۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

طنزالطبیعة و تکبیر (۱۷)

به قلم
بعضی ها
ویرایش از مجله «تهران غضنفر»
 
حریفی نوشته بود:
«هیچی نمی توانم بنویسم.
انگاری لال شده ام.»


رندی گفت:
«عیرانی ها دارند با سرعت سرسام آوری 
رابطه عینی موجود میان ساختار و فونکسیون چیزها را  فراموش می کنند.
به همین دلیل به کشف رابطه ای تعیین کننده میان تکلم و تحریر نایل می آیند.»

این بدان می ماند که کسی بگوید:
«نمی توانم چای درست کنم، چون چرخ خیاطی ام خراب شده است.»

مغز ما هم که دیری است نقل مکان کرده و در پاشنه پای مان سکونت گزیده.
از این رو، مشکل خویش پیش شاعری بردیم که 
«به اشارات نظر، حل معما می کرد.»

شاعر گفت:
عیرانی ها در این زمینه سابقه ای عظیم دارند.
این پدیده تازگی ندارد و خاطره ای از شاعری در شهرشان نقل کرد:

«ما در شهرمان شاعری داشتیم که اشعار جدی اش به طنز می مانست.
لقبش علی کِفَه بود.

کفه به کسی اطلاق می شد که توانایی جمع کردن آب دهنش را نداشته باشد.

علی کفه دیوان شعری هم منتشر کرده بود که به سرعت باد نایاب شده بود.

اشعار 
علی کفه را همه ازبر بودند و حسابی حال می کردند.

تنها کسی که علت خنده دیگران را در نمی یافت، خود شاعر شهر ما بود.
چون شاعر بود، با طنز بیگانه بود و جدی جدی بود.

علی کفه 
شعری داشت به نام 
دو قافیه در یک شعر:

شیرین گفت به فرهاد:
«من عاشق تو، فرهاد»
فرهاد گفت به شیرین:
«من عاشق تو، شیرین»

و  الی آخر.

حجاج از سفر حج آمده بودند و ما هم مهمان یکی از آنها بودیم.
علی کفه هم حضور داشت.
فتح الله از شاعر  پرسید:
«علی آقا شما در چه مکتب ادبی شعر می گویید؟»
علی کفه گفت:
«جان شما، من فقط دو سال مکتب رفته ام.
حیف که خطم خوب نیست و گرنه اشعار خیلی بهتری می گفتم.»


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر