ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· خانه ریتا کونینگ در خیابان ما ست، ولی با این حال، بعد از مسابقه نقاشی حتی یک بار با او صحبت نکرده ام.
· از این رو سری به او می زنم.
· می بینم که چرخ دوچرخه اش را دارد باد می زند.
· «چی کشیدی؟»، می پرسم.
· «چیز بخصوصی نکشیدم»، ریتا می گوید.
· «تو چی کشیدی؟»
· «من هم همین طور»، می گویم.
· بعد از او می پرسم که از مسابقه خوشش می آید و یا نه.
· شانه هایش را بالا می اندازد.
· «تو خودت چی؟»، می پرسد.
· من هم شانه هایم را بالا می اندازم.
· «قصاب محله ما مدرکی برای کالباس دودی اش برنده شده است»، می گویم.
· «از کجا می دانی؟»، ریتا می پرسد.
· «به دیوار مغازه اش آویزان کرده است.
· قصاب شما هم دارد؟»، می پرسم.
· «من مدرکی به دیوار مغازه او ندیده ام»، ریتا می گوید.
· «کالباسش خوشمزه است؟»، می پرسم.
· «آره، خیلی خوشمزه است»، ریتا می گوید.
· «پس مدرکش را به دیوار اتاق خوابش آویزان کرده است، بالای تخت خوابش»، می گویم.
· «و یا اصلا در مسابقه شرکت نکرده است»، ریتا می گوید.
· «تو هم می توانی بدون شرکت در مسابقه، کالباس خوشمزه درست کنی، مگر نه؟»
· «قصاب ما حالا باید به خودش خیلی زحمت دهد»،، می گویم.
· «به خاطر مدرکش.»
· «قصاب ما هم به همین سان»، ریتا می گوید.
· «به خاطر مشتری هایش.»
*****
· من سری به کوچه پرنامبورکه می زنم.
· خانه کووز (کوز در هلند، اسم پسر است) آنجا ست.
· کووز با سوادترین شاگرد کلاس ما ست.
· خیلی آهسته از جلوی خانه اش می گذرم.
· قدم آهسته می روم.
· کووز از پنجره اتاقش مرا می بیند و بیرون می آید.
· از او می پرسم که چی کشیده است.
· «هیچی»، کووز می گوید.
· «هیچی؟»، با تعجب می پرسم.
· «آره، هیچی»، جواب می دهد.
· «پس تو هیچی تحویل نداده ای؟»، می پرسم.
· «تحویل داده ام، اما کاغذ خالی را»، کووز می گوید.
· «روی کاغذ خالی نامت را نوشته بودی؟»، می پرسم.
· «نه کاغذ خالی خالی را داده ام»، کووز می گوید.
· «عجب جسارتی تو داری!»، می گویم.
· «چیزی نقاشی نکردن که نشانه جسارت نیست»، کووز می گوید.
· «فقط به معنی کاری نکردن است.»
*****
· «جایزه ها ارزشی ندارند»، کووز می گوید.
· «نقاشی ها را نمی توان با یکدیگر مقایسه کرد.»
· «چرا نه؟»، می پرسم.
· «تفاوت میان نقاشی ها از زمین تا آسمان است.
· نقاشی ها را نمی توان با یکدیگر مقایسه کرد.
· فقط آش کلم را می توان مقایسه کرد»، کووز می گوید.
· «مضحک است، این»، می گویم.
· «اصلا و ابدا مضحک نیست.
· اگر ما در خانه مان آش کلم می خوریم و یک هفته بعد در خانه خاله مان آش کلم می خوریم، آنگاه من می توانم بگویم که کدامیک خوشمزه تر بوده است.
· ما حالا می دانیم که آش کلم خاله ام خوشمزه تر است.
· آش کلم خاله ام خامه مانند و خوشمزه است، ولی آش مادر من آبکی است و تکه های کلم نرم و فرنی وارند و خوردنش با خوردن مدفوع مایع فرقی ندارد.
· تکه های کلم در آش خاله ام اندکی تردند.
· خاله من می توانست برای آش کلمش جایزه دریافت کند، ولی مادر من هرگز»، کووز می گوید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر