۱۳۹۱ اسفند ۱۸, جمعه

متاتحلیلی بر تحلیل سیاوش کسرائی (19)

تحلیل سیاوش کسرائی از «مرغ آمین» نیما
(آذرماه 1350)
سرچشمه:
راه توده
  تحلیلی از گاف سنگزاد

·        حالا به تفسیر سیاوش نظری می افکنیم:

سیاوش
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"

كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.
كه گویائی از گفتن و بازگفتن حاصل می شود نه ازخاموشی.
دیگرآن صحنه نخستین تعزیه مانند به پهنه دادگاه خلق بدل گردیده، اینجا دیگرناله ای دركارنیست.
دادخواهانند و دادستانی كه با فراست محكوم می كند و بدرستی هشدارمی دهد:
زنهارازجانبداری اندیشه هائی كه خلق آزرده خاطر، خواهان آن نیست!
زنهاراز ترحم بدان كسان كه به حساب لب بستن از حق گویان و درتعب نگه داشتن نكویان به بند می نشینند و برای جلب ترحم درد و زخم خود را می نمایند!
 و تأسف برآن كسان كه از بیم حبس و شكنجه به طرفداری ازكج اندیشان برمی خیزند!
مرگ سزاوارشان باد آنان را كه چراغ خلق را خاموش می كنند و نور چشمان مان را می برند!
مرگ سزاوار شان باد كه رحم ندارند و نا پرهیزگارند و آبادی شان از راه بیداد است!
وهرچه كیفرخواست رو به پایان می رود غریو خلایق تداوم بیشتری می گیرد.

·        تعجبی ندارد که برداشت سیاوش از این شعر نیما، بمراتب دقیقتر از برداشت ما ست:

سیاوش
با كجی آورده ها شان شوم
كه ازآن با مرگ ماشان زندگی آغازمی گردید.
و یا:
كزبر ره، زیركان و پیش بینان را به لبخند تمسخر، دورمی كردند.
و در برابر:
"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"

كه ستایشی است ازآنان كه تیغ زبان را در راه تلاش و تكاپوی محرومان صیقل می دهند و این بدان معنا ست كه دوستداران خلق زبان گفتن دارند، اما گویا نیست.

·        حق با سیاوش است:
1

·        مرغ آمین ضمن گشودن آتشبار انتقاد بر طبقه حاکمه و افشای ترفندهای ایدئولوژیکی آن، به ستایش از ایدئولوگ های خلق می پردازد.
2

·        مرغ آمین اما مظهر خرد بیدار توده است، مظهر حزب توده است و لذا به انتقاد اجتماعی، یعنی انتقاد از طبقه حاکمه قناعت نمی کند.
·        برای اینکه هر چیز، تنها در داربست دیالک تیکی اش به کمال می رسد.
·        انتقاد اجتماعی نیز فقط در وحدت دیالک تیکی با جفت خود، یعنی در وحدت با انتقاد از خود معنی پیدا می کند و مؤثر واقع می شود:

"زبان آنكه با درد كسان پیوند دارد، باد گویا"

·        این شعار مرغ آمین به معنی ضرورت تشدید و گسترش روشنگری علمی و انقلابی است.
·        روشنگری علمی و انقلابی برای توده صرفنظرناپذیر است و ضمنا براترین سلاح و ضروری ترین مرحله برای تدارک و تشدید مبارزه طبقاتی و قبضه قدرت سیاسی و اقتصادی است.
·        به قول ورنر سپمن ـ حکیم معاصر ـ «برای روشنگری، آلترناتیو و بدیلی وجود ندارد!»

·        برداشت ما با سیاوش از این لحاظ اندکی فرق دارد.

·        شاید سیاوش در سال 1350، به دلیل سیطره اختناق و سرکوب، عمدا و از سر احتیاط از بیان خیلی چیزها پرهیز کرده است.

سیاوش
كه گویائی از گفتن و بازگفتن حاصل می شود نه ازخاموشی.

·        سیاوش در این حکم خود، روشنگری را ظاهرا ساده می کند.
·        روشنگری ولی می تواند با تمامت بغرنجی خود صورت گیرد و دیالک تیکی از خاموشی و خروش باشد.
·        روشنگری می تواند با در نظر داشتن آماجی دور و استراتژیکی، سال های سال بدون کمترین نمود و های و هوی صورت گیرد.
·        روشنگری می تواند توده را به تسلیحات خوداندیشی، خودمختاری و تفکر مفهومی مجهز سازد و کمترین نمود و تأثیر فوری و مرئی نداشته باشد.
·        از این رو، برخلاف نظر سیاوش، «گویائی فقط از گفتن و بازگفتن» حاصل نمی شود.
·        گویائی چه بسا در درون خاموشی آشیان دارد.

·        روشنگری می تواند ریشه ها را منور سازد و سد و بندهای روشنائی ستیز طبقه حاکمه را بسان موریانه بی سر و صدا و بی وقفه و بی امان بجود و پوک سازد.

·        در خوداندیشی نیروئی نهفته است که هم غول افکن است و هم غول آسا ست.

سیاوش
دیگر آن صحنه نخستین تعزیه مانند به پهنه دادگاه خلق بدل گردیده، اینجا دیگرناله ای دركارنیست.

·        سیاوش از استحاله تعزیه به محاکمه سخن می گوید.

·        حق با سیاوش است، اما چرا؟ 
1

·        دلیل دیالک تیک تعزیه و محاکمه در طبیعت رشد و نمو و توسعه و تکامل آگاهی است.
·        آگاهی آنی و طرفة العینی وجود واقعی ندارد.
·        آگاهی مثل هر پدیده دیگر سیر روندین طی می کند، یعنی از مراحل اوبژکتیف و سوبژکتیف معین می گذرد.
2

·        آنچه تعزیه جلوه می کند، خود مرحله معینی از شعور است و برای رسیدن به این مرحله از شعور، انسان باید روند معرفتی ـ نظری معینی را طی کند.
·        یعنی ساده ترین فرم شعور (تعزیه ، شعور عاطفی، اوتوپی) خود نیز به شالوده ای از تجربه، تئوری و شناخت نیاز دارد.
 
مثال

·        آخوندها ـ و مرثیه خوان ها حتی ـ قبل از شروع تعزیه، زمینه احساسی و نظری لازم را برای شعور عاطفی آغازین ضرور فراهم می آورند.
·        وقتی مخاطبین شعور آغازین لازم را جذب و از آن خود کردند، آنگاه تعزیه آغاز می شود که در عین حال، پایان مجلس وعظ نیز است.
·        آخوندها به فوت و فن این کار شکیب طلب و تدریجی، تسلطی ستایش انگیز دارند.

3

·        در این شعر نیما، اگر توده، اولین مراحل شعور توده ای را طی نکرده بود، اصلا در و پنجره به روی مرغ آمین نمی گشود، چه برسد به درد دل با آن، چه برسد به بیان مهر و کین با آن.
·        تعزیه پله دیگری و بالاتری از این مرحله ی شعور عاطفی است.
·        تعزیه، این شعور عاطفی را عمق می بخشد و بتون ریزی می کند.
·        به عبارت دیگر، تعزیه تحکیم کننده پله های معرفتی پیشین است.
·        در این زمینه زنجیر علی ئی با حلقات بیشمار تشکیل می شود، تا توده از پله های شعور گام به گام بالا و بالاتر رود.
4

·        توده در پله تعزیه هرگز درجا نمی زند و نمی تواند به سبب مواد منفجره تلنبار شده در ضمیر و روان خویش درجا بزند.
·        توده چه بسا پس از تعزیه با عاطفه ای شعله ور و روانی جریحه دار بسان توسنی بی تاب، ترک مسجد می کند و بسان سیل مذاب مهیب، در رگان خیابان جاری می شود تا شعور جذب شده را مادیت و عینیت بخشد.
·        در این شعر نیما نیز همین روند طی می شود:
·        توده از پله های اوتوپی گام به گام بالا و بالاتر می رود و به عالم آگاهی گام می نهد.

سیاوش
دادخواهانند و دادستانی كه با فراست محكوم می كند و بدرستی هشدارمی دهد:

·        سیاوش با مفهوم دیرآشنای «دادخواهی» که به احتمال قوی در مکتب حکیم طوس آموخته، از تعالی روحی و معرفتی توده پرده برمی دارد:
·        سیاوش از گذار توده از تعزیه به دادخواهی سخن می راند!
·        این به معنی گذار توده از شعور عاطفی به شعور طبقاتی است.
·        به معنی گذار توده از اوتوپی به آگاهی است.

1

·        سیاوش مفهوم «دادخواهی» را در سنت حکیم طوس به کار می برد.
·        از این رو ست که دیالک تیک توده و حزب توده (مرغ آمین) رابه شکل  دیالک تیک دادخواه و دادستان بسط و تعمیم می دهد.
·        سیاوش عملا به مفهوم «دادخواهی»، محتوائی نامعاصر می بخشد.
·        سیاوش احتمالا دیالک تیک شخصیت و توده را به شکل دیالک تیک مرغ آمین و توده و یا به شکل دیالک تیک حزب توده و توده بسط و تعمیم می دهد و وارونه می سازد.
·        یعنی نقش تعیین کننده را از آن شخصیت، مرغ آمین و حزب توده می داند.
·        اگر واقعا چنین باشد، می توان از درک ایدئالیستی سیاوش از تاریخ سخن گفت.

2

·        توده دادخواه در جوامع ماقبل سرمایه داری وجود دارد و عاری از سوبژکتیویته (فاعلیت) است.
·        رفرمیسم و ایدئولوژی طبقه حاکمه ملی و بین المللی بطور کلی سعی می کنند که توده را در همین مرحله از شعور توده ای میخکوب کنند و از آن دادخواه سنتی بسازند.
·        در تئوری چریکیسم و آوانتوریسم راست و چپ نیز همین وارونه سازی دیالک تیک شخصیت و توده به اوج رسانده می شود و به هزار ترفند تقدیس می شود و مورد تجلیل قرار می گیرد.
·        در شعار «فدائی، فدائی تو افتخار مائی» همین وارونه سازی ایدئالیستی تهوع آور، عربده می کشد.

3

·        در قاموس ماتریالیسم تاریخی و درک ماتریالیستی تاریخ اما قضیه درست برعکس است:
·        نقش تعیین کننده در دیالک تیک شخصیت و توده، حزب توده و توده، مرغ آمین و توده از آن توده است.

·        چرا؟

·        برای اینکه در دیالک تیک جزء  و کل (در ماتریالیسم دیالک تیکی) نقش تعیین کننده از آن کل است و دیالک تیک شخصیت و توده (در ماتریالیسم تاریخی) بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.

·        بدون توده آب هم حتی از آب تکان نمی خورد، حتی اگر صدها مرغ آمین بر فراز شهر و روستا به پرواز در آیند.

·        تاریخ و جامعه را توده ها می سازند و نه شخصیت ها!

·        قدرت حزب بلشویک در پیوند ارگانیک با توده بوده است.

·        سیاوش این را به احتمال قوی می دانسته است.

4

·        توده دادخواه در قاموس شاهنامه، بلحاظ تاریخی هنوز توان و ظرفیت «داد»ستانی ندارد، چه برسد به دادگری.
·        توده دادخواه به شخص ثالثی به نام دادگر نیاز دارد، به خسرو انوشیروان «عادل» عوامفریب نیاز دارد، به دادگستری ـ به زبان امروزی ـ نیاز دارد.
·        یعنی به واسطه ای به نام دادگستری (ارگانی از ارگان های دولتی طبقه حاکمه) متوسل می شود که هم بیدادگر آن را برسمیت می شناسد و هم خود توده بیداد دیده.

5

·        سیاوش می توانست، اگر می دانست، واژه دیرآشنای «دادخواه» را با محتوای مفهومی نوینی و به احتمال قوی، طراز نوینی پر می کند و بر سوبژکتیویته توده تأکید می ورزد.
·        منظور نیما واقعا هم همین است و گرنه تکرار اینهمه «باد!» از زبان توده لزومی پیدا نمی کرد.

6

·        نوآوری سیاوش در این حکم، در هر صورت این است که او میان توده و مرغ آمین، رابطه دیالک تیکی دادخواهی و دادستانی برقرار می کند.
·        یعنی به جای انوشیروان و دادگستری، مرغ آمین را، حزب توده را می نشاند.
·        در دوره حکومت یکساله فرقه دموکرات آذربایجان نیز کارگران، بروایتی مستقلا به احقاق حقوق خود نمی پرداختند، بلکه شکایت پیش ایرج اسکندری که احتمالا وزیر کار بوده، می بردند.
·        این اما به معنی سلب خودمختاری از توده ها ست و با روح مارکسیسم منافات دارد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر