تحلیلی از
یدالله سلطان
پور
اما
راه دیگری هم هست:
این
که فرد شکنجه شونده، پیش دستی کند
و خودش به بدن خودش حمله برد
تازیانه را از جلاد بگیرد و بر گُرده خود بزند.
·
سؤال این بود که دلایل اوبژکتیو
(عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم چیستند؟
·
چرا باید کسی و یا حزب و سازمان و گروهی
در مازوخیسم فردی و یا حزبی و سازمانی و گروهی، راه نجات خود را بیابد؟
1
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
·
برای بررسی علل و دلایل این مازوخیسم
باید شناخت افزار دیالک تیکی مربوطه را پیدا کرد و به خدمت گرفت.
·
این شناخت افزار ماتریالیستی ـ تاریخی
(ماتریالیسم تاریخی)، دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف) است که به صور متفاوت بیشمار
بسط و تعمیم می یابد:
الف
·
به شکل دیالک تیک قهرمان و توده
ب
·
به شکل دیالک تیک تشکیلات و طبقه
پ
·
به شکل دیالک تیک رهبر و تشکیلات
ت
·
به شکل دیالک تیک سردار و سپاه
ث
·
به شکل دیالک تیک عنصر و سیستم
ج
·
به شکل دیالک تیک مهره و شطرنج و
الی آخر
2
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
·
یکی از خطاهای خطیر استالینیسم که
برای احزاب استالینیستی و برای جنبش کارگری انقلابی بسیار گران تمام شده، عدم درک
دقیق دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف) است.
·
بررسی این «درک» عجق ـ وجق از دیالک تیک شخصیت و تاریخ (جامعه) هر اندیشنده انقلابی شریف را به دهشت می اندازد.
·
دهشت به حیرت توأم با وحشت اطلاق
می شود.
3
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
·
استالینیسم دیالک تیک شخصیت و تاریخ
را نخست به شکل دوئالیسم شخصیت و تاریخ تحریف می کند:
·
بدین طریق، دیالک تیک ماتریالیستی
ـ تاریخی شخصیت و تاریخ به شکل دوئالیسم شخصیت و تاریخ در می آید.
·
این هنوز چیزی نیست.
4
·
استالینیسم دوئالیسم شخصیت و تاریخ
را وارونه می سازد:
·
یعنی نقش تعیین کننده را از آن شخصیت
جا می زند:
·
این به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.
·
مراجعه کنید به درک ماتریالیستی تاریخ،
درک ایدئالیستی تاریخ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
5
·
استالینیسم از سوی دیگر دیالک تیک شخصیت
و تاریخ را به شکل دوئالیسم رهبر و توده بسط و تعمیم می دهد و ضمنا آن را وارونه
می سازد:
·
بدین طریق، توده تا درجه هیچ واره و
زباله واره تنزل می یابد و رهبر تا درجه همه چیز واره و همه کاره.
·
در نتیجه، نقش تاریخ ساز توده انکار
و فراموش می شود و شخصیت به مثابه فاکتور تاریخ ساز به خورد خلایق داده می شود.
·
این بدان معنی است که تاریخ (جامعه)
را نخبگان می سازند و توده رمه واره است و هیچکاره.
6
·
جریان ایده ئولوژیکی ئی که مدعی
پیروی از مارکسیسم ـ لنینیسم است از منجلاب تئوری نخبگان سر در می آورد:
·
استالینیسم بدین طریق بلحاظ نظری
به فاشیسم می رسد.
·
اکنون بلحاظ نظری تمیز استالینیسم از
فاشیسم دشوار می گردد:
·
در دوئالیسم شخصیت و توده، نقش
تعیین کننده از آن پیشوا (هیتلر) در قاموس فاشیسم (ناسیونال ـ سوسیالیسم) و رهبر (استالین)
در قاموس استالینیسم، قلمداد می شود.
·
این اما ـ در تحلیل نهائی ـ به چه
معنی است؟
7
·
این به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک
ماتریالیستی ـ تاریخی قهرمان و توده به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ و یا به شکل دوئالیسم
همه کاره و هیچکاره است.
·
پیشوا و رهبر (هیتلر و استالین و
غیره) بدین طریق، همه کاره و همه چیز واره تلقی می شود و توده هیچکاره و زباله
واره.
·
این اما به لحاظ درک تاریخ به چه
معنی است؟
8
·
این به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.
·
این به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک
شخصیت و تاریخ (پله خانف) به شکل دوئالیسم پیشوا و جامعه و وارونه سازی این دوئالیسم
است:
·
در نتیجه این تحریف، نخبه با هلهله
و هورا به مقام معمار تاریخ و جامعه ارتقا داده می شود.
·
نقش تاریخ ساز توده انکار می شود.
·
توده ـ در بهترین حالت ـ به عنوان
رمه گوسفند و گوساله تصور و تصویر می شود.
·
این تحریف نظری و این درک ایدئالیستی
تاریخ، با درک ماتریالیستی تاریخ (یکی از کشفیات تعیین کننده کارل مارکس) در تضاد آشکار
قرار دارد.
·
این چیزی جز انحراف آشکار در مارکسیسم
ـ لنینیسم نیست.
·
این چیزی جز نمایندگی تئوری نخبگان
نیست.
·
مراجعه کنید به تئوری نخبگان در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
9
·
احزاب استالینیستی بدین طریق،
رابطه حزب با توده را قطع می کنند و به دست خود گور خود و جنبش کارگری ـ انقلابی
را می کنند.
·
توده تاریخ ساز (مارکس و انگلس و
لنین) به توده تأیید گر تنزل و تقلیل می یابد.
·
نخبه ای در بالا بالا ها با کله ای
خالی از مغز اندیشنده «تصمیم» می گیرد و توده به مجری کور این «تصمیم» مجبور می
شود.
·
جامعه رفته رفته به طویله تمامعیار
استحاله می یابد و از هر محتوای مثبت و انقلابی تهی می شود.
·
عرعر جای اندیشه را می گیرد و
فاجعه آغاز می شود.
·
این اما هنوز تمامی این نکبت فکری
نیست:
10
دلایل اوبژکتیو (عینی) و سوبژکتیو این مازوخیسم
·
تحریف زیانبار و خطرناک دیگری که
در دیالک تیک شخصیت و تاریخ صورت می گیرد، مطلق کردن شخصیت (پیشوا و رهبر)، ضمن
هیچ انگاری شخصیت های سلسله مراتبی در جامعه و تشکیلات حزبی است:
·
پیشوا و رهبر به طرز خردستیزانه ای
ایدئالیزه می شود.
·
به مقام بتی پرستیدنی ارتقا داده
می شود و ضمنا از او مثل مردمک چشم حفاظت به عمل می آید.
·
اما در نهایت خریت، بی خیالی و بی
اعتنائی، شخصیت های بی نظیر سیاسی، فکری، نظری، عملی، علمی، اجتماعی، هنری، اخلاقی
و غیره یا روانه زندان ها می شوند و یا به بهانه های مختلف به طعمه جوخه های اعدام
سپرده می شوند.
·
در کشورهائی که احزاب استالینیستی
در اپوزیسیون اند، اتلاف اعضای حزب در فرم مازوخیسم انجام می یابد:
·
اعضای حزب بر سر دو راهی حیرت
انگیزی قرار داده می شوند:
·
یا مقاومت تا سر حد مرگ در زیر
شکنجه و یا رسوائی.
·
بدین طریق، مبارز انقلابی به منجلاب
بی پناهی مطلق سوق داده می شود:
·
هر کس زیر شکنجه شکست، خاین تلقی
می شود و هر کس زیر شکنجه مرد، خادم.
·
·
سوالی که ما را از دیر باز به خود
مشغول می دارد، منشاء این طرز تفکر آنتی هومانیستی ـ مازوخیستی (همنوع ستیزی و خود
ستیزی) است؟
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفبه جوخه های اعدام سپرده می شوند.