۱۳۹۱ اسفند ۱۲, شنبه

تفکر تاریخی (جهانتصویر تاریخی) (12)

پروفسور دکتر هانس کورتوم
پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان شین میم شین
   
تئوری پیشرفت دیالک تیکی
در فلسفه فلاسفه آلمان

8

·        بدین طریق پیشرفت در هستی، بمثابه گذار بالنده از ناقص به کامل جلوه گر می شود که ضمنا آن را باید نه در انتزاع، به مثابه ناقص، بلکه بمثابه چیزی که ضد خود را در بطن خود دارد، یعنی کامل را بصورت نطفه و بمثابه محرکه در بطن خود دارد، تلقی کرد.

9
·        ناقص با ضد نهفته در بطن خود در تضاد است.
·        تضادی که اگرچه وجود دارد، اما باید از میان برداشته شود، یعنی باید حل شود.»
·        (هگل، «درس هائی راجع به فلسفه تاریخ جهان»  جلد اول، ص 296)  

10

·        در رابطه با «هدف نهائی»  گفته می شود که «پس آماج تاریخ جهان به شرح زیر است:

الف

·        آماج تاریخ جهان عبارت از این است که روح به شناخت آنچه که حقیقی است، دست می یابد.

ب

·         این شناخت (دانش) را شیئیت می بخشد.
ت

·        آن را در هیئت جهان موجود واقعیت می بخشد.
پ

·        یعنی روح، خود را عینیت می بخشد. 
ث

·        اهمیت مسئله در این نکته است که این آماج، آماجی ترقی یافته و بالنده است.»
·        (هگل، «درس هائی راجع به فلسفه تاریخ جهان»  جلد اول، ص 51) 
    
11

·        در اثر هگل تحت عنوان «مقدمه ای بر درس هائی راجع به تاریخ فلسفه»  می خوانیم:
·        «اگر قرار باشد چنین چیزی بوجود آید، آن باید غیر از چیزی باشد که در آغاز بوده است.
·        آن باید نفی آن باشد.»
·        (هگل، «درس هائی راجع به فلسفه تاریخ جهان»  جلد اول، ص 296)
 
12

·        محدودیت تئوری دیالک تیکی پیشرفت هگل آنجا خود را عیان می سازد که او هم روند تاریخی را بمثابه تحقق ایده مطلق کذائی تلقی می کند و فرضیه واره ای را مطرح می سازد که بنا بر آن، تاریخ با تحقق ایده مطلق به پایان خود می رسد.

13

·        هگل «پایان تاریخ را در شناخت این ایده مطلق از سوی بشریت می داند.»

14

·        انگلس در رابطه با این نکته می نویسد:
الف

·        بدین طریق «در تضاد با متد دیالک تیکی خود هگل، در تضاد با متدی که فاتحه ای بر هر چیز جزمی (دگماتیکی) می خواند، کل محتوای دگماتیکی سیستم هگل بمثابه حقیقت مطلق قلمداد می شود.

ب

·        بدین طریق جانب انقلابی آن زیر بار جانب محافظه کار سهمگین آن خفه می شود.»
·        (کلیات مارکس و انگلس، جلد 21، ص 268)

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر