محمد زهری
سوء ظن
(تهران - آبان ماه ۱۳۴۳)
به که پیغام گزارم؟
به کدامین مرد،
راز سربسته ی نجوای تو را باز رسانم؟
به کدام اهل درد،
سخن از پرده ی اندیشه برانم؟
شهر در خواب خوش خرگوشی است
غرق در خاموشی است
مرد بیداری بر نیمکت میدانی،
-خسته و مانده و سرد -
منتظر مانده فقط جامی را،
که در آن داروی بی هوشی است
نه پیغامی را
بار سنگین رسالت را ، باد
بر سر شاخه ی سنگین نخواهد برد
از هراس باران
به کدامین مرد،
راز سربسته ی نجوای تو را باز رسانم؟
به کدام اهل درد،
سخن از پرده ی اندیشه برانم؟
شهر در خواب خوش خرگوشی است
غرق در خاموشی است
مرد بیداری بر نیمکت میدانی،
-خسته و مانده و سرد -
منتظر مانده فقط جامی را،
که در آن داروی بی هوشی است
نه پیغامی را
بار سنگین رسالت را ، باد
بر سر شاخه ی سنگین نخواهد برد
از هراس باران
غوره ی پنبه ی ایمان
در پس پستوی نسیان، پنهان است
پیک پیکان در پشت،
کشته ی رنگ رفیقان است
با رسولان دروغین،
وعده ی بیهده ی روضه ی رضوان است
ای دریغا، درد این است
که در این شب،
در این شهر دشمنکام
هیچ چشمی بر در نیست
هیچ دستی
ـ حتی در خواب ـ
بی خنجر نیست
تو نمی دانی، دشمن کیست
من نمی دانم، با من کیست
من و تو تنهاییم.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ویرایش:
پاسخحذفبار سنگین رسالت را ، باد
بر سر شاخه ی سنگین نخواهد برد
از هراس باران
غوره ی پنبه ی ایمان
در پس پستوی نسیان، پنهان است
در ضمن "غوزه" صحیح است
پاسخحذف