۱۳۹۹ مهر ۲۱, دوشنبه

پیکاسو سیم هاش قاطی اند. (۶)

 Rita Törnqvist-Verschuur | Schrijversgalerij - Literatuurmuseum


ریتا تورن کویست ـ فرشور 

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

 

برگردان

میم حجری

 

·    خانه ریتا کونینگ در خیابان ما ست، ولی با این حال، بعد از مسابقه نقاشی حتی یک بار با او صحبت نکرده ام.

 

·    از این رو سری به او می زنم.

 

·    می بینم که چرخ دوچرخه اش را دارد باد می زند.

 

·    «چی کشیدی؟»، می پرسم.

 

·    «چیز بخصوصی نکشیدم»، ریتا می گوید.

 

·    «تو چی کشیدی؟»

 

·    «من هم همین طور»، می گویم.

 

·    بعد از او می پرسم که از مسابقه خوشش می آید و یا نه.

 

·    شانه هایش را بالا می اندازد.

 

·    «تو خودت چی؟»، می پرسد.

 

·    من هم شانه هایم را بالا می اندازم.

 

·    «قصاب محله ما مدرکی برای کالباس دودی اش برنده شده است»، می گویم.

 

·    «از کجا می دانی؟»، ریتا می پرسد.

 

·    «به دیوار مغازه اش آویزان کرده است.

·    قصاب شما هم دارد؟»، می پرسم.

 

·    «من مدرکی به دیوار مغازه او ندیده ام»، ریتا می گوید.

 

·    «کالباسش خوشمزه است؟»، می پرسم.

 

·    «آره، خیلی خوشمزه است»، ریتا می گوید.

 

·    «پس مدرکش را به دیوار اتاق خوابش آویزان کرده است، بالای تخت خوابش»، می گویم.

 

·    «و یا اصلا در مسابقه شرکت نکرده است»، ریتا می گوید.

·    «تو هم می توانی بدون شرکت در مسابقه، کالباس خوشمزه درست کنی، مگر نه؟»

 

·    «قصاب ما حالا باید به خودش خیلی زحمت دهد»،، می گویم.

·    «به خاطر مدرکش.»

 

·    «قصاب ما هم به همین سان»، ریتا می گوید.

·    «به خاطر مشتری هایش.»

 

*****

 

·    من سری به کوچه پرنامبورکه می زنم.

 

·    خانه کووز (کوز در هلند، اسم پسر است) آنجا ست.

 

·    کووز با سوادترین شاگرد کلاس ما ست.

 

·    خیلی آهسته از جلوی خانه اش می گذرم.

 

·    قدم آهسته می روم.

 

·    کووز از پنجره اتاقش مرا می بیند و بیرون می آید.

 

·    از او می پرسم که چی کشیده است.

 

·    «هیچی»، کووز می گوید.

 

·    «هیچی؟»، با تعجب می پرسم.

 

·    «آره، هیچی»، جواب می دهد.

 

·    «پس تو هیچی تحویل نداده ای؟»، می پرسم.

 

·    «تحویل داده ام، اما کاغذ خالی را»، کووز می گوید.

 

·    «روی کاغذ خالی نامت را نوشته بودی؟»، می پرسم.

 

·    «نه کاغذ خالی خالی را داده ام»، کووز می گوید.

 

·    «عجب جسارتی تو داری!»، می گویم.

 

·    «چیزی نقاشی نکردن که نشانه جسارت نیست»، کووز می گوید.

 

·    «فقط به معنی کاری نکردن است.»

 

*****

 

·    «جایزه ها ارزشی ندارند»، کووز می گوید.

·    «نقاشی ها را نمی توان با یکدیگر مقایسه کرد.»

 

·    «چرا نه؟»، می پرسم.

 

·    «تفاوت میان نقاشی ها از زمین تا آسمان است.

·    نقاشی ها را نمی توان با یکدیگر مقایسه کرد.

·    فقط آش کلم را می توان مقایسه کرد»، کووز می گوید.

 

·    «مضحک است، این»، می گویم.

 

·    «اصلا و ابدا مضحک نیست.

·    اگر ما در خانه مان آش کلم می خوریم و یک هفته بعد در خانه خاله مان آش کلم می خوریم، آنگاه من می توانم بگویم که کدامیک خوشمزه تر بوده است.

·    ما حالا می دانیم که آش کلم خاله ام خوشمزه تر است.

·    آش کلم خاله ام خامه مانند و خوشمزه است، ولی آش مادر من آبکی است و تکه های کلم نرم و فرنی وارند و خوردنش با خوردن مدفوع مایع فرقی ندارد.

·    تکه های کلم در آش خاله ام اندکی تردند.

·    خاله من می توانست برای آش کلمش جایزه دریافت کند، ولی مادر من هرگز»، کووز می گوید.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر