ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· در اتاقم را بی سر و صدا می بندم.
· مادر نباید صدای بسته شدن در اتاق را بشنود.
· بعد، سر میز تحریر می نشینم و نقاشی می کنم.
· همین جوری.
· بی آنکه در باره اش اندیشیده باشم.
· این تصویری است برای شخص خودم.
· در حین نقاشی می بینم که چی از کار در می آید.
· تصویر دختری می شود که به انجام کار دشواری مشغول است.
· کار دشواری که کسی جز او، قادر به انجامش نیست و او در نهایت راحتی به انجام چنین کار دشواری می پردازد.
· از دیدنش، موهای تنم سیخ می شوند.
· به نقاشی ادامه می دهم.
· در نهایت راحتی.
· برای اولین بار همه مداد رنگی های خود را مورد استفاده قرار می دهم.
· وقتی که تصویر به اتمام می رسد، آن را برمی گردانم و پشت رو در کشوی پائین میز، زیر انبوهی از دفاتر پنهان می کنم.
· مادر نخواهد توانست، بگوید
· که آن زشت است،
· که چیزها با یکدیگر سازگار نیستند،
· که بی دقتی به خرج داده ام.
· او هیچ عیب و ایرادی به نقاشی من نخواهد گرفت.
· برای اینکه او در تمام زندگی اش آن را نخواهد دید.
· هیچکس دیگر هم آن را نخواهد دید.
· این عکس فقط به من تعلق دارد و به نیت برد و باخت کشیده نشده است.
*****
· بابا بزرگ استوت مجسمه می سازد.
· مجسمه های شگفت انگیز.
· سراسر خانه او از مجسمه پر است.
· مادر بزرگ از مجسمه ها گردگری می کند.
· آنقدر می سایدشان که برق می زنند و آدم نمی تواند از آنها دل بکند.
· خانه آنها بوی کلیسا می دهد.
· بابا بزرگ استوت مجسمه کوچکی به من هدیه کرده است.
· زیباترین مجسمه ای را که تاکنون ساخته است.
· مجسمه دخترکی که بر جنازه پرنده ای خم شده است و با پرنده مرده حرف می زند.
· آن را من لب پنجره اتاقم گذاشته ام.
· هر وقت که نگاهش می کنم، باید آب دهنم را غورت دهم و چشمانم را تنگ کنم.
· همانطور که در برابر نور خورشید چشمانم را تنگ می کنم.
· مادر اما می گوید که بابا بزرگ آن را خوب نساخته است.
· او می گوید که پدرش نباید خودش را مجسمه ساز بزرگی بپندارد.
· او داروفروشی بیش نیست که در دوره بازنشستگی به مجسمه سازی آغاز کرده است.
· مادر از مجسمه های او بدش می آید.
· او چشم دیدن حتی مجسمه دخترک را ندارد که بابا بزرگ به من هدیه کرده است.
· من نمی دانم چطور می تواند کسی از دخترک من خوشش نیاید.
· من نمی فهمم چگونه می تواند کسی مجسمه دخترک مرا ببیند و آب دهنش را نبلعد و چشم هایش را تنگ نبندد!
· من نمی فهمم چطور می تواند کسی ادعا کند که آن خوب ساخته نشده است!
· من فکر می کنم، که آن خیلی هم خوب ساخته شده.
· هرکس می تواند ببیند که دخترک حرف های محبت آمیزی را به گوش پرنده مرده زمزمه می کند.
· حتی می توان حرف های او را شنید.
· حتی می توان دید که پرنده چقدر سردش است.
· حتی می توان بدون لمس پرنده، سردی اندامش را حس کرد.
· من آرزو می کنم که حالا نزد بابا بزرگ استوت باشم و مجسمه هایش را گردگیری کنم، تا آنها همانطور برق بزنند که پس از گردگیری مادر بزرگ برق می زنند.
· فقط باید دستمال گردگیری نرمی برداشت و بر پشت و باسن و شکم مجسمه ها مالید و احساس مندانه بر دماغ و لب ها و چانه و انگشت های دست ها و پاهای شان کشید و تمام اعضای اندام مجسمه ها را به واسطه دستمال گردگیری حس کرد.
· مجسمه ها را باید نه با چشم ها، بلکه با دست های خود دید.
· اگر من روزی کور شوم، می دانم که چکاره خواهم شد:
· گردگیر مجسمه های موزه ای خواهم شد.
*****
· مادر هم بعضی اوقات نقاشی می کند.
· او همیشه موقع تلفن کردن، نقاشی می کند.
· صفحه کاغذی برمی دارد و با خودنویسش با جوهر آبی سیر شروع به نقاشی می کند.
· او همیشه عکس دختران بزرگی را می کشد که موهای فرفری درازشان به شانه ریخته است.
· دخترانی
· با لبان غنچه،
· با دماغ های کوچک،
· با چشمانی که مژه های دراز دارند
· و
· با گردن های باریک مزین به گردنبند مروارید.
· او خودش نمی داند که نقاشی می کند.
· برای اینکه او در تمام این مدت حرف می زند.
· اما بعد از هر صحبت تلفنی عروسکی تجملی در روی میز باقی می ماند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر