تحلیلی از
ربابه نون
این شعر سیاوش کسرائی در سال ۱۳۳۶ یعنی ۳ تا ۴ سال پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب خشن و خونین جنبش ملی و حزب توده سروده شده است.
جهان ولی علیرغم آن در جوش و خروش انقلابی است.
سرچشمه اوپتیمیسم (خوشبینی) انقلابی سیاوش در این شعر، اوضاع بین المللی است و نه ملی.
جهان ولی علیرغم آن در جوش و خروش انقلابی است.
سرچشمه اوپتیمیسم (خوشبینی) انقلابی سیاوش در این شعر، اوضاع بین المللی است و نه ملی.
۱
انسان
انسان
این عنوان شعر سیاوش کسرائی است.
سیاوش عنوان شعر خود را با دقت بیشتری تعیین کرده و محتوای هومانیستی شعرش را از صراحت بی چون و چرا گذرانده است.
شاید شعر «فاتح» بعدها، در واکنش به همین شعر سیاوش کسرائی و یا تحت تأثیر آن سروده شده است.
ولی محتوای هر دو شعر را هومانیسم طراز نوین تشکیل می دهد.
در هر دو شعر، انسان در کانون کاینات ایستاده است.
سیاوش عنوان شعر خود را با دقت بیشتری تعیین کرده و محتوای هومانیستی شعرش را از صراحت بی چون و چرا گذرانده است.
شاید شعر «فاتح» بعدها، در واکنش به همین شعر سیاوش کسرائی و یا تحت تأثیر آن سروده شده است.
ولی محتوای هر دو شعر را هومانیسم طراز نوین تشکیل می دهد.
در هر دو شعر، انسان در کانون کاینات ایستاده است.
2
اگزیستانسیالیسم هم در حرف و با هارت و پورت گوشخراش، سنگ هومانیسم به سینه می زند.
ولی انسان اگزیستانسیالیسم نه انسان نوعی، نه خلق مولد و زحمتکش، بلکه انسان انتزاعی است و اگر لعاب عوامفریبی از چهره اش بزدایند، ابر بشر تهوع آور نیچه و هایدگر و هیتلر و فاشیسم هویدا می گردد.
۳
پایان گرفت دوری و اینک من
با نام مهر، لب به سخن باز می کنم
از دوست داشتن
آغاز می کنم.
معنی تحت اللفظی:
فراق و دوری به پایان رسید و من اکنون سخنم را با مهر و دوست داشتن آغاز می کنم.
سیاوش انگار از پایان فراق و وصل دو محبوب خبر می دهد و طبیعتا از مهر ورزی میان عاشق و معشوق.
سؤال این است که عاشق و معشوق مورد نظر شاعر توده کدام اند؟
سیاوش انگار حدس زده که خواننده و شنونده ی شعر، همین سؤال را از خود خواهد کرد و لذا بلافاصله جواب می دهد:
فراق و دوری به پایان رسید و من اکنون سخنم را با مهر و دوست داشتن آغاز می کنم.
سیاوش انگار از پایان فراق و وصل دو محبوب خبر می دهد و طبیعتا از مهر ورزی میان عاشق و معشوق.
سؤال این است که عاشق و معشوق مورد نظر شاعر توده کدام اند؟
سیاوش انگار حدس زده که خواننده و شنونده ی شعر، همین سؤال را از خود خواهد کرد و لذا بلافاصله جواب می دهد:
۴
انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان
معنی تحت اللفظی:
انگار زمین و آسمان با هم جفت می شوند و مرا تا سقف آسمان بالا می برند و بر جاده کهکشان می کشند.
پس منظور از دوری، دوری زمین از آسمان بود.
در قاموس سیاوش زمین و آسمان به مثابه عاشق و معشوق تصور و تصویر می شوند.
بنابرین، می توان گفت که سیاوش دیالک تیک جامعه و طبیعت را، یعنی دیالک تیک طبیعت دوم و طبیعت اول را به شکل دیالک تیک زمین و آسمان و ضمنا به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد.
پایان فراق دردناک و وصلت عاشق و معشوق بلافاصله از صراحت گذرانده می شود:
انسان نوعی در هیئت من شاعر، سر به سقف آسمان می ساید و پا بر جاده کهکشان می نهد.
5
ضمنا می توان گفت که سیاوش دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک انسان اجتماعی و طبیعت بسط و تعمیم می دهد.
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت هم در عرصه واقعیت عینی در کار است و هم در عرصه شناخت واقعیت عینی.
این بدان معنی است که جامعه بشری (انسان نوعی، بشریت) از عهده شناخت قوانین و قانونمندی های هستی برآمده است، یعنی به شناخت راه و چاه رسیدن به معشوق نایل آمده است.
برای اینکه پیش شرط بر آمدن از عهده انجام کاری، شناخت چند و چون آن و تهیه وسایل مادی و فکری لازمه است.
6
این بدان معنی است که هستی اصولا و اساسا قابل شناخت است و چون قابل شناخت است، پس قابل تغییر است.
برای اینکه پیش شرط تغییر هر چیز، شناخت آن چیز و تهیه وسایل و طرق تغییر آن چیز است.
حالا نظری به بند اول شعر «فاتح »می اندازیم:
۷
محمد زهری
فاتح
اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
محمد زهری
فاتح
اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
محمد زهری هم در تحلیل نهائی میان زمین و آسمان رابطه دیالک تیکی عاشق و معشوق برقرار می کند:
آسمان به صورت قلعه ای دوشیزه وار، معشوقه وار و مطلوب تصور و تصویر می شود تا پس از مشقاتی توسط سواره ی زمینی گمنام سرسخت و رزمنده و پیگیر فتح شود.
تفاوت بینشی محمد زهری با سیاوش کسرائی در همین بند آغازین هر دو شعر، تا حدودی، اگرچه هنوز بطور کمرنگ، آشکار می گردد:
آسمان به صورت قلعه ای دوشیزه وار، معشوقه وار و مطلوب تصور و تصویر می شود تا پس از مشقاتی توسط سواره ی زمینی گمنام سرسخت و رزمنده و پیگیر فتح شود.
تفاوت بینشی محمد زهری با سیاوش کسرائی در همین بند آغازین هر دو شعر، تا حدودی، اگرچه هنوز بطور کمرنگ، آشکار می گردد:
الف
انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان
انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان
انسان سیاوش، فاقد سوبژکتیویته صریح و قاطع و روشن است.
برای اینکه «به سقف آسمان برده می شود و به راه کهکشان کشیده می شود.»
انسان سیاوش به اوبژکت (مفعول) شباهت بیشتر دارد تا به سوبژکت (فاعل.)
ب
اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
اعلامیه:
«آسمان، آن قلعه ی دوشیزه ی ایام
بعد روز و روزگاری دیر، سر انجام
باز شد بر روی اسب پیش ـ آهنگ زمینی زاده ی گمنام.»
از تار پود انسان محمد زهری اما سوبژکتیویته (فاعلیت) می تراود:
انسان محمد زهری سوبژکت به تمام معنی است، فاتح است، سواره ای سلحشور است.
انسان محمد زهری مظهر بی چون و چرای عزم و جزم و رزم است.
ت
انسان محمد زهری اما نه دارنده اصل و نسب و خون و تبار اقلیت برده دار ـ فئودال ـ بورژوای حاکم، بلکه سواره ی زمینی و خاکی و گمنام سوار بر اسب پیشاهنگ است.
منظور حکیمشاعر ژرف اندیش توده از مفهوم «اسب پیشاهنگ» احتمالا خرد اندیشنده و تئوری علمی رهنما ست.
انسان مورد نظر محمد زهری، از سر تا پا توده ای است.
انسان خاکی، زمینی و گمنام است و بی اعتنا به تبار و شجره و اصل و نسب و نام.
انسان مورد نظر محمد زهری، بلشویک است.
برخاسته از تبار کار است.
پهلوان گمنام پرولتاریا ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر