وقتی
عاشق تو بودم
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
ترلان
تحلیلی
از مسعود بهبودی
عشق آن است که آدمی خودش نباشد،
خود را فراموش کند و به دیگری بیندیشد
و این رهایی از خویشتن کمترین افسون عشق است.
خود را فراموش کند و به دیگری بیندیشد
و این رهایی از خویشتن کمترین افسون عشق است.
نظامی
اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وارهاند؟
نه از سودای خویشت وارهاند؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
کمترین ترفند عشق،
بیگانه سازی انسان با خویشتن خویش است.
·
نظامی نیز میان
عشق و ازخود بیگانگی رابطه علی برقرار می کند.
·
به عبارت دیگر، نظامی
در گنجه قرون وسطی همان دانش تجربی را تبیین می دارد که ادوارد هاوسمن در اواخر قرن
نوزدهم و اوایل قرن بیستم در انگلستان تبیین خواهد داشت:
اکنون
آن عشق گذشته است
و
از آن شگفتی ها هیچ بر جای نمانده
و
تا فرسنگ ها در اطرافم همه چیز فریاد می زند
و خبر می کند
که
من دوباره همان خودم هستم.
·
پایان عشق، آغاز برگشت
به خویشتن خویش است.
·
حریفی دیگر در دهه
دوم قرن بیست و یکم، به تجلیل از همین بی خویشی، همین از خود بیگانگی ناشی از غریزه
جنسی می پردازد:
در این حال خوش بی خویشی است
که آدمی همه کارش خوش می شود:
خوش می گوید،
خوش می خرامد
و خوش رفتار می کند
و صاف و پاک و دلیر و بی باک می گردد
و جهان در چشمش پیوسته تازه و با طراوت است
و همه چیز او را شگفت و شورانگیز می نماید.
که آدمی همه کارش خوش می شود:
خوش می گوید،
خوش می خرامد
و خوش رفتار می کند
و صاف و پاک و دلیر و بی باک می گردد
و جهان در چشمش پیوسته تازه و با طراوت است
و همه چیز او را شگفت و شورانگیز می نماید.
·
حریف نیز همان
دانش تجربی ادوارد هاوسمن را بسان طوطی طراری مو به مو تکرار می کند:
وقتی عاشق تو بودم
دلیر
و پاک بودم
و
تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
و
رفتارم همه نیک و دلپسند بود.
·
نه تفکری و نه
تاملی.
·
رسد آدمی به جائی
که نازلتر از جایگاه گاو و خر است.
·
آنگاه هر چه در
سفره یافت، بی اعتنا به محتوای آن سر می کشد.
·
بدین طریق، به
بهانه عشق و در لفافه عشق، تمجید از غریزه جنسی اوج می گیرد.
·
در نتیجه، انسان به
عیران استحاله می یابد.
·
عیران جمع اعور
است.
·
اعور به کسی
اطلاق می شود که به جای دو چشم در کله، یک چشم در جای دیگر تن دارد و جهان و
مافیها را از دریچه همان چشم می بیند.
·
این همان دوربین
بینشی (جهان بینی) زیگموند فروید و حواریون او ست.
·
صوفی خردستیزی که
بمراتب مترقی تر از طوطی طرار بوده است، همین تمجید از غریزه جنسی را در قرون وسطی
در قالب شعر ریخته است:
اگر تلخ است اگر شکر، چه شیرین است بی خویشی
کله جویی نیابی سر، چه شیرین است بی خویشی
دیوان شمس
کله جویی نیابی سر، چه شیرین است بی خویشی
دیوان شمس
·
معنی تحت اللفظی:
·
بیگانگی با
خویشتن، خواه زهر باشد و خواه شکر، شیرین است.
·
چون به جستن کلاه
و نیافتن سر شبیه است.
·
خردستیزی، تمجید بی
شرمانه از خردستیزی و ترویج غیرمسئولانه خردستیزی همین است.
·
تعطیل بی مهابای
کارخانه مغز.
·
پایان تفکر و خرد.
·
مستی و
لاابالیگری و بیهوشی.
·
پایان انسانیت انسان
و تنزل او به درجه ای نازلتر از حشرات و جانوران.
·
چون حشرات و
جانوران به ساز و برگ معینی از «خرد» مجهزند.
·
مثلا خر بیهوش
مطلق نیست تا هر چه در چمن یافت بخورد.
·
خر قادر به تمیز
گیاه سمی از گیاه مفید است.
·
انسان واره هپیلی
هپوئی که کلاه می جوید و سر نمی یابد، هزاران بار خرتر از خر ترین خر ها ست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر