۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

مرا بغل کن!

دیالک تیک زن و مرد
سرچشمه:
فیسبوک میترا درویشیان


• روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، سر درد شدیدی گرفت.
• شوهر او که راننده ی موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد، براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
• زن با احتیاط، سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت، نمی دانست، دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:
• «مرا بغل کن!»

• زن وقتی متوجه حرف شوهرش شد، صورتش سرخ شد و پرسید:
• «چه کار کنم؟»

• و بعد، با خجالت، کمر شوهرش را بغل کرد و اشک شور کم کمک صورتش را خیس کرد.

• به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.

• شوهرش با تعجب پرسید:

• « چرا؟
• تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»

• زن جواب داد:
• «دیگر لازم نیست، بهتر شدم.
• سرم دیگر درد نمی کند.»

• مرد همسرش را به خانه رساند، ولى هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن»، چه احساس خوشبختى ژرفی را در دل همسرش پدید آورده و در طرفة العینی، سردردش را خوب کرده است.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر