۱۳۹۱ اسفند ۱۷, پنجشنبه

سیری در گلستان سعدی (14)

  سعدی
(۵۸۵ یا ۶۰۶ – ۶۹۱ هجری قمری)
تحلیلی از شین میم شین
 ( گلستان ، دیباچه)
گرکسی وصف او ز من پرسد
بی دل، از بی نشان چه گوید باز؟

عاشقان، کشتگان معشوقند
برنیاید زکشتگان آواز 

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر کسی وصف خدا را از من بپرسد، من دلباخته از خدای بی نشان چه می توانم بگویم؟
·        عاشقان کشته های عشق معشوقند و کشته ها قاعدتا لال اند.

·        سعدی در بیت دوم برای عجز خود از وصف خدای بی نشان دلیل می آورد:
·        عاشق از عشق معشوق مرده است و مرده قاعدتا قادر به تکلم نیست.
·        دلیل بدی نیست.
·        اما اگر سعدی این ادعای خود را واقعا قبول داشته باشد، قاعدتا نباید اینهمه غزل عاشقانه در وصف چشم و ابرو و روی و موی یار بسراید.
·        خدای سعدی ولی ظاهرا معشوقی بی نشان است.
·        چیزی از جنس ارواح نامرئی است.
·        می توان عاشق روح شد، ولی نمی توان به توصیف روح نایل آمد.
·        تنها و تنها به توصیف چیزها، پدیده ها و سیستم های مادی می توان نایل آمد.
·        چرا؟
·        برای اینکه نشانه هائی از آنها وجود دارد و نشانه ها آغازگاهی ضرور برای کشف ماهیات اند.
·        اکنون قدم به قدم با شیوه استدلال سعدی و تئولوژی اسلامی آشنا می شویم:

1

·        سعدی دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت) را به شکل دیالک تیک نشانه و خدا بسط و تعمیم می دهد و بعد به تخریب آن دست می زند و از آن دیالک تیک واره هیچ و همه چیز سرهم بندی می کند.

·        چرا و به چه دلیل ما به این نظر می رسیم؟
2

·        برای اینکه سعدی موضوع و یا اوبژکت شناخت خود را، یعنی خدا را موجودی بی نشان (بی نمود) جا می زند.
·        یعنی نمود (نشان) را هیچ تلقی می کند و بود (ماهیت) را همه چیز.
·        به عبارت دیگر، سعدی ماهیت را در دیالک تیک پدیده و ماهیت مطلق می کند.
·        خدا بدین طریق به ماهیت محض و مطلق بدل می شود.
·        این چیزی جز فاتحه ای بلند بر دیالک تیک عینی هستی نیست.
·        چون در هستی عینی ماهیتی یافت نمی شود که فاقد نشانه و نمود باشد.

·        این اما به چه معنی است؟
3

·        این بدان معنی است که خدا به مثابه ماهیت محض و مطلق وجود ندارد.
·        آنچه وجود دارد، خدایان زمینی اند که دیالک تیکی از نمود و بود اند، دیالک تیکی از پدیده و ماهیت اند، دیالک تیکی از ظاهر و باطن اند.
·        خدا هم چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همین خدایان زمینی، همین خوانین و سلاطین، همین خداوندان بنده و زمین از خرد تا کلان نیست.
·        خدای آسمانی انعکاس انتزاعی خدایان زمینی است و هر انعکاسی فی نفسه بی نمود و بی نشان است.
·        چون فقط در کله انسان ها وجود دارد و نه در خارج از آن.
·        مثل هر چیز انتزاعی و مجرد دیگر.
سعدی
عاشقان، کشتگان معشوقند
برنیاید زکشتگان آواز 

·        سعدی در این بیت، دیالک تیک انسان و خدا را به شکل دیالک تیک عاشق و معشوق بسط و تعمیم می دهد و نقش خدا (معشوق، دوست، یار و غیره) را چنان مطلق می کند که انسان (عاشق) تا حد هیچ تنزل می یابد.

1

·        ما در کلیه غزلیات سعدی و حافظ با انسانواره ای تهی، توخالی، پوک، هیچ و پوچ روبرو می شویم که نام عاشق و بیدل و دلباخته و غیره بدوش می کشد.
·        در مقابل این انسان واره توخالی، معشوق (یار، دلدار، دلبر، دوست و غیره) قرار دارد که در نهایت کمال است، محض و مطلق است.
·        معشوق همه کاره و همه چیز است.
2

·        البته دیالک تیک عشق سعدی و حافظ فقط به رابطه انسان و خدا محدود نمی ماند.
·        انسان، همان می ماند، ولی مفهوم «دوست» وسعت می یابد و شامل شاه، شاهزاده نر و ماده، شاهد نر و ماده نیز می گردد.
·        این ترفند بهترین راه فرار برای مشایخ شاعر و شعرای شیخ فراهم می آورد.
·        اگر کسی اعتراض کرد، سعدی خواهد گفت که منظورش از محبوب، نه محبوب زمینی و مادی، بلکه محبوب آسمانی ـ انتزاعی است.
·        عاشقان کشتگان معشوقند و الکنی و خموشی مرده، امری عادی و طبیعی است.
·        از این رو ست که سعدی قادر به توصیف خدا نیست.

·        این اما به چه معنی است؟
3

·        این بدان معنی است که ایراد و اشکال کار نه در خود اوبژکت شناخت (خدا)، نه در بی نشانی خدا، بلکه در سوبژکت شناخت (سعدی) است.
·        انگار اگر سعدی  کشته از عشق خدا نمی بود، می توانست توصیفش کند. 
·        عرفان همیشه بهانه خوبی برای تحریف حقایق بوده است.
·        عرفان فرمی از خردستیزی بوده است و کماکان است.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر