ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
مولوی
دیوان شمس
غزلیات
حیلت رها کن ،عاشقــا
دیوانه شو، دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ
پــــروانـه شــو، پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن
هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان
هم خانـه شـو، هم خانه شــو
رو (برو)، سینــه را چـون سینه ها (پستان ها)
هفت آب شو (هفت بار با آب بشوی) از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را
پیمانـــه شــــو، پیمانــه شـو
باید
کـــه
ـ جملــه ـ
جــان شــوی
تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان می روی
مستانه شـــو، مستانه شو
آن گوشوار شاهدان همصحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت
دردانه شو، دردانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه ی شیرین ما
فانی شو
و
چون عاشقان
افسانه شو، افسانه شو
تو لیلة القبری، برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر، مر ارواح را
کاشانه شو، کاشانه شو
اندیشه ات جایی رود و آنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر
ـ چون قضا ـ
پیشانه شو، پیشانه شو
قفلی بود میل و هوا
بنهاده بر دل های ما
مفتاح شو،
مفتاح را دندانه شو، دندانه شو
استن حنانه
یعنی ستون نوحه سرا، نالنده
معروف است که حضرت محمد در مسجد خویش به ستونی چوبین تکیه می کرد و وعظ می فرمود تا هنگامی که منبری سه پایه از حبشه برای آن حضرت به ارمغان آوردند.
چون حضرت ستون را ترک گفت و برای وعظ بالای منبر رفت
ستون به فریاد در آمد و از فراق پیامبر بنالید و به همین سبب آن را ستون حنانه نامیدند
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی
حنانه شو، حنانه شو
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی (تله هستی) و مرغ از تو رمد
رو، لانه شو، رو، لانه شو
گر چهره بنماید صنم
پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم
رو، شانه شو، رو، شانه شو
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق (سرباز) کم تکی
تا کی چو فرزین (وزیر) کژ روی
فرزانه شو، فرزانه شو
شکرانه دادی عشق را
از تحفه ها و مال ها
هل (بگذار)، مال را خود را بده
شکرانه (سپاسگزار) شو، شکرانه شو
یک مدتی ارکان (عناصر) بدی، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی
جانانه (معشوق) شو، جانانه شو
ناطقه
قوه تکلم و بیان
نفس ناطقه
ای ناطقه بر بام و در
تا کی روی در خانه، پر (بپر، پرواز کن)
نطق زبان را ترک کن
بی چانه (بی چک و چانه) شو، بی چانه شو.
پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر