سرچشمه:
صفحه فیس بوک
سحر
دوست کسی است که به هنگام نیاز روحی به او روی می
آوریم.
دوست کسی است که ما بسان گوهری بر گنج دوستی می
افزاییم.
دوست کسی است که زندگی ما را با زیبائی، شادی و
وقار پر می کند.
دوست کسی است که جهان ما را به جائی بهتر و سعادت
انگیزتر بدل می سازد.
از دوستی ات سپاسگزارم.
· ما برای آشنائی با جهان بینی مؤلف این فراز به
تحلیل مشخص آن خطر می کنیم و از هماندیشی و تصحیح نظر خود استقبال:
حکم اول
دوست کسی است که به هنگام نیاز روحی به او روی می
آوریم.
·
در صحت
ظاهری این تشخیص نمی توان تردید کرد:
·
چون
واقعا هم چنین است:
·
انسان ها
وقتی نیاز روحی دارند، از پدیده ای رنج می برند و یا شاد اند، سفره دل خود را پیش
دوست باز می کنند و بلحاظ روحی اقناع می شوند.
·
اگر هم
دوستی در بین نباشد، نیاز روحی را از طریق خودگوئی (همصحبتی با خویشتن خویش)، تحریر،
تصنیف، نقاشی و غیره برطرف می سازند.
·
ولی این
رفع نیاز روحی از طریق روی آوردن به دوست به چه معنی است؟
1
دوست کسی است که به هنگام نیاز روحی به او روی می
آوریم.
·
این بدان
معنی است که دوست باب الحوایج روحی است.
·
دق
البابی همان و نزول مائده ای همان!
·
دوست
بدین طریق چیزواره می شود، اوبژکت واره می شود، آدمیت زدائی می شود، ابزارواره می
شود (اینسترومنتالیزاسیون)
·
فاتحه این
دوستی وقتی خوانده می شود که باب الحوایج روحی به هنگام نیاز به روی سوبژکت محتاج
بسته بماند.
·
بسته
ماندن باب الحوایج روحی همان و فاتحه ای بلند بر دوستی همان!
·
چه بسا
حتی تبدیل دوستی به دشمنی همان!
·
کسی که
به دیالک تیک هستی پشت پا زند، بر او همان می رود که «بر باخه رفت!» (کلیله و دمنه)
2
دوست کسی است که به هنگام نیاز روحی به او روی می
آوریم.
·
پس بهتر
است که این حکم مؤلف تصحیح شود:
·
دوستی از
گردنه صعب العبور دیالک تیک داد و ستد می گذرد.
·
دیالک
تیک داد و ستد یکی از دیالک تیک های یونیورسال است:
·
این دیالک
تیک حتی در عالم ذرات اتمی مصداق دارد.
·
در جهان
بینی سعدی حتی در صحرای محشر معتبر است.
·
یعنی خدا
هم از این دیالک تیک رهائی ندارد:
·
دست خالی
رفتن به صحرای محشر همان و پرتاب شدن به قهقرای دوزخ همان!
·
در قاموس
سعدی خدا تاجری تمام عیار است:
·
ندهی،
نمی ستانی:
·
ستد
همیشه به ازای داد!
·
دوستی
واقعی هم باید بر همین دیالک تیک استوار شود، استوار هم می شود، برغم یاوه های
یکسویه عوامانه و عوام فریبانه.
حکم دوم
دوست کسی است که ما بسان گوهری بر گنج دوستی می
افزاییم.
·
دوست در
نهایت تعریف و تمجید به حد چیزی تجملی و لوکس تنزل داده می شود، به حد سوقاتی
گرانبها از جنس گردن بندی و یا گوش واره ای تا در گنج طرف جای گیرد.
·
مدح شبیه
به ذم به همین می گویند.
·
دوست در
این حکم، عملا آدمیت زدائی می شود، از خودیت خود تهی می شود، چیز واره می شود،
کالا واره می شود تا پرستیده شود، بسان هر کالائی.
·
فتیشیسم
کالائی!
·
کالاپرستی!
·
معرف
دوستی خود به خزانه داری بدل می شود که گنجینه ای مملو از دوست دارد و هر روز بدان
می افزاید.
·
خیلی ها
پس از عمری هنوز هم دوستی پیدا نکرده اند.
·
چون
تعریف دیگری از دوستی دارند.
·
هر کس که
برای آدمی سودمند باشد، بطور اوتوماتیک به دوست بدل نمی شود.
·
این
تعریف پراگماتیستی و اگوئیستی از دوستی است و نه تعریف علمی و رئالیستی.
حکم سوم
دوست کسی است که زندگی ما را با زیبائی، شادی و
وقار پر می کند.
·
طرف چشم
بسته غیب می گوید.
·
بسان
آخوندی رفته بالای منبر و هر چه به ذهنش می رسد تحویل خلایق می دهد.
·
دوست در
این حکم به مطرب بدل می شود که لحظات زندگی طرف را از شادی و زیبائی و وقار پر می
کند.
·
این
تعریفی از «دوستی» یکطرفه است که به همه
چیز شباهت دارد، مگر به دوستی.
·
این شاید
در حق سران مافیا از هر نوع آن، مصداق داشته باشد:
·
تلفنی به
«دوستی» همان، ابلاغ فرمان قتل و تجاوزی به رمز از پیش تعیین شده همان، قتل خونسردانه
مخالف مزاحمی و تجاوز بر او همان و کشیدن نفس عمیقی از سر رضایت خاطر همان!
·
حضرت
هیتلر و بن لادن و خمینی و جورج بن جورج هم از این جور «دوست» ها خیلی داشته اند:
·
صدور
فتوائی همان و گذشتن از جسد خویش همان!
·
روبرت دنیرو
حتی فیلم هائی هم از این جور «دوستی» ها ساخته است.
·
این ولی
نه دوستی، بلکه وابستگی است!
·
دوستی
باید دیالک تیکی باشد:
·
وحدتمند
و تضادمند همزمان باشد:
·
دوست
باید جوانب و جنبه های مثبت دوست را توسعه دهد و جوانب و جنبه های منفی او را مورد
انتقاد قرار دهد و در تصحیح آنها کمک کند.
·
دوستی
یکطرفه معنی ندارد.
·
به عبارت
دقیقتر، انسان های ایستنده در دو طرف پل دوستی باید اولا سوبژکت به تمام معنی
باشند، یعنی خوداندیش و خودمختار باشند و نتیجتا برابرحقوق باشند و علیرغم
خوداندیشی و خودمختاری و خودتصمیمگیری با هم دوست باشند، مکمل یکدیگر باشند.
·
با تفاله
یک انسان هرگز نمی توان دوست شد.
·
تفاله یک
انسان فقط به درد نوچگی و دنباله روی و وابستگی می خورد.
·
اسم چنین
موجوداتی برده و بنده و غلام و و نوکر و کنیز و کلفت و غیره است و نه دوست.
حکم چهارم
دوست کسی است که جهان ما را به جائی بهتر و سعادت
انگیزتر بدل می سازد.
·
این تعریف انتزاعی از دوست در هر
صورت بهتر از تعاریف قبلی است:
·
در این تعریف برای دوست فونکسیون و
وظیفه اجتماعی تمام ارضی تعیین می شود.
·
بنا بر این تعریف، همه کسانی که
برای تشکیل جهان بهتر و سعادت انگیزتر کوشش و تلاش بخرج می دهند و بر ضد وضع ناهنجار
و نابسامان موجود می رزمند، به مقام دوست ارتقا داده می شوند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر