جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
برگردان
میم حجری
قصه گربه ها
۱
قصه زمستانی
· زمستان بود.
· مرد و زن در اتاق گرم نشسته بودند و به بیرون نگاه می کردند.
· در شاخه نارون، کلاغی جست می زد و غارغار سر می داد.
· در لا به لای بوته ها گربه غریبه ای در پی چیزی می گشت.
· گربه لاغری بود.
· موهای خاکستری ـ سپیدش پریشان و آشفته بود.
· شباهنگام برف بارید.
· روز بعد مرد و زن رد پای گربه را دیدند، که تا دم در آنها ادامه می یافت.
· گربه را اما پیدا نکردند.
· گربه اما می بایستی در همان نزدیکی ها باشد.
· در تمام طول روز برف می بارید.
· به هنگام غروب که هوا گرگ و میش بود، گربه را دیدند که زیر بوته تمشک نشسته است و با چشمان نیم بازش خانه را ورانداز می کند.
· زن به مرد نگاه کرد.
· مرد بقیه گوشت شام را در بشقابی ریخت و جلوی در اتاق گذاشت.
· شباهنگام زن از خواب بیدار شد.
· صدائی انگار به گوشش رسیده بود.
· اما کسی در خانه و بیرون نبود.
· صبح روز بعد، بشقاب گوشت خالی بود.
· برف بند آمده بود.
· آفتاب می تابید.
· هنگام ظهر غارغار کلاغ ها به گوش رسید.
· گربه می بایستی در باغچه حیاط باشد.
· عصر یخبندان شد.
· قندیل های یخ از ناودان ها آویزان بودند.
· برف مثل الماس می درخشید.
· وقتی ماه بالا آمد، گربه را زیر بوته تمشک دیدند.
· گربه خیلی کوچک جلوه می کرد.
· خیلی سردش بود.
· مرد و زن به یکدیگر نگریستند.
· بعد، زن در اتاق را باز کرد.
· مرد و زن منتظر ماندند.
· پس از چندی گربه وارد اتاق شد.
· در نور اتاق چشمک می زد.
· آهسته و با احتیاط در اتاق به راه افتاد و کنار بخاری نشست.
· چشمانش را بست، فقط شکاف کوچکی را باز گذاشت و خرناسه سر داد.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر