سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
خنده
·
تو چه خوش می خندی!
·
تو چه آسان و چه راحت می خندی ای مرد!
·
·
تو چنان می خندی،
·
که من آن کرمزده دندان را در دهنت
می بینم
·
همچنین میبینم،
·
که تکان می دهدت خنده ی بگسسته
عنان
·
و تنت با همهی فربهی اش میلرزد.
·
·
ای به هر آینه افتاده و تکرار شده،
·
دو شده، ده شده، صد، نهصد و بسیار
شده،
·
تو چه میبینی آیا در من؟
·
سبب خنده، چه می بینی در کار من و
پیکر من؟
·
·
منم اینک مردی زخم به تن
·
آرزوهای بلندش همه گردیده هوار
·
نه فرومانده به گل
·
نه برافراخته قد
·
·
گر تکاپو ست، به بیرون شدن از
گنداب است
·
نه به افروختن مشعل خورشید به شب
·
·
این مرا دردی پیچاننده است
·
و تو می خندی بر تابم و می لرزاند گریه مرا.
پایان
سرچشمه: نوید نو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر