۱۳۹۹ مهر ۲۳, چهارشنبه

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۲)

 دایرة المعارف روشنگری: دودکش پاک کن کوچک و ترانه سرا! 

جینا روک پاکو  

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری 

 

قصه گربه ها

 

۱

قصه زمستانی

  

·    زمستان بود.

 

·    مرد و زن در اتاق گرم نشسته بودند و به بیرون نگاه می کردند.

 

·    در شاخه نارون، کلاغی جست می زد و غارغار سر می داد.

 

·    در لا به لای بوته ها گربه غریبه ای در پی چیزی می گشت.

·    گربه لاغری بود.

·    موهای خاکستری ـ سپیدش پریشان و آشفته بود.

 

·    شباهنگام برف بارید.

 

·    روز بعد مرد و زن رد پای گربه را دیدند، که تا دم در آنها ادامه می یافت.

 

·    گربه را اما پیدا نکردند.

 

·    گربه اما می بایستی در همان نزدیکی ها باشد.

 

·    در تمام طول روز برف می بارید.

 

·    به هنگام غروب که هوا گرگ و میش بود، گربه را دیدند که زیر بوته تمشک نشسته است و با چشمان نیم بازش خانه را ورانداز می کند.

 

·    زن به مرد نگاه کرد.

·    مرد بقیه گوشت شام را در بشقابی ریخت و جلوی در اتاق گذاشت.

 

·    شباهنگام زن از خواب بیدار شد.

·    صدائی انگار به گوشش رسیده بود.

·    اما کسی در خانه و بیرون نبود.

 

·    صبح روز بعد، بشقاب گوشت خالی بود.

·    برف بند آمده بود.

·    آفتاب می تابید.

·    هنگام ظهر غارغار کلاغ ها به گوش رسید.

·    گربه می بایستی در باغچه حیاط باشد.

 

·    عصر یخبندان شد.

·    قندیل های یخ از ناودان ها آویزان بودند.

·    برف مثل الماس می درخشید.

 

·    وقتی ماه بالا آمد، گربه را زیر بوته تمشک دیدند.

·    گربه خیلی کوچک جلوه می کرد.

·    خیلی سردش بود.

 

·    مرد و زن به یکدیگر نگریستند.

·    بعد، زن در اتاق را باز کرد.

 

·    مرد و زن منتظر ماندند.

 

·    پس از چندی گربه وارد اتاق شد.

 

·    در نور اتاق چشمک می زد.

 

·    آهسته و با احتیاط در اتاق به راه افتاد و کنار بخاری     نشست.

·    چشمانش را بست، فقط شکاف کوچکی را باز گذاشت و خرناسه سر داد.

 

پایان

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر