۱۳۹۱ دی ۱۷, یکشنبه

زن بودن در کشور عه هورا!

فریاد زن
اثری از رضا اولیاء
 مطلب دریافتی

1

·        مسافر کناري مدام خودش را رويم مي اندازد، دستش را در جيبش مي کند و در مي آورد.
·        من به شيشه چسبيده ام.
·        اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود.
·        موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند، درد مي کنند.
·        (تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم) 
 
2
·        مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي کند، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت، بايد با يک چيزي محکم بکوبم توي سرش، چيزي دم دستم نيست.
·        احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلي به سمت من مي آورد.
·        (تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم.)  

3
·        اتوبوس پر است.
·        ايستاده ام و دستم روي ميله ها ست.
·         اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد.
·        ولي دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت ميله اي که من دستم را گذاشته ام، مي گذارد.
·        با خودم مي گويم:
·        «چه تصادفي!»   
·         و دستم را جابه جا مي کنم.
·         اما تصادف مدام در طول ميله اتفاق مي افتد .
·        (تقصير خودم است بايد اين دو قدم راه را پياده مي آمدم)   

4
·        پياده رو آنقدر ها هم باريک نيست، اما دوست دارد از منتها اليه سمت من عبور کند، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولي با هم برخورد خواهيم کرد.
·         کسي که بايد جايش عوض کند، بايستد، جا خالي بدهد، راه بدهد و … من هستم .
·        (تقصير خودم است بايد با آژانس مي آمدم) 

5
·        راننده آژانس مدام از آينه نگام مي کند و لبخند مي زند.
·         سرم را بايد تا انتهاي مسير به زاويه 180 درجه به سمت شيشه بگيرم.
·         مدام حرف مي زند و از توي آينه منتظر جواب است.
·        خودم را به نشنيدن مي زنم.
·         موقع پياده شدن بس که گردنم را چرخانده ام، ديگر صاف نمي شود.
·         چشمانش به نظر سالم مي آيد، اما بقيه پول را که مي خواهد بدهد به جاي اينکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع مي کند.
·         البته من بايد حواسم مي بود و دستم را با دستش تنظيم مي کردم .
·        (تقصير خودم است بايد با ماشين شخصي مي آمدم) 

6

·        راننده پشتي تا مي بيند خانم هستم دستش را روي بوق مي گذارد.
·        راه مي دهم .
·        نزديک شيشه ماشين مي ايستد نيشش باز است و دندان هاي زردش از لبان سياهش بيرون زده است.
·         «خانم ماشين لباسشوئي نيست ها»  

·         مسافرهاي توي ماشين همه نيش شان باز مي شود.
·         تا برسم هزار بار هزار تا حرف جديد مي شنوم.
·        و مدام بايد مواظب ماشين هايي که فرمانهاي شان را به سمت من مي چرخانند، باشم.
·        موقع رسيدن خسته هستم.
·        اعصابم به کلي به هم ريخته است
پایان

۱ نظر:

  1. عزیزم مگر درایران اسلانی زندگی میکنی ادم باید دروطن خودش باشد تا تحت گشت ارشاد که دایًما مراقب ما زنهاس اعصا ب ادمی سالم بماند هر کجا هستی برگرد ب وطن عزیزمان که درش ازین خبرهانیشتاگر پیر باشی بتونمیگویند ..برو پیری اگر زن باشی عور ت تا م گذاریت نمیکنند اگر بزمین خوردی بتونمیخندند اگر دراتوبوس سوار شدی جا درقسمت زنان نبود .درقسمت نردان نشستی نمیگویند ایج جایپردانست روزی بمنچنین گفتند ولی ساکت نماندم گفتم مردانی دراینجا وجای جای این مملکت وجود داشت این حالوروزمان نبود باورکنید که همشان یکوت کردند اری غزیزم مقصری تو که گوش بفرمانی

    پاسخحذف