۱۳۹۴ فروردین ۲۸, جمعه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۶۲)


تحلیلی از
ربابه نون

بـهمن‌ فرسی
ماییم‌ که‌ با رفتار پریشان، انسانی‌ را‌ که هـنوز با تمامی نشانه‌ های مـعنوی خـود در پندار و گفتار و در چشم‌ انداز عاطفه‌ ی ما ست، ناگهان درگذشته و از دست رفته می‌ کنیم.
من با چنین رفتاری‌ بیگانه‌ ام.
افسوس پاک و اندوه ناب در آن‌ نمی‌ بینم.
فضا و هوای آن را هم خوش نمی‌ دارم.
اگر هم‌ به دم‌ زدنی گذرا در چـنین فضا و هوایی ناگزیر شوم،در هیچ دمی از آن، خالی از این خیال نیستم‌ که ای‌ کاش‌ در بود کسان توان مان می‌ بود که بهتر و بیشتر آنان را دریابیم.
زیرا کنون،در نبودشان، چگونه می‌توان از آنان گسست؟


در این فراز از نوشته بهمن فرسی، از پیوند عاطفی ژرف او با محمد زهری پرده برمی افتد:

۱

ماییم‌ که‌ با رفتار پریشان، انسانی‌ را‌ که هـنوز با تمامی نشانه‌ های مـعنوی خـود در پندار و گفتار 
و در چشم‌ انداز عاطفه‌ ی ما ست، ناگهان درگذشته و از دست رفته می‌ کنیم.

بهمن فرسی با سماجت و کله شقی آذری های کلاسیک (به قول فاشیست های فارس زبان، «ترک خر»)، شاید هم در سنت «دده گورگود» (؟) به انکار بی مهابای مرگ برخاسته است تا فقدان عینی تلخ تر از زهر  رفیق خود را بطرزی سوبژکتیو از سر راه خرد خودمختار بر دارد.

بهمن فرسی بسان عقب مانده ترین ایدئالیست ها (اسقف برکلی انگلیسی) به انکار واقعیت عینی (وجود خورشید) برخاسته است:
او «نشانه‌ های مـعنوی محمد زهری را در پندار و گفتار و در چشم‌ انداز عاطفه‌ ی اش» مطلق می کند، تا فقدان واقعی ـ عینی او را انکار کند.

ایدئالیسم همین است:
مطلق کردن روح، به نیت انکار ماده.
مطلق کردن شعور، به قصد انکار وجود.
وارونه سازی دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور)
پاسخ باطل به مسئله اساسی فلسفه.


۲

من با چنین رفتاری‌ بیگانه‌ ام.


منم منم دیر آشنا اکنون شروع می شود.
بهمن فرسی کلافه است و فراموش کرده که بحث نه بر سر خود او و باورهای او، بلکه بر سر محمد زهری است.

رجز سر دادن فئودالی ـ خرده بورژوائی اما نشانه بن بست منطقی است.
بهمن فرسی برای ادعای ایدئالیستی خود دلیلی در کله و چنته ندارد.
چون برای اثبات وجود کماکان محمد زهری باید محمد زهری واقعی و عینی را نشان خواننده و شنونده دهد.

۳
معیار حقیقت دعاوی، پراتیک است.
به قول خواجه خردستیز ـ حتی ـ محک تجربه است:

خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود، هر چه (هر که) در آن (او) غش باشد.


دلیل رجزخوانی و منم منم سرائی افراد، فقدان دلیل قوی است.

۴

افسوس پاک و اندوه ناب در آن‌ نمی‌ بینم.

رجز خوانی ادامه می یابد تا بلکه خواننده به ادعای باطل و پوچ او تمکین کند و بپذیرد که محمد زهری علیرغم مرگ، همچنان و هنوز  زنده است.
چون در خاطر و خاطرات بهمن فرسی هنوز زنده است.

یکی از دلایل سوبژکتیو باور به وجود ارواح هم همین مسئله بوده است.
همین لیاقت خیالپردازی، همین استقلال نسبی روح (فعالیت لاینقطع مغز حتی در عالم خواب) بوده است.

۵
بزعم بهمن فرسی، اگر کسی مرگ محمد زهری را بپذیرد، نمی تواند نسبت به فقدان او  از ته دل متأسف و اندوهمند باشد.

جفنگ هم همین است و لاغیر.
پیش شرط عشق پشت پا زدن بر خرد واقع بین است.
تار و پود ادبیات قرون وسطائی جهنم جامعه ما به همین جفنگ سرشته است.

الف
 عقل اگر داند که دل، در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما


خواجه خردستیز شیراز هم همین حرف بهمن فرسی را بر زبان داشته است:
ترک تمکین بر عقل اندیشنده به قصد انکار مرگ عزیزی.
ارضای سوبژکتیو نیاز عاطفی به بهای تخریب خانه خرد.

ب
 عقل دیوانه شد، آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجا ست؟


بزعم خواجه هم فقدان دوست به جنون عقل و عزلت گزینی دل می انجامد.
خواجه هم عقل را بسان دیوانه ای به زنجیر می کشد تا عاطفه را بر تخت نشاند.

۶

فضا و هوای آن را هم خوش نمی‌ دارم.

بهمن فرسی، فرصت یافته تا جفنگ پشت جفنگ ردیف کند.
اکنون دیگر محمد زهری که موضوع پژوهش او بوده، بکلی فراموش شده است.

به بهانه قلمفرسایی راجع به محمد زهری، اکنون خویشتن بهمن فرسی یکه تاز میدان بحث است.

۷
یکی از تجلیات بارز سوبژکتیویسم معرفتی هم همین است:
فراموش کردن اوبژکت و مطلق کردن سوبژکت.
فراموش کردن موضوع بحث (محمد زهری) و رجزخوانی.

 ۸

اگر هم‌ به دم‌ زدنی گذرا در چـنین فضا و هوایی ناگزیر شوم،در هیچ دمی از آن، خالی از این خیال نیستم‌ 
که ای‌ کاش‌ در بود کسان توان مان می‌ بود که بهتر و بیشتر آنان را دریابیم.
زیرا کنون،در نبودشان، چگونه می‌توان از آنان گسست؟


منطق بهمن فرسی در همین جمله عرضه می شود:
با تأسف به عدم دریافت کافی محمد زهری در زمان حیاتش، مرگ او مورد انکار قرار می گیرد و ضمنا اعتراف می شود که او مرده است:
«کنون در نبودشان.»

اینکه هنوز چیزی نیست.
مهمتر این است که بهمن فرسی «گسست از مرده ها» را امکان ناپذیر می داند.

ایرانی جماعت همه از دم در چیزهایی قهرمان جهانند 
و یکی از آن چیزها سرهم بندی کردن جفنگ است.
نتیجه نهایی این هنر، تشکیل ملتی کلافه و سر در گم و گیج است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر