۱۳۹۴ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (۶۶)


تحلیلی از
ربابه نون

پیشکش به 
برزین آذرمهر

بـهمن‌ فرسی
زمان می‌ تازد.
من در «فردوسی» هستم.
مجله‌ی فردوسی متین و بـی‌ هیاهوی چـندسال‌ نـخستین پس‌ از‌ کودتای ۲۸  مرداد.
قلم می‌زنم برای پیاله‌ ای لوبیای پخته و آتش مذاب قوچان‌ و بلیطی‌ بـرای‌ دیـدن یک فیلم و خرج سفری با اتوبوس از خانه تا سکوهای پرتاب به سوی‌ پرسـه‌ های‌ دور‌ و دراز‌ در پهـنای روز و اعـماق شب.


این فرازی از اوتوبیوگرافی بهمن فرسی و ضمنا روشنفکران «مترقی» جامعه است.
زندگی در حد بخور و نمیر، هم بلحاظ مادی و هم بلحاظ روحی.

۱
 
 در دفتر فردوسی زهری را زیاد می‌ بینم‌.
به‌ دیدن نصرت می‌ آید.
نصرت رحمانی که فـرماندار شـوریده و شلخته‌ ی صفحه‌ی شعر مجله است‌ و دارد می‌ غلتد در‌ دامن‌ افیون و باقی مخدرات و مخدرات.


نصرت رحمانی یکی از شعرای متعلق به طیف ملون متشکل از 
اعضای طبقات اجتماعی واپسین است.
بلحاظ جهان بینی و تعلقات طبقاتی ماهیتا 
در سنگر افرادی از قبیل جلال آل احمد و شاملو و غیره است.
افیون و سکس و نومیدی و نیهلیسم و آوانتوریسم 
 هم از عناصر ایده ئولوژیکی اصلی این طیف است.
 
جامعه ما در تمام طول تاریخ طبقاتی اش، عمدتا تحت هژمونی (سیطره و سرکردگی) ایده ئولوژیکی همین طیف نکبت بوده است و کماکان است.

۲

در دفتر فردوسی زهری را زیاد می‌ بینم‌.
به‌ دیدن نصرت می‌ آید.


یکی از پارادوکس ها برای ما 
رابطه نیما با جلال آل احمد و ساعدی و شهریار، رابطه سایه با شفیعی و مشیری، رابطه سیاوش با شاعر فاشیستی که نامش را فراموش کرده ایم و رابطه محمد زهری با نصرت رحمانی 
 است.

محمد زهری در شباهت شگفت انگیز به نیما 
حتی شعری را به نصرت پیشکش کرده است.
سیاوش از این بابت هشیارتر از بقیه بوده است.
روابط سیاوش همه از دم آگاهانه و سنجیده و سیاسی بوده اند 
و نه عاطفی و عمیق و اصیل.
روابط عاطفی و عمیق و اصیل سیاوش منحصر به همسنگران خویش بوده است.
منحصر به نوشین و به آذین و سایه و زهری و امثال کیمیای دیگر بوده است.

۳

زهری پاپیـون غـلیظ سـیاهش را در پشت لب‌ هرس‌ کرده (بریده) است.
ضخامت و غلظت پیشین را ندارد‌.
حالا‌ که‌ خوب نگاهش می‌ کنم، مـی‌ بینم سـبیل او شبیه‌ سبیل‌«میکویان»است.
البته خیال نمی‌کنم محمد سبیلش را از روی‌ سبیل او الگـو‌ کـرده‌ بـاشد.


اینجا دوباره سر و کله فرمالیسم بهمن فرسی پیدا می شود.
خیالپردازی راجع به سبیل و خط و خال محمد زهری.
کشف شباهت سیبیلیستی میان محمد زهری و این و آن.
ضمنا فراموش کردن ماهیت محمد زهری و دلیل رابطه دوستی میان زهری و نصرت رحمانی.

۴

شعرهای زهری در صفحه‌ شعر‌ مجله فردوسی‌ بیشتر‌، و بعد‌ در مجله‌ های دیگر منتشر می‌ شود.
شعرهایی‌ آهسته‌ و آراسـته بـا رمـزهایی ساده مانند
شب،
آفتاب،
سرخ،
سیاه،
فردا
و پیامگزار اعتراض‌ واره‌ ای‌ بسیار نـرمخویانه و سـاده‌دلانه:
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌ دست سپید‌ صبح‌.
خروش و پرخاش زهری همین است‌.


اکنون بهتر می توان به نگرش فرمالیستی بهمن فرسی پی برد:

۵

شعرهای زهری در صفحه‌ شعر‌ مجله فردوسی‌ بیشتر‌، و بعد‌ در مجله‌ های دیگر منتشر می‌ شود.
شعرهایی‌ آهسته‌ و آراسـته بـا رمـزهایی ساده مانند
شب،
آفتاب،
سرخ،
سیاه،
فردا


بهمن فرسی به سبب بیگانگی با تفکر مفهومی، 
قادر به تحلیل دیالک تیکی اشعار و افکار محمد زهری نیست.
به همین دلیل در سطح واژه های بظاهر ساده و پیش پا افتاده او پرسه می زند 
و از  کشف محتوای غنی و غول آسای آنها عاجز می ماند.

الف
شب


واژه ساده و دیر آشنای شب حداقل بعد از نیما یکی از مقولات ادبی مدرن است.
در واژه شب قبل از هر چیز، ارتجاع گنجانده می شود.
در واژه شب، همه چیزها، پدیده ها، روندها و سیستم های 
منفی، میرنده، مزاحم، مخرب 
گنجانده می شوند.

ب
آفتاب

در واژه های آفتاب و صبح و سپیده و روز و سحر و غیره در دوره مابعد نیما 
آنتی پودهای شب (ارتجاع) گنجانده می شوند.
آفتاب مظهر روشنی، روشنایی، روشنگری، امید، انقلاب، رهایش و غیره است.

ت
سرخ و سیاه


رنگ ها نیز در شعر سنتی و بویژه در شعر نو، حاوی و حامل اندیشه اند.
واژه سرخ بیانگر جنبش و انقلاب و پیشرفت و ترقی اجتماعی و غیره است.
آنتی پود سیاه است.
سرخ مشخصه اصلی طرفداری از خلق و توده زحمتکش و کمونیسم است.

پ
فردا


فردا آنتی پود دیروز است.
فردا بیانگر نظر و حرکت به پیش است.
فردا بیانگر دفاع از آینده و انقلاب است.
به همان سان که دیروز حاکی از ترادیسیونالیسم (سنتگرایی) و ارتجاع است.

۶

شعرهایی‌ آهسته‌ و آراسـته بـا رمـزهایی ساده

اشعار محمد زهری فقط بظاهر و فقط بنظر ظاهرپرستان و ساده لوحان و سطحی نگران، آهسته و آراسته به رمز است.

اگر کسی اندکی زحمت به خود دهد و تصاویر و واژه های محمد زهری را تحلیل کند، به ماهیت آتشین و انقلابی آنها پی می برد.

۷

و پیامگزار اعتراض‌ واره‌ ای‌ بسیار نـرمخویانه و سـاده‌دلانه:
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.
خروش و پرخاش زهری همین است‌.


این تصور و تصویر بهمن فرسی از شعر محمد زهری، 
فرمالیستی، ساده لوحانه و سطحی اندیشانه است.
بهمن فرسی به سبب حرفه هنری خویش 
در چنگال فرم و عناصر فرمال اسیر مانده است.
 
فرم و سطح و ظاهر و لحن شعر محمد زهری را می بیند، شیفته این عناصر فریبا می شود و نمی تواند از آنها دل برکند و به اعماق شعر نفوذ کند.

حقیقت عینی اما نه در فرم و سطح و عناصر فرمال و سطحی، 
بلکه در اعماق است و کشفش  
مشقت می طلبد.
کلنجار مفهومی می طلبد.


۸

و پیامگزار اعتراض‌ واره‌ ای‌ بسیار نـرمخویانه و سـاده‌دلانه:
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.
خروش و پرخاش زهری همین است‌.


معلوم نیست که بهمن فرسی از این حکم و شعار سرشته به شور و شعور توده ای ـ پرولتری محمد زهری چه برداشتی دارد.

ما این حکم محمد زهری را مورد تأمل قرار می دهیم تا نشان دهیم که نه اعتراض واره است و نه اعتراض واره ای نرمخویانه و ساده دلانه است:

الف
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.


این حکم محمد زهری بلحاظ فرم فرمولبندی، عمیقا توده ای و پرولتری است.
به احکام مارکس و لنین و برشت شبیه است.
موجز و مختصر است و ضمنا رادیکال و ژرف و کامل 
(پرفکت، بی عیب و نقص، بی کم و کسر.)

ب
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.


محمد زهری در این حکم فشرده و موجز خویش، دیالک تیک ارتجاع و انقلاب را، دیالک تیک طبقه حاکمه و توده مولد و زحمتکش را، به شکل دیالک تیک شب و صبح بسط و تعمیم می دهد و با رادیکالیته و علمیت بی چون و چرا، نقش تعیین کننده را از آن انقلاب، توده مولد و زحمتکش و صبح می داند.
اگر مارکس و انگلس و لنین و برشت هم به جای او بودند، با همین «نرمخویی و ساده دلی» کذایی فرمولبندی می کردند و نه با هارت و پورت و طبل و طنبور آل احمدیستی ـ شاملوئیستی.

ت
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.


این حکم محمد زهری از قضا، چنان عمیق و دقیق و رادیکال است که کماکان معتبر و مؤثر و رهگشا و رهنما ست:
در فلسفه محمد زهری، اگرچه شب چیره است و «دست بالا دارد»، دست سپیدی  هست که بالاتر از دست سیاه شب است و آن دست، دست ضد دیالک تیکی شب است، دست سپید صبح دمنده است.
شب با همه سیطره سهمگینش 
نه پایان تاریخ، بلکه فصلی از تاریخ است 
و مثل همه فصول تاریخ، رفتنی است، نه ماندنی.
موقتی است، نه ابدی.


مگر می شود رادیکال تر و انتقادی ـ انقلابی تر از محمد زهری این حقیقت عینی را تبیین داشت؟

در فلسفه تاریخ محمد زهری، شب آبستن صبح است.
درست به همین دلیل، 
دست سپید صبح بالاتر از دست سیاه شب است.

اما چرا و به چه دلیل تجربی و منطقی ـ نظری؟

پ
دستی است‌ بالای‌ دست شب‌، دست سپید‌ صبح‌.


دلیل صحت نظر محمد زهری در نقش تعیین کننده نو در دیالک تیک کهنه و نو است.
میان طبقه حاکمه و پرولتاریا، رابطه دیالک تیکی کهنه و نو برقرار است و در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از ان نو است.
از آن پرولتاریا ست.

ث
 
این همان رابطه ای است که هگل در 
تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز 
(سپیده و زرده تخم مرغ ـ نطفه ـ جوجه) 
توضیح می دهد.
صبح ـ بسان نطفه ـ بتدریج، بطرزی نامرئی و بی سر و صدا رشد می کند و آن را از درون می خورد تا روزی در هیئت جوجه ای پوسته تخم مرغ را بشکافد و بیرون آید.

درست به همین دلیل دست سپید صبح بالاتر از دست سیاه شب است.
محمد زهری ـ برخلاف نصرت رحمانی ـ  شکست ناپذیری شب را مطلق نمی کند.
چون صبح سپید را در بطن سیاه آن می بیند. 

ج
شب پدیده ای تاریخی است.
ارتجاع حاکم و بظاهر قدر قدرت، ازلی و ابدی که نیست.

همین نظام بورژوایی روزی بسان نطفه ای در بطن فئودالیسم بوده است 
و پس از نفی فئودالیسم تشکیل یافته است.

قانون توسعه و تکامل در کل هستی هم همین است:
هر نوئی پس از رشد کافی کهنه می شود و بواسطه نوی دیگری 
که در بطن خویش دارد، نفی دیالک تیکی می گردد.

گاهی هم حتی نفی مکانیکی می شود.
یعنی هم تخم مرغ فاسد و تباه می شود و هم نطفه می میرد.

سقوط جامعه بشری به عهد توحش و بربریت هم بدیل دیگری است.
بدیل و آلترناتیو منفی است.
کس چه می داند.
شاید تمدن هایی وجود داشته اند که به قهقرا سقوط کرده اند.
به همین دلیل باید هشیار بود.
به همین دلیل باید روشنگری و عمل انقلابی را پاس داشت.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر