۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

هماندیشی با شهناز حبیبی (6)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
شهنار حبیبی

گر عشـــــــق را
در خــــانه نیامــــوزی،
آموختنـــش
در هر جای دیگری مشـــکل است

(مسعود)

میم
• عشق پدیده ای اجتماعی است.
• علاو بر آن و شاید به دلیل آن، پیش شرط عشق، شعور و شناخت و خردمندی است:
• خر نمی تواند عاشق شود.
• (با پوزش از خر، خادم دیرین و بی توقع بنی بشر. )

• خیلی ها غریزه را با عشق عوضی می گیرند.
• خیلی ها هم هر چه دل شان خواست، به حساب عشق می گذارند.

• عشق را باید از نو معنی کرد.

• عاشق به همین دلیل کیمیا ست، دوستی هم به همین دلیل، دور از دسترس ما ست.

• حریفی می گفت:
• «من فکر نمی کنم که در تمامت عمرم دوستی داشته ام.
• اگرچه بهترین دوست خیلی ها بوده ام.»


رامون
• آری دوست!
• عشق حقیقی معنا نشده.
• ابتذال های غریزی را به جای عشق نشانده اند.

• عشق تاکنون فرامعنا ست.
• برای یافتن عمق این مفهوم، درک وسیع وتجارب فراوانی لازم است.
• عشق چون چشمه خورشید پاکیزه، شفاف و زلال است.

• بعد دیگر عشق، ازخود رفتن است، درخیال معشوق.

• این ازخودرفتگی را به جنون گرفته اند.

• جلوه دیگرعشق سوختن است، درفراق معشوق که این اصل، انسان را به معنای عشق نزدیکترمی کند.

• ازخودرفتگی و درفراق معشوق درآتش خیالش سوختن، کلاً می شود ترسیمی ازعشق واقعی باشد.

• مضمون عمیق عشق فرامعنی است.
• تارسیدن به آن، باید دست وپای غرایزرا برید و با بال خیال در گلستان عشق پرید وبه معنایش رسید.

• عشق در وادی خیال چشم آگین می شود.
• وقتی که دوجذبه ( عاشق ومعشوق) باهم می رسند.
• انفجاری ویرانگر به وقوع می پیوندد و بنای اصالت عشق را ویران می کند، آتش جوشش عشق فرومی نشیند و لذتش به سردی می گراید.

• عشق تا زمانی عشق حقیقی است که مرز فراق، دویدن و نارسیدن خط فاصلی است.
• برای شناخت عشق نمی شود در چند جمله کوتاه آن را تعبیر و تفسیر کرد.
• به دوست عزیزم سپاس می گویم که راجع به عشق و غریزه طرحی را گذاشتند که درخور تأمل است.
• تقاضا می شود، آنانی که نمی دانند، نباید عشق را با غریزه عوضی بگیرند.
• ممنون از شما دوست
• سلامتی ازآنت باد


کیوان

• کاش روشنگری می شد، که چگونه به این امر پی برده شده که خر عاشق نمی شود!؟

میم

• اگر پیش شرط عشق، شعور و شناخت و خرد باشد، و «خر» به معنی بی خرد تلقی شود، می توان به این نتیجه رسید.

کیوان

• عشق هیچ پیش شرط و پیشفرضی ندارد و راهش از خرد جدا ست.

• دانش و شناخت
از تجربه کسب می شود، تا با خر مدت مدیدی همنشین نشویم و سخن دل او را گوش نکنیم.
• این بیشتر به مغالطه می ماند تا روشنگری.

میم
• مسئله همین است.
• چون مقوله عشق تعریف نشده، برداشت ها متفاوت و چه بسا حتی متضادند

• اختلاف نظر ما با شما نیز همین جا ست:
• ما عشق تهی از شعور را یکی از عناصر غریزه می دانیم.
• کشش غریزی می نامیم.

• البته شعور فقط آگاهی نیست.

• علاوه بر این، دانش و شناخت را نمی توان در تجربه خلاصه کرد.


• تجربه البته بخش مهم و بنیادی شناخت را تشکیل می دهد:
• سنگپایه شناخت را و محک تعیین صحت و سقم آن را.

• پراتیک که تجربه یکی از فرم های آن است، هم، راه دست یابی به حقیقت است و هم معیار و ملاک حقیقت است:
• پراتیک هم طریق شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست و هم محک تعیین صحت و سقم شناخت حاصله است.


• سعدی و حافظ به این حقیقت امر بسیار مهم و تعیین کننده وقوفی بی چون و چرا داشته اند:

حافظ
در خلوص منت، ار هست شکی، تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک


• معنی تحت اللفظی بیت:
• اگر در خلوص و بی غل و غشی من، تردید دارید، تجربه کنید.
• چرا؟
• چون به همان سان که محک، خلوص زر را نشان می دهد، تجربه هم خلوص بنی بشر را نمایان می سازد.

حافظ
از طعنه رقیب، نگردد عیار کم
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز


• حافظ در این بیت نیز برای بی اعتبار کردن طعنه رقیب، محک تجربه و آزمایش را مطرح می سازد:
• همان طور که می توان از طریق بردن زر به دهان گاز (محک) به خلوص آن پی برد، برای کشف درجه خلوص قلبی و ارادت حافظ هم می توان او را مورد آزمایش قرار داد.

حافظ
خوش بود، گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد


• حافظ در این بیت نیز برای کشف غش (عدم خلوص) انسان ها محک تجربه را نام می برد:
• تجربه به مثابه محک مطمئنی برای تعیین درجه خلوص قلبی و ارادت انسانها.

سعدی
(گلستان با ب هفتم، ص 177 ـ 187)
محک داند که زر چیست و گدا داند که ممسک کیست.


• سعدی در این حکم، گوشه ای از تئوری شناخت خود را نشان خواننده می دهد.
• همانطور که محک، تعیین کننده چند و چون زر است، گدا نیز تعیین کننده خست انسان ها ست.
• گدا به تجربه شخصی به درجه خست انسان ها پی می برد و در زمینه کشف درجه خست و بذل و بخشش آنها محک واره می شود.

• اگر سعدی فقط همین حکم را از خود باقی می گذاشت، برای وقوف به ژرفای تفکر دیالک تیکی خودپوی او کفایت می کرد.

• تماشای گذار سهل و آسان هوشمند بی بدیل شیراز از دیالک تیکی به دیالک تیکی دیگر
نه تنها شورانگیز، بلکه ستایش انگیز است.

• حافظ این اندیشه سترگ سعدی را و تقریبا همه اندیشه های خود را مدیون سعدی است.


• اما با این حال، دانش و شناخت را نمی توان در تجربه خلاصه کرد.

• شناخت در دیالک تیک حسی ـ عقلی و در دیالک تیک تجربی ـ نظری (امپیریکی ـ تئوریکی) تکوین می یابد.

• «خر» هم شاید شناخت حسی و تجربی داشته باشد، کلاغ بی تردید دارد.

• ولی شناخت حسی و تجربی بدون کمک عقلی و نظری به درد نمی خورد.

• حتی کودک دو سه ساله شناخت حسی و حتی تجربی دارد:
• وقتی دستش را مثلا به استکان چای می زند و می سوزاند، شاید دیگر بدان دست نزند.
• این یعنی شناخت حسی و تجربی.
• ولی همان کودک می تواند دستش را به قوری و یا شوفاژ و غیره بزند و بسوزاند.
• چون قادر به تعمیم تجربه قبلی نیست و از شناخت عقلی و نظری عاجز است.
• ولی ممنون از هماندیشی.

• شاید بتوان شعور عاطفی را هم یکی از مشتقات شعور تلقی کرد.

• مسئله عشق هنوز قدری بغرنج است.
• در روند هماندیشی اما می تواند روشنتر شود.


ما اگر بخت یار باشد، نظرات رامون عزیز را مورد تأمل قرار خواهیم داد.
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر