاکمه ـ خدا
طبقه حاکمه ـ خدا
به مثابه انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طبقه حاکمه
مقدم بر طبقه حاکمه
جا زده می شود؟
چگونه می توان
عکسی
را
مقدم بر ذاتش
جا زد؟
برای دادن پاسخ به این پرسش
به مقایسه طبیعت ـ خدا با طبقه حاکمه ـ خدا
می پردازیم:
۱
طبیعت ـ خدا
مثلا
زئوس
آمیزه ای میتولوژیکی (علم الاساطیر)
از
آتش و آذرخش و عقاب
(طبیعت اول)
و
انسان
(پدر، رئیس خانواده، طبیعت دوم)
است.
۲
زئوس
هم طبیعی است و هم اجتماعی
۳
رئالیستی است.
۴
زئوس
حتی
عاشق
سلمه
می شود
که
از سر تا پا انسان است.
۵
دیونیسوس
فرزند زئوس و سلمه
است.
دو رگه است:
خدایی و انسانی همزمان
است:
مثل حضرت عیسی است:
که مادرش
مریم
(انسان)
است
و
پدرش
روح القدس
است.
(مسیحیت این دگم را احتمالا از میتولوژی گرفته است.)
هرا
همسر زئوس از فرط حسادت
هیئت پیر زنی به خود می گیرد و به سلمه توصیه می کند
که
از زئوس بخواهد
که
با جلال و جبروت خدایی اش
ظاهر شود.
زئوس
از فرط عشق
به خواهش سلمه تن در می دهد.
زئوس
اما
خدای آذرخش و آتش
است.
اصابت آذرخش بر هر کس، همان
و
ذغال گشتن فی الفور او، همان
سلمه هم در آتش
زئوس
زئوس
می سوزد
زئوس
به ترفندی
فرزندش
را
نجات می دهد.
توطئه هرا اما به نتیجه می رسد.
کتب مقدس
و
از آنجمله
قرآن
خواهش موسی از خدا در زمینه نشان دادن خود در کوه طور
را
احتمالا
از همین ماجرای میتولوژی
اقتباس کرده اند.
میتولوژی
پیشفرم تئولوژی (ادیان و مذاهب)
است.
۶
طبقه حاکمه ـ خدا
اما
بر عکس طبیعت ـ خدا
مطلقا انتزاعی است.
طبقه حاکمه ـ خدا
چه بسا
غیرقابل توصیف و توضیح است.
کسی نمی تواند بگوید که طبقه حاکمه ـ خدا چیست.
برای توصیف طبقه حاکمه ـ خدا
تئولوژی منفی
به خدمت گرفته می شود:
فقط گفته می شود که خدا چی نیست.
سعدی
هم
طبقه حاکمه ـ خدا
را
به همین سان توصیف می کند:
بری، ذاتش
از
تهمت ضد و جنس
از
تهمت ضد و جنس
معنی تحت اللفظی:
ذات خدا از تضاد و ماده بری است.
تئولوژی منفی هم همین است:
خدا با تضاد بیگانه است.
یعنی وحدت محض است.
ضمنا مادی هم نیست.
سعدی ولی نمی گوید که چیست.
اما
مادی نبودن
خواه و ناخواه
به معنی روحی بودن است.
به همین دلیل هم
طبقه حاکمه ـ خدا
نامرئی
است.
همه جا هست و هیچ جا نیست.
چون
اگر مادی باشد، باید در جایی و زمانی باشد.
طبقه حاکمه ـ خدا
اما لامکان و لازمان است.
بی مکان و بی زمان است.
به همین دلیل
طبقه حاکمه ـ خدا
مفهوم
است.
مثل مفهوم
روح
است.
نتیجه تجرید است.
۷
طبقه حاکمه ـ خدا
انعکاس آسمانی ـ انتزاعی
اعضای طبقه حاکمه
مثلا
اشرافیت برده دار و فئودال و روحانی
است.
به همان سان که
مفهوم درخت
نتیجه تجرید سرو و صنوبر و سپیدار و غیره است.
۸
به همان سان که از بسط و تعمیم مفهوم انتزاعی (مجرد) درخت
به
سرو وصنوبر و سپیدار و غیره می رسیم،
به همان سان هم از بسط و تعمیم طبقه حاکمه ـ خدا
به خوانین و سلاطین و خلفا و فقها و انبیاء و اولیا و ائمه و غیره می رسیم.
۹
تفاوت و تضاد طبقه حاکمه ـ خدا با طبیعت ـ خدا
این است
که
طبقه حاکمه ـ خدا
اولا
واحد است.
لا اله الا الله
جز طبقه حاکمه ـ خدا، خدایی وجود ندارد.
یعنی
خدای کل هستی
(هستی طبیعی، هستی اجتماعی، هستی روحی)
است.
۱۰
در تئولوژی اسلامی
به عنوان مثال
در مقایسه با خدایان اولمپ
الله
جای زئوس را گرفته است
و
فونکسیون های خدایان زن و مرد دیگر اولمپ
به عهده ملائکه و اجنه و شیاطین و نفس های متنوع و غیره
محول شده است.
۱۱
جای خدای واسط میان خدایان اولمپ و انسان ها
را
جای پیامبر در میتولوژی
را
جبرئیل و حضرت محمد
مشترکا
گرفته اند:
الله
پیامش را بی واسطه و مستقیم به گوش خلایق نمی رساند.
الله
اول به گوش ملک مقرب
یعنی جبرئیل می رساند
و
جبرئیل
از عرش اعلی پایین می پرد و به گوش حضرت محمد می رساند
تا
او هم به گوش خلایق برساند.
۱۲
روح
همیشه
سایه ی ماده
را
بالای سر خود دارد:
تئولوژی
نمی تواند
از
خدای پیام آور مادی
صرفنظر کند:
به همین دلیل پیام های ضد و نقیض الله
توسط دو پیک روحی و مادی
(جبرئیل و حضرت محمد)
به گوش خلایق رسانده می شود.
۱۳
اینجا
معلوم می شود
که
میتولوژی
(علم الاساطیر)
پیشفرم تئولوژی (مذهب) بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر