۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

سیری در شعری از نرگس الیکائی (4)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
نرگس الیکائی 
تحلیلی از گاف سنگزاد


بی معنی است دوست داشتن
وقتی بوی سکس نمی دهد.
بی معنی است هر چیز
بوی سکس وقتی نمی دهد.

صدای چرخ دستی مرد گلفروش
صدای پسر بچه های کوچه
بغ بغوی کبوتر های بام همسایه
و حضور مردی که بازنشستگی اش را
روی آخرین پله
با سیگاری ارزان، دود می کند و
درهم می پیچد
با جیغ مدام کودکی
که هیچکس او را نمی فهمد.
 
همه مان به زندگی دهن کجی می کنیم
حتی زنبوری که از بلاهت،
خورشید و گل ها را رها کرد و
بر خون تلخم
فرود آمد.

کاش
با زنبور ها برای نوشیدن،
پی گل ها می دویدیم


شاعر 
بی معنی است هر چیز
بوی سکس وقتی نمی دهد.
·        معنی تحت اللفظی:
·        هر چیز که بوی سکس ندهد، بی معنی است!
·        اگر در بیت نخست، در غیاب سکس، دوست داشتن (عشق) بی معنی بود، در این بیت، در غیاب سکس، همه چیز بی معنی است.
·        این اما به چه معنی است؟ 
1
·        شاعر در بیت اول، دیالک تیک عشق و سکس را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم داده بود و اکنون دیالک تیک همه چیز و  سکس را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم می دهد.
·        اکنون می توان هم به عظمت و ابهت تفکر دیالک تیکی پی برد و هم به ژرفای عمق ناپیدای این شعر بظاهر ساده و پیش پا افتاده.
2
·        بدون بررسی دیالک تیکی، کشف هیچ واره گشتن همه چیز و همه چیز واره گشتن هیچ (در هیئت سکس) امکان ناپذیر بود.
·        کشف ژرف اندیشی شاعر نیز فقط در پرتو کاربست متد دیالک تیکی میسر گشته است.
·        ولی در هر صورت، در اوایل دهه دوم قرن بیست و یکم، بشریت با فاجعه ای مهیب مواجه است:
·        فاجعه موسوم به سکسیسم!
·        فاجعه ی همه چیز واره گشتن سکس و هیچ واره گشتن همه چیز!
·        جهان سرتاپا وارونه!

·        جهان بحران زده ی تا مغز استخوان وارونه! 
3
·        حالا حتما حریفی خواهد گفت که در این شعر چند خطی حقایق عجیب و غریبی از این دست وجود ندارد.
·        کاش چنین می بود.
·        کاش این تخیل حاصلخیز ما می بود که در این شعر چند خطی فاجعه ای از این دست را اختراع می کرد.
·        واقعیت عینی اما درست از قراری است که شاعر ـ آگاهانه و یا  ناخودآگاه ـ بر زبان می راند.
·        حیرت انگیز است، که مناسبات تهوع آور جهان کنونی در این شعر کوتاهتر از آه، با صراحتی از این دست تبیین می یابد.
·        حیرت انگیزتر خواهد بود، اگر شاعر با و یا بی واسطه، پا از دیار یأجوج و مأجوج بیرون ننهاده باشد و اروپا و امریکا را تجربه نکرده باشد.
4
·        آنچه که در هر صورت در این بیت تبیین می یابد، حقیقت عینی تهوع آور در جهان نکبت زده ما ست.
·        شاعر دیگری، روزی در نهایت سادگی و بی آلایشی گفته است  که «بورژوازی واپسین و معاصر هر آنچه را که حیوانی است، در جامعه انسانی رواج می دهد.
·        انگار نه انگار که بشریت صدها هزار سال پیش عالم حیوانی را در کلنجاری عرقریز و دردناک پشت سر گذاشته است!»
·        فاجعه اما در این شعر مهیب تر و دقیقتر از آن ترسیم می شود.
·        می توان هزاران مدرک عینی در تأیید همین بیت شاعر ارائه داد و صحت و دقت نظر شاعر را تصدیق کرد.

صدای چرخ دستی مرد گلفروش
صدای پسر بچه های کوچه
بغ بغوی کبوتر های بام همسایه
و حضور مردی که بازنشستگی اش را
روی آخرین پله
با سیگاری ارزان، دود می کند و
درهم می پیچد
با جیغ مدام کودکی
که هیچکس او را نمی فهمد.


·        شاعر ظاهرا پس از اعلام فاجعه به دور و بر خود نظر می اندازد و در ورای سکس، به ارزش ها، دردها و زیبائی های شگرفی پی می برد :

1 
صدای چرخ دستی مرد گلفروش

·        یکی از عناصر زیبا صدای چرخ گلفروشی است.
·        شاعران شاید از تبار کودکان اند و خیلی از چیزها، پدیده ها و سیستم های ساده و پیش پا افتاده را ادراک می کنند که دیگران از ادراک شان غافل اند و به ادراک شان عاجز.
·        اعجاز هنر شاید همین باشد:
·        دیدن آنچه که همه می بینند، بی آنکه بتوانند ببینند.


2  
صدای پسر بچه های کوچه

·        زیبائی جانبخش دیگری از این دست.
·        آنچه در نهایت زیبائی است، چه بسا نامکشوف می ماند.
·        حریفی پس از دستگیری بوسیله مأمورین ساواک، در نامه ای به پدرش نوشته بود که دلش بشدت تنگ است و از جمله چیزهائی که جای شان در زندان خالی بود، اتفاقا همین سر و صدای پسر بچه های کوچه بود.
·        این شاید یکی از ضعف های اساسی بنی بشر باشد که در وفور نعمت، قادر به کشف قدر نعمت نیست.
·        و تنها زمانی که همان نعمت بظاهر بی قدر و ارزش را از دست می دهد، به صراحت می افتد.
·        خوداندیشی، هنر بسیار بزرگی است و بندرت کسی به قدر کافی از آن در اختیار دارد.


3
بغ بغوی کبوتر های بام همسایه

·        شاعر از طبیعت دوم (گلفروش و پسر بچه های کوچه) به طبیعت اول گریز می زند، طبیعت اولی که انسان با آن، پیوندهای نامرئی عظیمی دارد:
·        بغ بغوی کبوترهای بام همسایه.
·        اتفاقا یکی دیگر از نعماتی که جای شان در زندان برای حریف فوق الذکر خالی بود، پرنده ها بود.
·        زندان بسان چاهی بود با حیاطی تنگ و نتیجتا با آسمانی چند وجبی.
·        و در آسمان چند وجبی در عرض هواخوری کوتاهمدت، بندرت می توان شاهد پرواز  و آواز درناها بود.


4 
و حضور مردی که بازنشستگی اش را
روی آخرین پله
با سیگاری ارزان، دود می کند و
درهم می پیچد


·        درد دیگر زندگی همین پیرمردی است که حقوق بازنشستگی چندرغازی خود را با سیگاری ارزان دود می کند.
·        پی بردن به این حقیقت عریان پنهان از نظرها، خود هنر بزرگتری است و همزمان ستایش انگیز است.
·        چرا؟
·        برای اینکه در جهنم جامعه طبقاتی تک تک افراد زیر بار طاقتسوز زندگی بسر می برند و کمترین فرصتی برای  توجه به همنوعان خویش ندارند، چه برسد به شناخت دقیقتر و عمیقتر معضلات زندگی آنها.

5
با جیغ مدام کودکی
که هیچکس او را نمی فهمد.
·        شاعر در این نعمت دیگر زندگی، از پیر به کودک می رسد، کودکی که در چنگ دردی نا شناخته است.
·        شاعر احتمالا از بیگانگی میان انسانی دیگری پرده برمی دارد، از بیگانگی مادر نسبت به کودک خویش!
·        در همین پدیده بظاهر پیش پا افتاده نیز نکته های باریکتر از مو نهفته است که خواننده باید از طریق خوداندیشی با توجه به تجارب شخصی خویش به ناگفته های شاعر پی ببرد.
·        همه این دردها، دردهای دیرآشنا و ضمنا نا شناخته مانده اند.
·        دلیل نا شناخته ماندن همه این ها به نحوی از انحا با وارونگی جامعه در رابطه است.
·        با همه چیزوارگی هیچ و هیچ وارگی همه چیز در رابطه است.

همه مان به زندگی دهن کجی می کنیم
حتی زنبوری که از بلاهت،
خورشید و گل ها را رها کرد و
بر خون تلخم
فرود آمد.
کاش
با زنبور ها برای نوشیدن،
پی گل ها می دویدیم


·        این بند پایانی شعر شاعر و در عین حال کلام واپسین او، نتیجه گیری نهائی او ست.
·        دهن کجی کردن به زندگی!
·        شاعر ظاهرا علت این وارونگی جهانشمول را چیزی سوبژکتیف می داند:
·        چیزی در حد دهن کجی کردن به زندگی می داند.
·        بزعم شاعر، اگر بنی بشر به زندگی دهن کجی نمی کرد و همراه با زنبورها به مکیدن شیره گل ها می رفت، همه مسائل حل می شد و بنی بشر رستگار.


·        حتی اگر ـ به ترفندی ـ تئوری شاعر مبنی بر «دهن کجی کردن به زندگی» را دربست و بی بحث و گفتگو بپذیریم، باز هم باید به منشاء عینی و علت خود همین دهن کجی بیاندیشیم.
·        بر خلاف پندار شاعر، مسئله به این سادگی ها نیست.
·        خانه از داربست ویران است.
·        بشریت در بحران عمومی سرمایه داری دست و پا می زند و رهایش بشری بدون گذار بشریت به پله ای فرماسیونی بالاتر امکان پذیر نیست.
·        بشریت امروزه بیش از هر زمان دیگر، بر سر دو راهی تعیین کننده ای ایستاده است:
·        یا گذار به نظام سوسیالیستی و یا سقوط به قهقرای بربریت!
·        راه دیگری وجود ندارد!
پایان

۱ نظر:

  1. یک اشتباه ویرایشی:
    پله ای فرماسیونی
    باید به شرح زیر باشد:
    پله ی فرماسیونی
    با پوزش

    پاسخحذف