۱۳۹۴ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

سیری در پژوهشی از احسان طبری راجع به خیام و حافظ (۱۲)


سرچشمه:
صفحه فیس بوک
نصرالله آقاجاری

ویرایش و تحلیل از
 یدالله سلطان پور
 
احسان طبری

ولی حافظ تنها چنان‌که ممکن است بپندارند يک شاعر غنائی عادی نيست، بلکه با توجّه به مسائلی که با پي‌گير‌ی و با استدلال درغزليّاتش مطرح شده است، يک شخصيّت ويژۀ فلسفی است و در جهان بينی‌ اش عوامل عرفانی نقشی دارند که در جهان بينی خيّام هرگز آن نقش را نداشته است.
اين خود بحثی است جداگانه.


معنی تحت اللفظی:
خواجه با توجه به پیگیری و استدلال در غزلیاتش شخصیتی فلسفی است.
ضمنا در جهان بینی خواجه، بر خلاف جهان بینی خیام ، عوامل عرفانی نقش دارند.
این البته بحث دیگری است.


۱
این فراز از نوشته احسان طبری در تحلیل نهایی فاقد معنی روشنی است.
منظور طبری از مفهوم من درآوردی و بی در و پیکر «شخصیت فلسفی» چیست؟
آیا خواجه فیلسوف است؟

۲
بر اساس تأملاتی که ما در آثار سعدی و دیوان خواجه داشته ایم، خواجه هیچ ایده و اندیشه ای که مال خودش باشد، نداشته است.
خواجه بخش منفی، ارتجاعی و ایراسیونالیستی (خردستیز) افکار سعدی را از آن خود کرده و بدون اشاره به مأخذ به نام خود جا زده است.

۳
تنها کاری که خواجه کرده، توسعه فرمال، صوری و ساختاری افکار ارتجاعی و ایراسیونالیستی سعدی و رادیکالیزه کردن آنها ست.
خواجه اصولا فرمالیستی تمامعیار است و نه متفکر و فیلسوفی.

ما در تحلیل گلستان و بوستان سعدی و دیوان خواجه این جنبه ها را مشخصا کشف و اثبات کرده ایم.

۴
اگر سعدی را دو شقه کنند، شقه منفی او خواجه شیراز خواهد بود.
خواجه شباهت غریبی به احمد شاملو دارد که عناصری از افکار فلاسفه بورژوایی واپسین از نیچه تا یاسپرس و سارتر و کامو و غیره را برداشته و به نام خود عرضه کرده است.

۵
هنر خواجه رادیکالیزه کردن بخش ارتجاعی فلسفه سعدی بوده است:

الف
به عنوان مثال، سعدی در تئوری شناخت خویش فرم نمودین چیزها را، یعنی ظاهر چیزها را  قابل شناخت می داند.
بنظر سعدی پاکت نامه و جامه افراد قابل شناخت هستند.
ولی خود نامه و اندام پنهان در درون جامه غیر قابل شناخت است.

یعنی پدیده و  نمود و ظاهر چیزها قابل شناخت است، ولی ماهیت و ذات و باطن چیزها غیرقابل شناخت.
سعدی در این زمینه شباهت غریبی به کانت دارد.

ب
بنظر حافظ، اما نه پدیده قابل شناخت است و نه ماهیت.
نه نمود چیزها قابل شناخت است و نه بود آنها.
نه ظاهر چیزها قابل شناخت است و نه ذات آنها.

ت
در تئوری شناخت خواجه، همه چیز در مه غلیظی از ابهام فرو رفته است.
همه چیز مبهم و اسرار آمیز است.
داننده اسرار فقط شخص شخیص عالم الغیب است و محارم اسرار او.

در تئوری شناخت حافظ، بشر با خر فرقی ندارد.

۶

احسان طبری
در جهان بينی‌ حافظ عوامل عرفانی نقشی دارند که در جهان بينی خيّام هرگز آن نقش را نداشته است.


از کرامات شیخ ما چه عجب:
پنجه را باز کرد و گفت:
«وجب»


هر بیسوادی هم که غزلی از خواجه شنیده باشد، به این نکته ی پیش پا افتاده که طبری اشاره می کند، پی برده است:
چون کسب و کار خواجه به لجن گشیدن اهل تصوف و عرفان است.
 
طبری  در این زمینه ـ به احتمال قوی ـ هنوز کسب یقین نکرده است.
به همین دلیل، سخن خود را بطرزی مبهم و احتیاط آمیز بر زبان می راند.

طبری اما خیام را هم بدرستی نمی شناسد 
و نقل قولی را که از خیام کرده تحلیل و هضم نکرده است:

۷

احسان طبری
خود خيّام در مقدمۀ کتاب «جبر و مقابلۀ» خود سخت از متظاهران علمفروش عصر ناليده است و می نويسد:
«اگر مشاهده کنند که کسی متوجّه طلب حق است و شيوۀ او راستی است و در ترک باطل و دروغ و خود نمائی و مکر و حيله، جهد و سعی دارد، او را استهزاء و تحقير می‌کنند»


معنی تحت اللفظی:
اگر ببینند که کسی به حقیقت وقوف دارد و حق با او ست و مخالف باطل و دروغ و غرور و ترفند و عوامفریبی است، او را مورد تحقیر و تمسخر قرار می دهند.

از طبری چه پنهان 
که تیر انتقادی خیام قبل از همه سینه اهل تصوف و عرفان را نشانه رفته است:
چون بدترین دشمنان علم و خرد، همین اهل تصوف و عرفان نیز بوده اند 
که «پای استدلالیان را چوبین» جا زده اند.

۸
دشواری احسان طبری و امثال بیشمار ایشان این است 
که قادر به تفکر دیالک تیکی نیستند:
سعدی و حافظ با تمامت ایده ئولوژی عرفان مخالف نیستند.

الف
سعدی و بعد حافظ فقط با جنبه های اجتماعی و انقلابی عرفان مخالف اند و همین جنبه ها را به توپ و تیر انتقاد بسته اند.

ب
سعدی و بعد به پیروی دقیق از او، حافظ بخش ایراسیونالیستی (خردستیز) و خرافی عرفان را نه تنها قبول دارند، بلکه آن را بمراتب قوی تر و ایراسیونالیستی تر از عرفا توسعه داده اند.
فقط کافی است که به تحلیل بخش آغازین بوستان و گلستان مراجعه شود که ما منتشر کرده ایم.


۹
دلیل سردرگمی طبری و بقیه علما و فضلا  
بی خبری از دیالک تیک عینی است.
آنها یا دنبال سفید می گردند و یا دنبال سیاه.
 
ولی چنین چیزی در کل هستی یافت نمی شود.
 
پیش شرط تفکر دیالک تیکی، کشف دیالک تیک عینی در طبیعت و جامعه است.

دیالک تیک تفکر سعدی، حافظ و اهل تصوف و عرفان اما بسیار بغرنج و چند لایه است:

الف
سعدی بلحاظ پایگاه طبقاتی مرتجع است.
چون طرفدار طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال)، دربار و وضع موجود است.
سعدی اما جزو طبقه حاکمه نیست.
بلکه ایده ئولوگ (تئوریسین، اندیشمند) طبقه حاکمه است.

ب
حافظ بمراتب مرتجع تر از سعدی است.
چون حافظ هم جزو طبقه حاکمه است 
و هم ایده ئولوگ (تئوریسین، اندیشمند) طبقه حاکمه است.
حافظ خودش غلامدار است.
خواجه است.
 
شاید یکی از منابع و طرق حافظ 
در زمینه تهیه برده (بنده و غلام و کنیز و غیره) 
رفاقت او با خوانین و سلاطین قلدر باشد.

ت
اهل تصوف و عرفان اما روی هم رفته بلحاظ پایگاه طبقاتی انقلابی و مترقی اند.
مخالف طبقه حاکمه اند.
احتمالا نمایندگان نطفه های بورژوازی آغازین اند.
به همین دلیل مورد تحقیر و تمسخر و تعقیب و تخریب قرار می گیرند.

پ
سعدی اما بلحاظ نظری تا حد معینی خردگرا ست.
سعدی مخالف عقل و علم و اندیشه نیست.

مانور ایده ئولوژیکی سعدی 
 به عنوان  ایده ئولوگ (تئوریسین، اندیشمند) طبقه حاکمه  
اما تقویت جنبه های ایراسیونالیستی در تفکر عرفا ست.
سعدی در این زمینه دست عرفا را از پشت بسته است.

همین
مانور ایده ئولوژیکی سعدی  است 
که احسان طبری را گیج و سر در گم می سازد.

ث
اهل تصوف و عرفان بلحاظ نظری خردستیز هستند.
«پای استدلالیان را چوبین» قلمداد می کنند.

ج
حافظ بلحاظ پایگاه طبقاتی مثل سعدی است.
طرفدار سرسخت وضع موجود است.
به همین دلیل، توده را به تسلیم و رضا به داده دعوت می کند.

حافظ اما ضمنا بلحاظ نظری خردستیز است.
در حافظ نمی توان حتی اثری از راسیونالیسم سعدی پیدا کرد.
حافظ فقط جنبه های منفی و ایراسیونالیستی فلسفه سعدی را از آن خود کرده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر