۱۳۹۵ تیر ۲۹, سه‌شنبه

سیری در نقل قولی از امید مهرگان (18)


تحلیلی از
یدالله سلطان پور  

اما راه دیگری هم هست:
این که فرد شکنجه شونده، پیش دستی کند
 و خودش به بدن خودش حمله برد
 تازیانه را از جلاد بگیرد و بر گُرده خود بزند.

·        سؤال این بود که دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم چیستند؟
·        چرا باید کسی و یا حزب و سازمان و گروهی در مازوخیسم فردی و یا حزبی و سازمانی و گروهی، راه نجات خود را بیابد؟

1
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
 
·        برای بررسی علل و دلایل این مازوخیسم باید شناخت افزار دیالک تیکی مربوطه را پیدا کرد و به خدمت گرفت.

·        این شناخت افزار ماتریالیستی ـ تاریخی (ماتریالیسم تاریخی)، دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف) است که به صور متفاوت بیشمار بسط و تعمیم می یابد:   

الف
·        به شکل دیالک تیک قهرمان و توده   

ب 
·        به شکل دیالک تیک تشکیلات و طبقه   
 
 پ
·        به شکل دیالک تیک رهبر و تشکیلات     

ت 
·        به شکل دیالک تیک سردار و سپاه   
 
ث 
·        به شکل دیالک تیک عنصر  و سیستم   

ج 
·        به شکل دیالک تیک مهره و شطرنج و الی آخر    

2
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم

·        یکی از خطاهای خطیر استالینیسم که برای احزاب استالینیستی و برای جنبش کارگری انقلابی بسیار گران تمام شده، عدم درک دقیق دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف)  است.
·        بررسی این «درک» عجق ـ وجق  از دیالک تیک شخصیت و تاریخ (جامعه)  هر اندیشنده انقلابی شریف را به دهشت می اندازد.

·        دهشت به حیرت توأم با وحشت اطلاق می شود.

3
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
 
·        استالینیسم دیالک تیک شخصیت و تاریخ را نخست به شکل دوئالیسم شخصیت و تاریخ تحریف می کند:
·        بدین طریق، دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی شخصیت و تاریخ به شکل دوئالیسم شخصیت و تاریخ در می آید.
·        این هنوز چیزی نیست.

4

·        استالینیسم دوئالیسم شخصیت و تاریخ را وارونه می سازد:
·        یعنی نقش تعیین کننده را از آن شخصیت جا می زند:

·        این به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.

·        مراجعه کنید به درک ماتریالیستی تاریخ، درک ایدئالیستی تاریخ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری    

5
·        استالینیسم از سوی دیگر دیالک تیک شخصیت و تاریخ را به شکل دوئالیسم رهبر و توده بسط و تعمیم می دهد و ضمنا آن را وارونه می سازد:
·        بدین طریق، توده تا درجه هیچ واره و زباله واره تنزل می یابد و رهبر تا درجه همه چیز واره و همه کاره.

·        در نتیجه، نقش تاریخ ساز توده انکار و فراموش می شود و شخصیت به مثابه فاکتور تاریخ ساز به خورد خلایق داده می شود.
·        این بدان معنی است که تاریخ (جامعه) را نخبگان می سازند و توده رمه واره است و هیچکاره.  

6

·        جریان ایده ئولوژیکی ئی که مدعی پیروی از مارکسیسم ـ لنینیسم است از منجلاب تئوری نخبگان سر در می آورد:
·        استالینیسم بدین طریق بلحاظ نظری به فاشیسم می رسد.

·        اکنون بلحاظ نظری تمیز استالینیسم از فاشیسم دشوار می گردد:
·        در دوئالیسم شخصیت و توده، نقش تعیین کننده از آن پیشوا (هیتلر) در قاموس فاشیسم (ناسیونال ـ سوسیالیسم) و رهبر (استالین)  در قاموس استالینیسم، قلمداد می شود.

·        این اما ـ در تحلیل نهائی ـ به چه معنی است؟     
 
7
·        این به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی قهرمان و توده به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ و یا به شکل دوئالیسم همه کاره و هیچکاره است.
·        پیشوا و رهبر (هیتلر و استالین و غیره) بدین طریق، همه کاره و همه چیز واره تلقی می شود و توده هیچکاره و زباله واره.

·        این اما به لحاظ درک تاریخ به چه معنی است؟

8

·        این به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.

·        این به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانف) به شکل دوئالیسم پیشوا و جامعه و وارونه سازی این دوئالیسم است:
·        در نتیجه این تحریف، نخبه با هلهله و هورا به مقام معمار تاریخ و جامعه ارتقا داده می شود.
·        نقش تاریخ ساز توده انکار می شود.
·        توده ـ در بهترین حالت ـ به عنوان رمه گوسفند و گوساله تصور و تصویر می شود.

·        این تحریف نظری و این درک ایدئالیستی تاریخ، با درک ماتریالیستی تاریخ (یکی از کشفیات تعیین کننده کارل مارکس) در تضاد آشکار قرار دارد.
·        این چیزی جز انحراف آشکار در مارکسیسم ـ لنینیسم نیست.
·        این چیزی جز نمایندگی تئوری نخبگان نیست.

·        مراجعه کنید به تئوری نخبگان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری    

9 
·        احزاب استالینیستی بدین طریق، رابطه حزب با توده را قطع می کنند و به دست خود گور خود و جنبش کارگری ـ انقلابی را می کنند.

·        توده تاریخ ساز (مارکس و انگلس و لنین) به توده تأیید گر تنزل و تقلیل می یابد.

·        نخبه ای در بالا بالا ها با کله ای خالی از مغز اندیشنده «تصمیم» می گیرد و توده به مجری کور این «تصمیم» مجبور می شود.

·        جامعه رفته رفته به طویله تمامعیار استحاله می یابد و از هر محتوای مثبت و انقلابی تهی می شود.
·        عرعر جای اندیشه را می گیرد و فاجعه آغاز می شود.

·        این اما هنوز تمامی این نکبت فکری نیست:        

10
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
 
·        تحریف زیانبار و خطرناک دیگری که در دیالک تیک شخصیت و تاریخ صورت می گیرد، مطلق کردن شخصیت (پیشوا و رهبر)، ضمن هیچ انگاری شخصیت های سلسله مراتبی در جامعه و تشکیلات حزبی است:
·        پیشوا و رهبر به طرز خردستیزانه ای ایدئالیزه می شود.
·        به مقام بتی پرستیدنی ارتقا داده می شود و ضمنا از او مثل مردمک چشم حفاظت به عمل می آید.

·        اما در نهایت خریت، بی خیالی و بی اعتنائی، شخصیت های بی نظیر سیاسی، فکری، نظری، عملی، علمی، اجتماعی، هنری، اخلاقی و غیره یا روانه زندان ها می شوند و یا به بهانه های مختلف به طعمه جوخه های اعدام سپرده می شوند.

·        در کشورهائی که احزاب استالینیستی در اپوزیسیون اند، اتلاف اعضای حزب در فرم مازوخیسم انجام می یابد:
·        اعضای حزب بر سر دو راهی حیرت انگیزی قرار داده می شوند:
·        یا مقاومت تا سر حد مرگ در زیر شکنجه و یا رسوائی.

·        بدین طریق، مبارز انقلابی به منجلاب بی پناهی مطلق سوق داده می شود:
·        هر کس زیر شکنجه شکست، خاین تلقی می شود و هر کس زیر شکنجه مرد، خادم.
·         
·        سوالی که ما را از دیر باز به خود مشغول می دارد، منشاء این طرز تفکر آنتی هومانیستی ـ مازوخیستی (همنوع ستیزی و خود ستیزی)  است؟

ادامه دارد.

۱ نظر: