۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

سیری در تراژدی «مهره سرخ» (2)

پیشکش به مادرمان ـ مهری 
تحلیلی از شین میم شین

1
اما هجوم تب
سهراب را به بستر خونین گشوده لب:
« می سوزدم، به آبم
اما نیاز نیست
نه، تشنگی فروننشیند مرا به آب
ای داد از این عطش
فریاد از آن سراب»

·        معنی تحت اللفظی:
·        اما هجوم تب، سهراب را در بستر خونین به هذیان واداشته است:

·        «تنم در آتش است.

·        اما به آب نیازی ندارم.

·        برای اینکه آب نمی تواند تشنگی مرا رفع کند.

·        ای داد از این عطش!

·        قریاد از این سراب!»

·        اکنون این سؤال پیش می آید که چرا آب نمی تواند تشنگی سهراب را بر طرف کند؟

·        شاید دلیلش این باشد که مجروح اصولا نباید آب بخورد.
·        چون خون باید در رگان بدن، تغلیظ شود، لخته بندد و بند بیاید و آب می تواند به رقیقتر گشتن خون منجر شود و روند یاد شده را دشوارتر سازد.
·        سیاوش در پایان شعر به این مسئله نیز می پردازد و از نقطه نظر دیگری به این پرسش، پاسخ می دهد.

2 
«اینجا کجا ست، من به چه کارم؟
چه ابرهای خشکی
چه باغ های جادویی
آن پیر، آن حکیم
این میوه های تلخ به شاخ از چه آفرید؟
آن دسته گل چه کس، ز کجا چید؟
مادر، ز بهر من 
این جاودانه بستر پر را که گسترید؟»

·        معنی تحت اللفظی:
·        سهراب در کوره سوزان تب به هذیان ادامه می دهد:
·        «اینجا کجا ست؟

·        من به چه کاری مشغولم؟

·        چه ابرهای بی باران و خشکی!

·        چه باغ های سحرانگیزی!

·        فردوسی ـ آن حکیم پیر ـ به چه نیتی این میوه های تلخ را بر شاخه های درختان باغ جادو آفریده است؟

·        چه کسی و از کجا آن دسته گل را چیده است؟

·        مادر، این بستر جاودانه از پر را چه کسی برای من پهن کرده است؟»

·        تصور و تبیین هذیان سهراب مجروح از سوی سیاوش ستایش انگیز است.


3 
«آیا به باد رفت
در باغ هر چه بود؟
تنها به جای، باز
میوه کال گسستگی؟
یاقوت های خون
تک قطره های لعل
این مهره را که داد 
این سرخ گل، بگو، بگو که به پهلوی من نهاد؟»


·        معنی تحت اللفظی:
·        «آیا در باغ هرچه بود، به باد رفت و تنها چیزی که باقی مانده، میوه کال گسستگی است؟

·        یاقوت های خون و قطرات لعل در این مهره!

·        این مهره را که داد و این زخم گل سرخ آسا را که بر پهلوی نهاد؟»

·        این ادامه هذیان جوانپهلوان مجروح است.
·        جهان دور سر پهلوان می چرخد و پریشانگوئی اش دوام می یابد، احتمالا بی کلام و بی صدا، حتی!


4 
«دیر است، دیر دیر
بشتاب ای پدر
مادر، به قصه ای
با من ز آمدن
وز شور و شوق دیدن آن پهلوان بگو 
بیم از دلم ببر! »

·        معنی تحت اللفظی:
·        «دیر است، دیر!

·        بشتاب ای پدر!

·        مادر به قصه ای از آمدن و از شور و شوق دیدن آن پهلوان بگو، بیم از دلم ببر!»

·        سهراب در عالم بی هوشی و هذیان، حتی حاضر به مرگ نیست و از تهمتن که ظارا برای آوردن نوشدارو رفته است، تعجیل می طلبد و از مادر قوت قلب.
·        تا نوشداروی موعود در رسد و از چنگ آهنین مرگ نجات یابد.
·        و سیاوش بسان شاعر رئالیستی، دیالک تیک بیم و امید و عشق و آرزوی شگرف پهلوان مجروح به زندگی را تصور و تبیین می کند و چه کسی شایسته تر از سیاوش می تواند باشد:

منظومه «آرش کمانگیر»
سیاوش 
آری، آری، زندگی زیبا ست 
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجا ست
گر بیافروزی اش، رقص شعله اش در هر کران پیدا ست  
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ما ست

5
خم گشت آسمان
ـ چون مادری ـ به گونه سهراب بوسه زد
سهراب دیدگان را
بر نقش تازه داد:
 تهمینه 
در برابر آئینه
سرمست عشق و زمزمه پرداز 
گیسو فکنده در نفس باد

·        معنی تحت اللفظی:
·        آسمان در هیئت مادری خم شد و بر گونه سهراب بوسه زد.

·        بوسه مادرانه همان و پیدایش نقش تازه در دیدگان جوانپهلوان همان!

·        مادر ـ تهمینه ـ سرمست عشق و زمزمه گر در برابر آئینه نشسته و  گیسوان خود را در مسیر باد شانه می زند.

·        این بند شعر، بلحاظ فرم، فی نفسه فوق العاده است:

1

·        تشبیه آسمان به مادر، که احتمالا برای اولین بار از سوی شاعر توده ها صورت می گیرد، خارق العاده است و از گنجینه عظیم فانتزی حاصلخیز (حیدر مهرگان) سیاوش حکایت دارد.

2

·        بوسه مادر در عالم هذیان و بیهوشی، بطرزی رئالیستی، به مثابه کاتالیزوری برای تداعی خاطرات شیرین و دیرین و دورین تصور و تصویر می شود:
·        تجسم تهمینه در ذهن سهراب و سیاوش، در برابر آئینه در انتظار سوزان به دیدار شوی.

·        کودکان و شاعران چه حافظه عینی خودمختار آئینه گونی دارند! 
·  آن سان که ذرات نامرئی پیرامون خود را حتی بی آنکه خود بدانند در آئینه  شفاف ذهن خویش منعکس، ذخیره و انبار می کنند.

·        همین نکته، از ژرف اندیشی ستایش انگیز سیاوش پرده برمی دارد و از دقت عمیقش به روندهای روانی زنان و مادران و کودکان!

6 
« آواز داده اند و تهمتن
از راه می رسد.
دلخوا ه دور من
با گام های خویش به درگاه می رسد.
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟
نیروی چیست این
کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟

آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من
ای رهنمای چرخ و فلک در شبی چنین
کامم روا بدار!»

·        در این بند شعر، تهمینه ـ در آئینه ضمیر (دل) سهراب ـ در گفتگو با خویشتن خویش است:

·         معنی تحت اللفظی:
·        «خبر داده اند که رستم ـ دلخواه دور من ـ از راه می رسد و گام بر درگاه خانه می نهد.

·        رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟

·        این کدام نیرو ست که او را به محراب ما می کشد؟

·        شکار گور و گم گشتن رخش که به عنوان دلیل این آمدن رستم ذکر می شود، بهانه هائی در انبان روزگارند تا بلکه نیاز من برآورده شود.

·        ای رهنمای چرخ و فلک در چنین شبی، کام مرا روا کن!»

·        سیاوش در این بند سرشار از تخیل و تصویر شعر، هم از درد مردافکن فراق تهمتن ها و هم از آتش اشتیاق نیمه دیگر جامعه به وصل هرازگاهی و چه بسا تصادفی و غیرمنتظره پرده برمی دارد:

الف
آواز داده اند و تهمتن
از راه می رسد.
دلخوا ه دور من
با گام های خویش به درگاه می رسد.

·        سیاوش با همین بیت، هم از تصادفی بودن دیدار تهمینه و تهمتن پرده برمی دارد و هم از هرازگاهی بودن آن.
·        سیاوش ضمنا از زندگی رنجبار انسان ها در جامعه طبقاتی پرده برمی دارد.
·        مرد در جستجوی کار ترک دیار و یار می کند.
·        همسر و کودکانش را تنها می گذارد.
·        خود همین غیاب همسر، منجلاب تشکیل تضادهای رنگارنگ و چه بسا خونین است.
·        زن تنها و کودکانش، هم تحت کنترل مرسوم در هر همبود طبقاتی قرار می گیرند، هم مورد سوء استفاده این و آن و هم مورد سوء ظن اطرافیان.
·        این خود حدیث تراژیک دیگری است، در دیار تهمینه ها و تهمتن ها.


ب 
رستم کجا و شهر سمنگان ما کجا؟

·        در همین سؤال تهمینه، دریائی از دانش و حسرت و درد موج می زند:

1
·        دانش بر اینکه دیدار، بندرت میسر می شود.
·        دانش بر اینکه دیدار، نه قاعده، بلکه استثناء است.
·        دانش بر اینکه دیدار نه ضرورت، بلکه تصادف است.
·        دانش بر اینکه زن و کودکانش، در اکثر قریب به اتفاق اوقات تنها و بی کس و منتظر و چشم به راه اند.

2

·        دریائی از حسرت و درد، به مثابه معلول همین علل ذکر شده.


ت 
نیروی چیست این 
کاو را چنین به سوی شبستان ما کشد؟

·        در این سؤال تهمینه، آرزو و امید زن در جهنم جامعه طبقاتی تجسم می یابد:
·        آرزوی اینکه همسر همیشه غایب را ریسمان نامرئی نیروی موهوم نامعلومی به او پیوند دهد و امید به اینکه همان نیروی جاذبه نامعلوم، هرازگاهی او را به شبستان زن کشد.
·        اکنون می توان به چند و چون هراس انگیز دردی پی برد که مردم این سامان از دیرباز بدوش دل دردمند خویش می کشند!
پ 
آخر شکار گور و گمشدن رخش
هر یک بهانه ای است در انبان روزگار 
تا فرصتی پدید کند بر نیاز من

·        تهمینه به پرسش خویش از خویشتن، پاسخ درخور می دهد:
·        این ادعا که رستم به شکار گور رفته و رخش گم شده و لذا پا پیاده سر از سمنگان درآورده، خود بهانه ای در انبان پربهانه روزگار است، تا برای من فرصت دیداری فراهم آید.
·        تهیمنه بدین طریق، دیالک تیک ضرورت و تصادف را به شکل دیالک تیک روزگار و بهانه (شکار گور و گم گشتن رخش) بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن  ضرورت (روزگار) می داند.
·        درک دیالک تیکی تهمینه (و سیاوش) ستایش انگیز است.
·        این اما ضمنا بدان معنی است که روندهای عینی و ضرور (جبری) زیست بر وفق مراد محرومان است و زنان «طبقه اجتماعی» محروم به توان دو اند.
·        و چون برتر و فراتر از اراده جبر (ضرورت، روزگار)     اراده ای وجود ندارد، پس پیروزی و ظفرمندی نهائی از آن پرولتاریا ست.
·        این بدان معنی است که مجری اراده روزگار توده های مولد و زحمتکش اند که زنان ستون فقرات آنها را تشکیل می دهند.


ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر