۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۶۸)

پیشکش به 
جانان

محمود کیانوش
زهری، در آفتاب و باران
(مجله ی نگین / دی ۱۳۵۰)
تحلیلی از
ربابه نون
 
این چنین‌ کز‌ صبح، ترش‌ و تلخ، روی آسمان است
ـ خـوب مـی‌دانم مـن پرورده ی آن ساحل مرطوب -
 
(من باید با کسره خوانده شود)

روز، روز گریه ی یکریز باران‌ است.

سخت تنها مانده‌ ام، اندیشناک روز های تو
که نمی‌ دانم در آن آینیه ی خاموش‌ بی‌ تصویر
می‌ نشیند چـهره ی افسانه‌ های‌ خوب،
یا غبار خواب های بد

من نه آن مردم که گویم:
«هرچه پیش آید،خوش آمد»،
نـه، مدد از همتی معجزنشان دارم کـه اندازم
پنـجه اندر پنجه ی تقدیر

سخت تنها مانده‌ ام، تنهای بی‌ تدبیر

هیچ‌ رسم و راه و آیینی نمانده تا بدان یک لحظه پردازم
جمله بی‌ رسم اند و بی‌ راه اند و بی‌آیین
و من ـ بیهوده ـ سر در زیر بال بیکسی، غمگین

سایه هم از من گریزان است.
این‌ چنین‌ کز صبح، ترش و تلخ، روی آسمان است
روز، روز گریه ی یـکریز باران است

قطره‌ ای غلتید روی سایه‌ بان سرد مژگانم
آه، باران نیست، باران نیست، می‌دانم
ابر چشم خسته ی من، باز گریان است
باز گریانم.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر